امروز وقتی خواهرم عکس جشن کلاس اولی دخترشو برام فرستاد کلاس اول خودمو یادم اومد.
منو خواهرم تفاوت سنی دوسال داریم یادمه روز اول مدرسه مامانم برام بیسکویت تُرد و مادر خرید و بعد از نطق خانم مدیر مادرا رفتن و نه از گلی خبری بود و نه از زیر قرآن رد شدنی(البته مادرم مارو همیشه شروع سال تحصیلی از زیر قرآن رد میکرد) اونموقع انقدر تعداد بچه ها زیاد بود که نیمکتا ۳ نفره و گاها نیمکتای آخر ۴ نفره میشستن.موقع املا و امتحان نوبتی یکی میرفت زیرمیز و یکی باید بین ردیف نیمکتا میشست و از پادرد تا اخر امتحان میمرد ولی تکون نمیخورد و دونفری که روی نیمکت میشستن باید بینشون کیف میزاشتن اونموقع تدابیر امنیتیش بالا بود
)
خیلی دختر آرومی بودم فوق العاده اروم طوری که از دیوار صدا درمیومد و از من نه!! برعکس الان
همون موقعا خواهر بزرگترم همیشه حقمو میگرفت و هوامو داشت خواهر بزرگ داشتن خیلی خوبه
اونموقع معلما جلاد بودن برا خودشون یعنی احساس میکنم داخل دوره های ضمن خدمتشون روشهای نوین تنبیه بدنی رو بهشون اموزش میدادن،معلم کلاس اولمو هیچ وقت دوست نداشتم و نه تنها دوست نداشتم بلکه متنفر هم بودم و هستم .راهروی رو به روی کلاس ما یه انباری تاریک و ترسناک بود هرکسو میخاست تنبیه کنه مینداخت داخل انباری و البته قبلش با مو تو راهرو میکشیدش تا به انباری برسه ،من هیچ وقت این اتفاق برام نیفتاد چون درسخون بودم و مامانم و خواهرم خیلی کمکم میکردن
رفتار وحشیانه معلمم به کنار که یکی از دلایل از هزاران دلایل تنفر من ۷ساله اون زمان بود،اصلیترینش که غرور و احساسات من که دختر آرومی بودم رو جریحه دار کرد این بود که اوایل مدرسه ،زنگ تفریح آخر بیسکویت باغ وحشی خریده بودم و نتونستم بخورم آخرای ساعت تعطیل شدن بودن حدودا ۱۰ تا یه ربع مونده بود که زنگ رو بزنن و همه داشتن باهم حرف میزدن و معلم هم درس نمیداد، بیسکویتمو از کیفم داروردم که بخورم، هم نیمکتی لوسم
گفتم خانم اجازه آفاق داره بیسکویت میخوره و بلند شد و یه سیلی منو زد و گفت کوفت بخوری
اونروز گریه نکردم در حالی که اشکم دم مشکم
ولی هیچ وقت نبخشیدمش.
خوش به حال دهه های بعد از ما که معلما حق چنین رفتاری رو ندارن.