زمان کنونی: ۱۲ آذر ۱۴۰۳, ۰۴:۰۵ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

ارسال: #۱۰۹۶
۱۰ مرداد ۱۳۹۰, ۰۲:۵۵ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
[/quote]

اتفاقا من و دوستم یه بار دم عید رفته بودیم آرایشگاه‌، حساب کردیم دیدیم خانومه به زور دیپلم داشت روزی ۵۰۰ تومن در میاورد‌، گفتیم حالا هر چی میخوای بشین واسه فوق بخون‌، عمرا بتونی به پای این برسی .. البته خب ما که اهدافمون متعالیه‌، واسه پول درس نمیخونیم TongueBig Grin
[/quote]
ما چه کنیم بریم تو کار آرایش مردونه که این قدر درآمد نداره!!تو هر کوچه ای حداقل ۳تا آرایشگاه زنونه پیدا میشه ؟!!یعنی ما بریم تو کار لوله کشی؟!البته کار تفکیک زباله هم باید درآمد خوبی داشته باشه!!

it's better to be alone than being with someone who makes you feel alone
تنها بودن بهتر از اونه که کسیو داشته باشی و احساس تنهایی کنی!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۱۰۹۷
۱۰ مرداد ۱۳۹۰, ۰۶:۳۹ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۰ مرداد ۱۳۹۰ ۰۶:۴۳ ق.ظ، توسط SarahArshad.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
آه خدایا دلم گرفته .چه زمانه ای است نامت را که میبری صدها تهمت می خوری چرا ؟ چون بندگی ات را می کنم .؟ مگر بندگی جرم است ؟ امروز اگر نام خدایان ظاهری را بردی -بردی .نه خدای واقعی .امروز اگر راز ونیازت با خداهای پوشالی باشد تو را ادم خوب و مدرنی می دانند واگر نام خدای واقعی بر زبانت باشد تو را تهی و پوچ می دانند که دنبال کار عبثی افتاده ای.علم خدا شده اما چه کسی میداند که علم هم مال توست تو صاحب علم بی کرانی که قطره اش را به بشر چشاندی ومست شد .امروز زیبایی ظاهری خدا شده اما چه کسی می داند که باز هم خدای زیبایی‌ها تویی .امروز اگر زیباییت را پوشاندی چه تهمتها که نمی خوری حتی در حد گرفتن یک وام .اما اگر زیبایی هایت را عرضه کردی خدا میشوی وسجده ات میکنند ایا دوره ای سختتر از این دوره هم داشته ای ؟شکرت را می گذارم که در این دوره‌ام چون در هیچ دورانی این تعدد خدایان نبوده و باز نامت را فریاد میزنم چون می دانم ذات حقیقی تویی که همه جا هستی وهیچ جا نیستی همه تورا میبینند هیچ کس نمی بیندت خدایی که همیشه بوده وهمیشه خواهد بود وچه خوب گفته ای که اگر توانند خود را از مرگ نجات دهند !!!!مرگ هم شیرین است که کدام عاشق است که به وصال معشوق نیاندیشد .آه خدایا دلم گرفته است......


آیا می دانید تاثیر جمله «این مکان مجهز به دوربین مداربسته می باشد» به مراتب بیشتراز جمله «عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید» می باشد!!!!!!!!!!!!!ا


یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: shobair87 , Aurora , malekinasab , nimaaa , fatima1537 , - rasool -
ارسال: #۱۰۹۸
۱۰ مرداد ۱۳۹۰, ۰۵:۱۷ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
**اگر آنان که از من روی برتافتند، می دانستند که چقدر مشتاق دیدارشان هستم، هر آینه از شوق جان می سپردند.**
(حدیث قدسی)
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: alime , SarahArshad , mfXpert , shobair87 , - rasool -
ارسال: #۱۰۹۹
۱۱ مرداد ۱۳۹۰, ۰۷:۰۰ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۱ مرداد ۱۳۹۰ ۰۷:۰۴ ق.ظ، توسط SarahArshad.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
یه داستان جالب در مورد خود سازی


