(۱۱ مرداد ۱۳۹۵ ۰۱:۳۸ ب.ظ)Menrva نوشته شده توسط: از یک جایی به بعد، حال آدم خوب نمیشود
دقیقا از یک جایی به بعد فکر می کنی دیگه قرار نیست حالت خوب بشه. فراموش نمی کنی. بقیه رو می بینی. مرگ آدم ها رو، مریضی ها رو ولی همه اش فکر می کنی مشکل تو بزرگترین مشکل دنیاست.
از یک جایی به بعد واقعا ذهنت خسته میشه. آرام میشی. چشمات شروع میکنه به دیدن واقعیت ها. دیگه سعی می کنی دست از انکار برداری که نه نمیشه. نه فقط من بودم و چرا. سخته ها. این چرا ها هنوزم با تو هستند. هنوزم یاد می کنی. فقط کم کم کنار میایی. یعنی خودت رو با شرایط جدید تطبیق میدی. آدم بزرگ میشه. واقعا آدم بعد یکسری اتفاقات همون ادم قبلی نیست و بزرگتر شده و این جای شکر داره.
گاهی این حال خوب نبودن ها و اشک ریختن ها لازمه. جدا خیلی هم لازمه. هر چقدر هم که شاید مدتی طول بکشه. ولی گیر کردن در بعضی چیزها لازم بوده. یک چیزهایی رو باید می دونستی که حالا فهمیدی کامل نه ولی تا حدی. پس حتی اگر مدتی درگیر این حال غیر خوب بودیم، هر چند اون لحظات تحملش سخته ولی وقتی بگذره چیزهایی خوبی رو ازش بدست آوردی. بعضی وقتا انقدری حالت خوب نبود که فکر می کردی الان ممکنه اتفاقی برات بیافته ولی گذشته همه چیز. بخیر هم گذشت.
خدا بعضی وقتا می خواد آدم در یک چیزهایی گیر کنه. واقعا ضروری هست که یک مدت حالم خوب نباشه و از اون حالت خنثی بودن و روزمرگی دربیاد. این از لطف خداست که می خواد ما رو بزرگتر کنه. در کنار اینکه سنت بیشتر شده، خودت هم بزرگتر بشی. از خدا خواسته بودم.
از حال خوبی که نداشتم و می نشستم ساعت ها با خدا و ... صحبت می کردم چیزهایی خوبی بدست آوردم. تمام اون لحظه که می نشستم و با خدا صحبت می کردم مثل یک فیلمی از جلوی چشمم می گذره.
بهترین هدیه ی امسالم همین حالم بود که خوب نبود که چیزایی خوبی برای من به همراه داشت که باید از خدا و هر وسیله ای که باعث شد من این هدیه رو داشته باشم ممنون باشم. چند تا چیز خیلی خوب هدیه گرفتم. امیدم به یک چیز خیلی خوب هست که زمانش دوره ولی صبر کردم زمانش برسه. چیزی که برعکس همیشه نه نگفتم و گفتم از خدامه.
اینا حرفای دل بود از چیزی که خودم تجربه کردم. پس حالی که خوب نیست و اشکی که ریخته میشه همیشه بد نیست. گاهی یک هدیه است.
وای چقدر نوشته هام طولانی میشه