سلام
اومده بودم حرف دیگه ای بزنم ولی چیزایی خوندم اول میخوام درباره اونا بنویسم.
وقتی درباره ازدواج تو ۲۰ سالگی حرف میزنین یه نکته مهمی رو نادیده میگیرین(نمیدونم شاید عمدا شایدم سهوا) اونم تفاوت نیاز به ازدواج و آمادگی ازدواج
به عنوان کسی که تابستون پارسال خیلی جدی درگیر چنین تصمیم گیری بوده و کلی از تجربه های دیگران پرسیده و شنیده و خونده اینا رو میگم:
اولین مساله اینه که بیشتر آدما تو ۲۰ سالگی واقعا هنوز خودشونم درست نشاختن, هنوز شخصیتشون به ثبات کافی نرسیده, هنوز هدف و مسیر زندگیشون برا خودشونم واضح نیست.
مساله بعدی توان مالیه که بازم کمتر آدم ۲۰ ساله ای بهش رسیده. حالت هایی که پیش میاد ایناست حمایت مالی والدین (دختر یا پسر) که نتیجه اش احتمالا دخالتشون تو زندگی و دردسرا و درگیری های خودشو به دنبال داره. یه راه دیگه ساده زیستیه در حد معقوله که حتی با توافق دو نفر راه سختی برای راضی کردن خانواده ها در پیشه (تازه اوضاعی شده که ساده زیستی هم دیگه جوابگو نیست). یه حالت دیگه طولانی کردن دوران عقد تا فراهم شدن شرایط مالیه که اینم به خاطر حالت پا در هوایی خودش گاهی انقدر دردسرساز میشه که کلا هم چیز کنسل میشه. یه راه دیگه بعضی خانواده ها دارن این که دختر یا پسر نقل مکان میکنن( کامل یا چند روز در هفته) به خونه پدری طرف مقابل یعنی باهم زندگی میکنن (درواقع با کل خانواده) تا وقتی که شرایط مراسم عروسی و خونه مستقل براشون فراهم بشه که اونم مشکل به هم خوردن حریم خصوصی خانواده جدید و خانواده پدری هست مخصوصا که فرزندان دیگه ای هم هنوز تو اون خونه باشن.
تو فرهنگ الان جامعه مون کمتر خانواده ای بچه ها رو با استقلال کافی بزرگ میکنن. حتی بعضی والدین افتخار میکنن به این که بچه مون بدون اجازه ما آب نمیخوره. تو سن کم آدم بیشتر تحت تاثیر والدین قرار میگیره. گاهی به خیال خودشون برای خیرخواهی حرفایی میزنن که زندگی ۲ تا آدم کم تجربه رو بدتر بهم میریزه.
یه مساله دیگه این که خانواده ها بچه هاشونو طوری تربیت نمیکنن که بتونه یه زندگی رو بچرخونه. بازم از روی خیرخواهی و محبتشونه ولی کسی که سالها تو خانواده خودش لای پرقو بزرگ شده نه آمادگی و نه تحمل مسولیت زیادی که رو دوشش گذاشته میشه داره.
حالتی هم هست که تمام اینها حل شده و اون زندگی خوب و خوش تشکیل شده ولی بعد چند سال یکی یا هر دو به خودشون میان که ای بابا من جوونی نکردم اصلا. فلان دوستم داره برای دکترا اپلای میکنه من گرفتار خونه داری کردم خودمو. یا هم سن وسالام دارن فکر میکنن تعطیلات کجا برن بیشتر خوش میگذره من باید بمونم اضافه کاری برای خرج زندگی. انقد مقایسه میکنن تا دلسرد میشن حتی تا حد جدایی.
هستن کسایی هم که تو سن کم ازدواج کردن و خیلی راضی بودن ولی اکثرا میگفتن کاش با همین شخص چند سال دیرتر ازدواج میکردم. اول خودم به ثبات میرسیدم اون وقت پخته تر بودم و خیلی از اختلافات که به خاطر کم تجربگی درگیرش شدیم نبود.
مساله دیگه این که میگین بعد ۳۰ سالگی عشق معنا نداره
خیلی از اون ها که تو سن کمتر ازدواج کردن بعدها ممکنه جداشن یا همسرشونو از دست بدن. اینجور باشه که بعد ۳۰ عشق نباشه که اونام باید تنهایی رو برا بقیه زندگیشون انتخاب کنن.
یه زوجی رو میشناسم بعد ۳۰ ازدواج کردن الانم بعد ۱۵ سال زندگیشون پر از عشق و محبته.