لاینل واترمن داستان آهنگری را می‌گوید که پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش چیزی درست به نظرنمی‌آمد. حتی مشکلاتش مدام بیش‌تر می‌شد. یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت:
«واقعا عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خداترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده، نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده».
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد: او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی‌فهمید چه بر سر زندگی‌اش آمده.اما نمی‌خواست دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که می‌خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:
«در این کارگاه، فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم.می‌دانی چه طور این کار را می‌کنم؟ اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می‌دهم تا سرخ شود. بعد با بی‌رحمی، سنگین‌ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو می‌کنم، و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند ورنج می‌برد.. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست».
آهنگر مدتی سکوت کرد، سیگاری روشن کرد و ادامه داد:
«گاهی فولادی که به دستم می‌رسد، نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد.حرارت، ضربات پتک و آب سر، تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که این فولاد، هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد».
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
«می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفته‌ام، و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم،این است‌: خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه
بده،اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن
گنجشک با خدا قهر بود…

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که
دردهایش را در خود نگاه میدارد…
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،
گنجشک هیچ نگفت و…
خدا لب به سخن گشود‌: با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت‌: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتی.
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش بست…
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو
از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به
دشمنی‌ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد
کینه
معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که

فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید،

سیب زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه‌ها با کیسههاى پلاستیکى به

کودکستان آمدند . در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ۵ سیب زمینى بود. معلّم به بچه ها

گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند . روزها به همین ترتیب

گذشت و کم کم بچه‌ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب زمینی هاى گندیده. به

علاوه، آنهایى که سیب زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته

شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچه‌ها راحت شدند. معلّم از

بچه‌ها پرسید: «از این که سیب زمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسى

داشتید؟ » بچهها از این که مجبور بودند سیب زمینی هاى بدبو و سنگین را همه جا با خود

ببرند شکایت داشتند. آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این

درست شبیه وقتی است که شما کینه آدمهایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه

میدارید و همه جا با خود میبرید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را

همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوى بد سیب زمینی‌ها را فقط براى یک هفته

نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل

کنید؟ » پس همیشه سعی کنیم کینه کسی رو به دل نگیریم بلکه به خوبیهای شخص بیشتر

بیاندیشیم تا کینه ای از اون به دل بگیریم


آیا می دانید تاثیر جمله «این مکان مجهز به دوربین مداربسته می باشد» به مراتب بیشتراز جمله «عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید» می باشد!!!!!!!!!!!!!ا


یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: nimaaa , پشتکار , موج , marjan2001 , shobair87
ارسال: #۱۱۰۰
۱۱ مرداد ۱۳۹۰, ۰۸:۱۵ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
SarahArshad فکر کنم هر چی تو دل تنگت بود رو دیگه گفتی Big Grin
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: blackhalo1989 , summer_66 , SarahArshad , پشتکار , موج , alime , shobair87
ارسال: #۱۱۰۱
۱۱ مرداد ۱۳۹۰, ۱۰:۴۴ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
بچه های مهربونی که جواب منو دادن ممنون میشم از متن جوابتون متن منو پاک کنین تا بتونم فراموشش کنم
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SarahArshad
ارسال: #۱۱۰۲
۱۲ مرداد ۱۳۹۰, ۰۵:۵۶ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
(۱۱ مرداد ۱۳۹۰ ۰۸:۱۵ ب.ظ)nimaaa نوشته شده توسط:  SarahArshad فکر کنم هر چی تو دل تنگت بود رو دیگه گفتی
ببخشید اگه درد دلم طولانی شد .


