دارید خاطره تعریف میکنید منم یاد یه اتفاقی افتادم خخ
حدودا راهنمایی بودم یکی از دوستای بابام زنگ زد خونمون . بعد از سلام گفت ببخشید آقاتون هستند؟
منم گفتم : من مجردم آقا ندارم. خخخخخخخخ
خنده اش گرفت ولی خودشو کنترل کرد و گفت به آقاتون بگو فلانی زنگ زد.
وااای منم همون موقع فهمیدم چه گندی زدم گوشی را گذاشتم یکهو..خخ
فقط داداشم و مامانم اونطرف بالشت گذاشته بودن دم دهانشون که صدای خنده هاشون محله را نلرزونه
البته ناگفته نمونه ؛ الان هم خیلی زیاد سوتی میدم..ولی فقط به خواهرم میگم
گاهی که سوتی ام در حد فاجعه هست مجبور میشم به داداشم بگم که در جریان باشه و اگر صحبتی شد گندکاری منو بپوشونه
داداش هستن دیگه...مجبورن تحملمون کنن خخخ