قدیما مردانِ بزرگ ادعایی نداشتن، یعنی مَنَم مَنَم نمی کردن، کلا ابراز وجود نمی کردن. سرشون تو لاک خودشون بود. تا یکی ازشون چیزی نمی پرسید حرف نمیزدن، از بس که بارشون زیاد بود سرشون پایین بود، خیره نگاه نمی کردن. حالا رسیدیم به اینجایی که من به دو تا کتابی که از رشته های دیگه خوندم می نازم. به دو جلد کتاب تاریخ فلسفه ی غرب برتراند راسل فیزیک هالیدی و زیست شناسی کمپ بل می نازم. خلاصه کنم به چیزایی می نازم که واقعا واقعا ارزش خیلی کمی دارن. کاش واقعا یه چیز با ارزش داشتم و به اون می نازیدم. جنبه هاش خیلی زیاده ها فکر نکنید حالا شما مستثنی هستید، همین که یه لحظه فکر کنیم که مثلا من اندروید خیلی بلدم، یا مثلا خیلی از جاوا سَرَم میشه، یا خدای دیتابیس هستم کار رو خراب کردیم. همینکه اگه یکی که چیزی بلد نیست و بیاد یه حرف اشتباه بزنه و ما داغ کنیم ینی چیزی بلد نیستیم. داغ کردن هم حتما این نیست که به روی خودمون بیاریم. همینکه درونی هم داغ کنیم و پیش خودمون بگید ببین چه چرت و پرت هایی میگه، کار رو خراب کردیم.
وقتی میبینم یکی داره همون کاری رو انجام میده که من دارم انجام میدم خیلی حالم گرفته میشه. یه جورایی احساس پوچی بهم دست میده. میگم ینی نباید یه فرقی بین منو این باشه؟ نمیگم میخوام خفن ترین باشم، فقط میخوام حداقل تو یه زمینه متفاوت باشم. یه چی بلد باشم که فقط من بلد هستم، یه چی بدونم که فقط و فقط من میدونم، یه کاری کنم که فقط و فقط از عهده ی من بر میاد که انجام بدم و هیچ احدی نتونه اون کار رو انجام بده یا انجام نداده باشه.
فکر کنم جزء خصایص ما آدم هاست (البته به جز بعضی ها که ضعیف النفس نیستن
) که جلوی بالاتر از خودمون یا همون کارفرمامون دولا راست بشیم ولی جواب سلام زیر دستمون رو هم با اکراه بدیم. پیش خودمون هم فکر می کنیم که ما نماز میخونیم، ما روزه میگیریم، دیگه فکر نمیکنیم که کافِر تر از کُفار خودِ ما هستیم. اونا ندانسته مرتکب خطا میشن و ما دانسته. "هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ" (زمر/۹). خدای ما خدا نیست. خدای ما کارفرماها و آدمایی هستم که کارمون پیششون گیره. خدای ما پلیسه. خدای ما قاضی و دادگستریه. کی گفته ما خدا رو می پرستیم. دیگه وقتشه که یه فکری به حال خودمون کنیم. زمان به شدت داره میگذره و ما هر روز داریم این کار رو عقب میندازیم. میگیم حالا زوده. حالا بذار این کارم تموم شه بعد یه فکری به حال خودم میکنیم. به قول اکبر عبدی تو فیلم رسوایی ۲، یه مقدار خودمان را تکان بدیم، قبل از اینکه خدا تکونمون بده.
لطفا کسی حرف ها را به خودش نگیره. چون واقعا مخاطب نداشتم.