آیا می دانید تاثیر جمله «این مکان مجهز به دوربین مداربسته می باشد» به مراتب بیشتراز جمله «عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید» می باشد!!!!!!!!!!!!!ا


یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: nimaaa , shobair87
ارسال: #۱۱۰۳
۱۳ مرداد ۱۳۹۰, ۱۲:۴۵ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
درد را از هر طرف نوشتم درد بود

و خدایی که شاهد حقایق هست از هر باطلی آدم ها را بی نیاز خواهد کرد.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: blackhalo1989 , alime , shobair87 , parimehraban
ارسال: #۱۱۰۴
۱۳ مرداد ۱۳۹۰, ۱۲:۵۲ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۳ مرداد ۱۳۹۰ ۰۱:۱۱ ق.ظ، توسط Masoud05.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
(۱۲ مرداد ۱۳۹۰ ۰۵:۵۶ ب.ظ)SarahArshad نوشته شده توسط:  
(11 مرداد ۱۳۹۰ ۰۸:۱۵ ب.ظ)nimaaa نوشته شده توسط:  SarahArshad فکر کنم هر چی تو دل تنگت بود رو دیگه گفتی
ببخشید اگه درد دلم طولانی شد .

احتمالاً چیزای ناجور زیاد خوردی‌، دل درد بدی گرفتی!!! Big Grin

واللَّه خَیْرٌ وَأَبْقَى
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: nimaaa
ارسال: #۱۱۰۵
۱۳ مرداد ۱۳۹۰, ۰۵:۰۷ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۳ مرداد ۱۳۹۰ ۱۲:۲۳ ب.ظ، توسط nimaaa.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
درد من تنهایی نیست...بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت,بی عرضگی را صبر, و با تبسمی بر لب , این حماقت را حکمت خدا میدانند.

درد من حصار برکه نیست ... درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است.

و درد من درد شریعتی نیست ....بلکه درد من خوابی است که الان بر من چیره شده و مرا از مانشت جدا می کند Sad
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: polarisia , blackhalo1989 , summer_66 , Br2012 , aminamini , someone
ارسال: #۱۱۰۶
۱۳ مرداد ۱۳۹۰, ۰۱:۰۴ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
(۱۱ مرداد ۱۳۹۰ ۱۰:۴۴ ب.ظ)اکتیو نوشته شده توسط:  بچه های مهربونی که جواب منو دادن ممنون میشم از متن جوابتون متن منو پاک کنین تا بتونم فراموشش کنم
من نقل قولهاتون را پاک کردم
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۱۱۰۷
۱۴ مرداد ۱۳۹۰, ۰۲:۳۲ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
دلم گرفته ... خیلی زیاد، کم آوردم
تو حکمت خدا موندم ؟! موندم اتفاقایی که واسه آدم می افته رو باید به حکمت خدا نسبت داد و بگی تقدیر همین بوده یا نه باید خودتو مقصر بدونی و بگی اگه فلان کارو انجام داده بودی و فلان حرفو می زدی و فلان .... این اتفاق نمی افتاد !؟
موندم این اتفاقا که تو زندگی می افته چه خوب و چه بد از سر بی توجهی یا توجه خود آدم بوده یا نه سرنوشت و تقدیر آدم همین بوده و هر کاری هم که می کردیم آخرش همین می شد!!!!!!!!!!!!!
کلاً پریشون و سرگردونم، نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۱۱۰۸
۱۴ مرداد ۱۳۹۰, ۰۵:۵۸ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
تقدیر و سرنوشت هرکسی دردستان خودشه
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۱۱۰۹
۱۴ مرداد ۱۳۹۰, ۰۶:۳۷ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
(۱۴ مرداد ۱۳۹۰ ۰۲:۳۲ ق.ظ)hiva_msh نوشته شده توسط:  دلم گرفته ... خیلی زیاد، کم آوردم
تو حکمت خدا موندم ؟! موندم اتفاقایی که واسه آدم می افته رو باید به حکمت خدا نسبت داد و بگی تقدیر همین بوده یا نه باید خودتو مقصر بدونی و بگی اگه فلان کارو انجام داده بودی و فلان حرفو می زدی و فلان .... این اتفاق نمی افتاد !؟
موندم این اتفاقا که تو زندگی می افته چه خوب و چه بد از سر بی توجهی یا توجه خود آدم بوده یا نه سرنوشت و تقدیر آدم همین بوده و هر کاری هم که می کردیم آخرش همین می شد!!!!!!!!!!!!!
کلاً پریشون و سرگردونم، نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

