با سلام، امسال سال فوق العاده بدی بود و بدترین سال تو زندگی ام، بخصوص از ۱۲ تیر ماه ،۵ ماه تو جهنم گذشت و تصمیم گرفته بودم که با شرکت تو بحث های شما و فرار از افکار و سوالها و خاطرات بتونم ارشد امسال رو شرکت کنم اما تا حالا هنوز حتی ۱ ساعت هم چیزی رو نخوندم و بدتر از اون افکاره مزاحمی هستش که داغونم کرده، افسردگی بسیار بسیار شدید، نمی دونم چی بگم اما این سال سومه که بخاطر یه دختر، بخاطر یه عشق از ادامه تحصیل باز می مونم البته امسال تنها از تحصیل نیست از زندگی هم هست.
به هر حال با تمام سادگی و صداقتم درگیر عشق شدم، عشقی که هنوز نمی دونم چرا اینطوری شد در حالی که هرشب این سوال برام پیش میاد که میگم چرا ؟چرا این کارو با من کرد، درحالی که اصلا ازش انتظار نداشتم،
به هر حال دیگه رسیدم به ته خط، اون برنامه نویس و اون استعداد سوخت، و شاید دیگه برای همیشه از صفحه کلید و کامپیوتر خداحافظی کنم
از این مدت خیلی کوتاهی که پیشتون بودم خوشحالم، و از آقای تنهای که به نظرم افتخار ایلام و کردستان هستش سپاسگذاری می کنم و امید وارم موفقتر باشن، من هم بهشون افتخار می کنم، دوستان برام دعا کنید که روزی بتونم باز ببینمش و بفهمه که چی به سرم اورده، فقط می خوام بفهمه، که فقط بدونه صادقانه دوستش داشتم، و صادقانه عاشق شدم، و عاشق خواهم موند برای همیشه حتی اگه منو فراموش کرده باشه اونم بخاطر دلیلی که هرگز ندونستم، برام دعا کنید دوستان و من هم برای موفقیت شما در ارشد دعا می کنم
هیچ کس را کامل نمی پنداشتم، تنها زمانی کسی را کامل پنداشتم که عاشق او شده بودم
همه چیز روشن بودم و داشتم به سوی نور می رفت، به سمت نوری خیلی قشنگ اما ناگهان همه چیز تاریک شد، ۵ ماه همه چیز تاریک و برای پیدا کردن کلید خیلی چیزها جلو پام قرار گرفتن و همه شون زمینم زدند، هنوز هم دنبال این می گردم که چرا تاریک شد، چون اصلا انتظار نداشتم ازش، اصلا باورم نمیشه و تا ابد هم هرگز باورم نخواهد شد
خدایا .......
یا حق