این خاطره برای خیلی وقت پیشه، تقریبا میشه گفت برای دقیقا دوسال پیشه. دو سال پیش ۱۱ اسفند تا ۱۵ اسفند مسابقاتی برگزار میشد که در ادامه به بازگو کردن حقایق تلخ این مسابقات می پردازم
دقیقا ۳ روز بعد از روزی که کنکور کارشناسی ارشد رو دادم یعنی ۲۳ بهمن سال ۹۱ رفتم دانشگاه. قضیه از اینجا شروع شد که دو تا از دوستام یه هفته قبل از کنکور اومدن سراغم تا برنامه ی رباتی که ساختن رو بنویسم، گفتم که نمیتونم. وقتی که رفتم دانشگاه کلا متوجه شدم که ۳ تا از آقایون به همراه ۵ تا از خانم ها دو سه ماه قبل تو مسابقات PNU-Open که در واقع مسابقات رباتیک دانشگاه های پیام نور کشور بود، شرکت کردن. حالا بریم که وارد قضایای این مسابقه بشیم:
سکانس اول: عاشقان دلباخته
رئیس دانشگاه ما یه آدم مذهبی بود، عوض شد. از اولش هم دل خوشی به کار کردن دختر ها و پسر ها با هم نداشت و کلا به همه چیز مشکوک بود. وقتی که کنکور رو دادم متوجه شدم که تو این دو سه ماه کار خاصی روی ربات انجام نشده و در واقع در حد روشن خاموش کردن چند تا LED بچه ها می تونن کار کنن. اونم به زور یکی از دوستام که کمی بیشتر از بقیه بلد بود. از قرار معلوم همین دوستم یه کلاس یه ماهه برای آموزش مقدمات رباتیک و الکترونیک هم گذاشته بود و دانشگاه هم واقعا داشت خرج می کرد و هرچی که میخواستن در اختیارشون قرار میداد.
ما وقتی وارد ماجرا شدیم که برخی از قضایا اتفاق افتاده بود. همونطور که گفتم گروه متشکل از سه آقا و ۵ خانم بود. از قرار معلوم هم هر کدوم از آقایون در این دو سه ماه یکی از خانم ها رو با عنوان زوجه انتخاب کرده بودند و با هدف ازدواج قرار های فوق برنامه هم با هم میذاشتن. حسادت یکی از دو خانم باقی مانده باعث میشه که برن و این قضیه رو پیش رئیس دانشگاه لو بدن. رئیس دانشگاه هم آقایون رو میخواد و آقایون هم مثل مرد میگن که میخواییم با هم ازدواج کنیم، اونم تو سن ۲۱ سالگی
.
خلاصه از این قضایا و بیکاری رئیس دانشگاهمون که بگذریم میرسیم به زمانی که بنده وارد دانشگاه شدم و رئیس دانشگاه اشاره کرد گفت بیا
. رفتم و دست بنده رو گرفتنو بردن تو جایی که بچه ها داشتن روی ربات کار می کردن، گفتن که از امروز فلانی هم وارد گروهتون میشه و ممکنه حتی با یکی دو نفرتون جایگزین بشه. گفتنِ این حرف همان و ناراحت شدن اعضای گروه هم همان. خانم ها میگفتن که ما اینهمه کار کردیم یعنی هیچ چی؟ (البته یکی نبود که بگه به جز روشن و خاموش کردن یه LED چی کار کردید؟) البته فعلا قضیه اونقدر ها جدی نشده بود. قضیه وقتی جدی شد که قرار بود هزینه ی شرکت کننده های تیم و مشخصاتشون توی سایت وارد بشه و بلیت ها خریداری بشه که رئیس دانشگاه گفتن، فقط ۵ تا از آقایون میرن برای مسابقه و خانم ها نمیرن. اینجا بود که خانم ها رو جو گرفت و خلاصه هر چی از دهنشون در میومد گفتن. البته بنده به رئیس دانشگاه گفتم که اگه قراره کسی حذف بشه منم مسابقه شرکت نمی کنم، ولی بچه ها راضی شدن که من برم و بنده رو تو این ماجرا بی تقصیر دونستن. نهایتا ۵ تا از آقایون اسم نوشتیم که بریم.
سکانس دوم: تشکیل تیم ACM
وقتی که وارد جریانات شدم فهمیدم که تو این دوره از مسابقات، هم میشه تیم رباتیک داشت و هم تیم ACM بنابراین تصمیم گرفتیم که دو تا تیم بدیم. برای هر تیم حداقل ۳ نفر لازم بود. ولی کلا آقایون ۴ نفر بودیم. تصمیم گرفتیم برای نفر پنجم مسئول دانشگاه که قرار بود با ما بیاد رو اسم بنویسم و برای نفر ششم هیچ گزینه ای روی میز نبود.