منم دکتر نیما افشار Big Grin
اساسا ۶ راه جلوت میزارم که رد خور نداره و از پریشونی و سرگردونی درمیای .
۱- خودکشی
۲- اعتیاد از نوع کراک
۳- ازدواج
۴- سرقت مسلحانه
۵- قتل زنجیره ای
۶- پست های nimaaa رو خوندن Big Grin
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: shobair87
ارسال: #۱۱۱۰
۱۴ مرداد ۱۳۹۰, ۰۲:۵۶ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو(۲)...
چند مدتی بود بابابزرگم حالش خوب نبود.برای مراقبت بهتر‌، از شهرستان آوردیمش تهران.یه چند باری حالش بد شد اما خوشبختانه دوباره حالش بهتر شد.حدودای ۱۱ شب دوباره حالش بد شد و بردنش بیمارستان.مادر و پدرم رفتن بیمارستان.موقع سحر تا از خواب بلند شدم از مامانم پرسیدم حال دادا چطوره؟(به بابابزرگم می گفتم "دادا")مامانم گفت: حالش خیلی خوبه.خوشحال شدم.سحر رو خوردیم.مادرم داشت سفره رو جمع میکرد.پرسیدم حالا دادا کجاست؟گفت:تو سردخونه.تازه فهمیدم چی شده.

تاریخ فوت‌: آخرین ساعات ۱۲ مرداد ۹۰

One who is raised by sword can't be beaten. One who is toughened by fire can't be burned
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Br2012


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۶۰,۵۴۰ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  ازدواج دور از جوانان، جوانان دور از ازدواج (هرچه می خواهد دل تنگت بگو...) morweb ۲,۶۹۵ ۷۴۹,۹۱۲ ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: gogooli
  انخاب مسیر آینده ؟ آینده دکترا چه خواهد شد ؟ shivap ۱۰ ۱۱,۳۹۶ ۰۲ آذر ۱۳۹۸ ۱۲:۳۶ ق.ظ
آخرین ارسال: WILL
  سلام،امروز حال ات چطوره؟ حس امروزت را بگو. فرید ۹۰۷ ۲۶۹,۱۰۰ ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۳:۲۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Bache Mosbat
  اگر داده ها در هر بار به طور مساوی تقسیم شود حداکثر عمق درختی log n خواهد شد؟ post98 ۱ ۳,۴۵۲ ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: ahrmb
  اینترنت در آینده ناپدید خواهد شد hnarghani ۰ ۳,۵۳۹ ۰۷ بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: hnarghani
  اختلالی که زندگی شما را نابود خواهد کردشک و بدبینی ناشی از اختلال شخصیت پارانویید( morweb ۰ ۳,۵۵۹ ۲۴ تیر ۱۳۹۳ ۰۵:۳۴ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  تعداد سوالات دروس تخصصی کامپیوتر تغییر خواهد کرد؟؟؟ Denize ۱۸ ۱۹,۶۲۲ ۱۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: shovaliehsiah
Question لطفا تجربیات خود را در مورد نوشتن سمینار و پایان نامه بگویید Potential ۲۴ ۲۲,۶۹۰ ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۴۲ ب.ظ
آخرین ارسال: انرژی مثبت
  یک موضوع جدّی که اگه دقت نکنیم، مایه‌ی سرافکندگی ما در قیامت خواهد بود silver_0255 ۸ ۸,۲۸۰ ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: silver_0255

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close