یه زوج دیگه میشناسم تو دوران کارشناسی تو یه دانشکده بودن ولی اصلا به چشم هم نیومده بودن. چندین سال بعد حدود ۴۰ سالگی تو گردهمایی فارغ التحصیلان همو میبینن. الان ۳ ساله ازدواج کردن و خیلی خوشحالن باهم.
شاید بگین استثناست ولی اهمین استثناها نشون میده غیرممکن نیست. شاید حتی این دیر و سخت به دست اومدن بشه دلیل که بیشتر قدرشو بدونیم.
ازدواج تو سن مناسبش خوبه. خیلی زود خوب نیست. دیر هم خوب نیست ولی اگر طوری پیش رفت که دیرتر از سنی که میخاستیم شد نباید کلا صورت مساله رو پاک کرد یا ناامید بود. آدما معمولا خوبی های شرایطی که دارنو کمتر میبینن و همش فکر میکنن اگر فلان جور دیگه بود بهتر بود. چه بسا که شمام اگر تو ۲۰ سالگی ازدواج کرده بودی الان داشتی نصیحت میکردی که نکنین این کارو
اگه عشق یه توهم یا افسانه باشه پس این هم شاعر و عارف و ادیب که تو هر زمان و مکان از عشق گفتن و همه اونایی که قبولشون دارن همشون در اشتباه بودن و هستن.
ابتهاج خیلی قشنگ توصیف کرده:
عشق شادیست ...
عشق آزادیست ...
عشق آغاز آدمیزادیست ...
کسانی که اهل ادبیات کلاسیک باشن حتما وصف های زیباتر میتونن پیدا کنن که گویا تر باشه.
اگر ما عشق نداریم معنیش نبودنش نیست. یه وقتایی سراغمون اومده ما قدرشو ندونستیم و چیز دیگه رو بهش ترجیح دادیم یا اومده و بینش درکشو نداشتیم و حتی متوجهش نشدیم یا وقتی فهمیدیم که دیر شده بود. حتی شاید هنوزم لایق درکش نشدیم که به سراغمون نیومده.
این که میگین کسی که تو سختی نبوده نمیخوام تو خوشی باشه هم درست نیست. اولا که آدم میخواد تو زندگیش سیر صعودی داشته باشه و هر روزش بهتر از قبل باشه پس تو هر مرحله که شخصی وارد زندگیتون میشه نسبت به مرحله بعد تو شرایط سخت تری همراهیتون میکنه. مساله دیگه این که تضمین قطعی برا آینده وجود نداره از کجا مطمینین که در آینده تون سختی (مالی یا سلامتی و...) نیست که پیشاپیش متهم میکنین که فقط برای خوشی هستن. دیگه این که اگر شخص مناسب رو پیدا کنین, نه تنها مانعتون نیست سرعت پیشرفتتون هم بیشتر میشه.یه مساله دیگه این که این دید خیلی ناسازگاره با عشق. آدم عاشق به جای گله از این که چرا تو سختیا کنارم نبودی, میگه خوشحالم که تو سختیا نبودی که رنج ببری. خوشحالم که تو روزای خوشی و فراوونی کنارم هستی که بهتر بتونم بهت آرامش و آسایش بدم.
این حسابگری دوستی ها رو هم به هم میزنه. برا همه پیش اومده دچار نارفیق شدن ولی دوست خوب انقدر باارزش هست که آدم ریسک نارفیقی رو بپذیره. حسابگری تو محبت, زندگی رو خیلی سخت میکنه. سنجیدن دوستی با پول هم همینطور. دوست خوبی دارم که تمام مراحل کلاس عملی رو فیلم میگرفت و هر هفته تو فلش برام میاورد. من واقعا کار خاصی نکردم براش که بخواد به عنوان جبران این کارو کنه. لطف و محبتشه. دوستان گاهی تجربه ای به آدم منتقل میکنن یا با فضای جدیدی آشنات میکنن که به مراتب سودش بیشتر از مادیاته.
(۲۸ بهمن ۱۳۹۷ ۰۹:۰۵ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: نقل قول: هیچکس برای چیزی که هستید دوستون نخواهد داشت
بلکه به خاطر چیزی که دارید دوستون میدارند
یادمه با یه دختری بحث میکردم که کسی منو دوست نداره، تنها کسی که منو دوست داره مامانمه، سخت بود درکش واسش : )
نظر من اینه که اتفاقا خیلی خوب درک میکرده فقط تاییدتون نمیکرده چون نمیخواسته دیدتون به زندگی انقدر منفی باشه .
خیلی مطمئنم حتی حاضرم شرط ببندم. از خودشم بپرسین
دوست خوبب پا به پات بیدارر میمونه .حتی میشه چشم ادم, دست ادم. قدرر دوستاتونو بدونینن