(۱۳ مهر ۱۳۹۸ ۰۸:۲۲ ب.ظ)crevice نوشته شده توسط: پس از مدتها تونستم عزت نفس از دست رفته ام رو ریکاوری کنم. بالاخره تونستم خودم رو وسط گذشته های تاریک و روشن پیدا کنم. باورش واسم سخت بود که چی شد که من اینقد اعتماد ب کف شدم.
یه مدت فاصله گرفتن از همه چی خیلی خوب بود؛ این مدت خیلی از کارایی رو که سالها میس کرده بودم رو انجام دادم. دور از هر استرسی، تمام سعیمو کردم که واسم هیچی و هیشکی بجز خودم مهم نباشه. باعث شد کمی در ظاهر متفاوت بنظر برسم چه اینجا چه توی دنیای واقعی. به این نتیجه رسیدم زیادی ساده و خوب و مثبت بودن، آدم رو محکوم به «یکی» یا «هرکی» بودن میکنه. یجاهایی باید رگ گردنت متورم شه از شدت هیجانی ک از عصبانیت، شادی، و یا ناراحتیه بدون اینکه فک کنی هر خری چی در موردت فکر میکنه؛ دقیقا همونجاهایی ک قبلا فک میکردی باید ساکت باشی و رول بچه مثبت قصه رو بازی کنی. ی جاهایی باید انقد بیخیال بود، دقیقا همون جاهایی ک قبل ها لب مرز سکته کردن بودی از استرسش. وقتی بحث مقایسه س، هیچکس هیشکی نیس،عددی نیس که من ازش بترسم یا جلوش پامو جمع کنم و محتاط بشم... من منم. منم مهمترم. باید روی این مورد آخر بیشتر کار کنم.
تجربع ی این همه سال زندگی بهم نشون داده هر جا بیخیال تر بودم موفق تر بودم. به هر کی کمتر اهمیت دادم، بیشتر عاشقم شده. هر هدفی رو کمتر شورش کردم و کمتر بهش فک کردم سریعتر و راحتتر بهش رسیدم.
الان منمو کلی مسیر، یه نفس چاق، کلی کار که باید به سرانجام برسونم. ولی اینبار میدونی چیه؟ کلا «باید» گوه خورده، زندگی رو ب چشم ی بازی بی مزه میبینم؛ یه بازی که «من» میتونم بهش طعم و مزه بدم.
چه حرف های خوبی گفته شد.
متاسفانه بنده هم اعتمادبه نفس پایینی در مقابل دیگران دارم خصوصا افرادی که از نظر رفاهی و ظاهری در سطح بالاتری از من هستند
اغلب سعی میکنم نگاهشون کنم تا بفهمم دقیقا چه فرقی با من دارن و بعد سعی میکنم خودمو شبیهشون کنم.
و با این کار از خود واقعیم دور میشم.بعضی اوقات هم نمیتونم اونطوری بشم و ممکنه حتی افسرده بشم.
خیلی از این بابت ناراحتم.
تازگیا هم دارم خوابگاهی بودن رو تجربه میکنم.برای منی که اعتماد به نفس پایینی دارم و تعامل اجتماعی خوبی ندارم خیلی سخته.
فک کنم به مشاور نیاز دارم.خدا کنه تو این مدت بتونم گلیممو از آب بکشم بیرون
کاش در این مورد بیشتر صحبت میشد