، یکی از دانشوها قبلا کلاس شبکه برگزار میکرد که بنده هم باهاش سلام و علیک داشتم و بهترین فردی که به ذهنم اومد بهش بگم تو مسابقه شرکت کنه اون بود. باهاش تماس گرفتمو گفتم که دو هفته دیگه یه مسابقه ای داریم و قراره که یه تیم برنامه نویسی داشته باشیم، آیا برنامه نویسی بلدی؟ گفت که راستش از برنامه نویسی همونقدر میدونم که ۳/۵ سال پیش درسشو پاس کردم. گفتم خب میتونی یاد بگیری تو این دو هفته؟ گفت آره. دو هفته گذشت و بعد از دو هفته دوستم بهم گفت که من تونستم تا مبحث حلقه ها یه مطالعه ای داشته باشم
، با کیا داریم میریم سیزده بدر. گفتم بی خیال ، خدا بزرگه. و اینگونه تیم ACM تشکیل شد.
سکانس سوم: ساخت ربات تعقیب خط
همانطور که گفته شد دوستان هیچ کاری در رابطه با ساخت ربات و برنامه نویسی اون نکرده بودن که به لطف خدا تو دو سه رو تونستم به صورت شبیه سازی شده برنامه ی ربات تعقیب خط رو پیاده سازی کنم و در واقع اون رو آماده ی اجرا بر روی سخت افزار واقعی کنم. ولی از اونجایی که سخت افزاری در کار نبود، مجبور شدم که وارد عمل بشم و به کمک دوستان ربات رو بسازیم. دانشگاه ما خیلی کوچیک بود و با توجه به شناختی که رئیس دانشگاه از ما داشت، به ما اعتماد می کرد و اجازه میداد که بعد از رفتن همه تا دیر وقت توی دانشگاه بمونیم و روی ربات کار کنیم، گاهی کلید دانشگاه رو هم به ما می دادن و بعد از تموم شدن کارها درب دانشگاه رو قفل می کردیم و میرفتیم پی کارمون.
خلاصه چند روزی نشستیم و شب و روز کار کردیم و نهایتا تونستیم یه چیزو سر هم کنیم. البته یه کیت آماده ی ربات تعقیب خط هم گرفته بودن که من سعی کردم اون سر هم کنم و دوستامون هم ربات اصلی رو سر هم کردن. ربات اصلی خیلی داغون طراحی شده بود، تا جایی مجبور شدم شب قبل از حرکت به سمت مشهد تا صبح بیدار بمونم و روی اون کار کنم. اون شبی که داشتم روی ربات کار می کردم، رفتم توی انباری که مزاحم کسی نباشم و اونجا با یک عدد موش کوچولو آشنا شدم. خیلی بامزه بود و اون شب رو کلی با هم بازی کردیم
.
سر هم کردن اون کیت ربات تعقیب خط هم راحت نبود، تا جایی که وقتی سر همش کردم و کدش رو اجرا کردم کلی ذوق کردیم و ازش فیلم گرفتیم. تعدادی از عکس های آزمایشگاه که هنگام کار بر روی ربات گرفته شد رو در زیر میبینید.
نمایی از میز کار ما در دانشگاه
نمایی از ربات اسمبل شده
سکانس چهارم: حرکت به سمت مشهد
آقا قرار شد که از قزوین بریم راه آهن تهران و از اونجا سوار قطار بشیم و بریم مشهد. یکی از دوستامون که خونشون کرج بود گفت شما بریم من از اینجا خودم میام. ما آماده شدیم و با استقبال پر شور دانشجویان و مسئولین دانشگاه به سمت تهران حرکت کردیم. ولی وقتی رسیدیم راه آهن متوجه شدیم که دوستمون هنوز تو راهه و نرسیده. سرتون رو درد نیارم با تمام استرسی که بهمون وارد شد، دوستمون جا موند
. جاموندش هم در حد یک دقیقه بود، یعنی وقتی رسید راه آهن دید که قطار داره حرکت می کنه. هیچ چی دیگه دنبال راه حل بودیم که گفتیم برو فلان جا و خودت تنها بیا. البته کرایش رو هم دانشگاه حساب کرد
.
موقع رفتن توی قطا کلی کلاس ربات رو گذاشتیم و پُزِ دانشجو بودنمون رو دادیم که آره ما خفنیم. و این درحالی بود که از اون سه نفری که از اول بودن، دو نفرشون حتی LED رو هم نمی تونستن روشن خاموش کن و به عنوان حامی تیم با ما اومدن. نفر سوم رو هم که گفتم، تو دو هفته تونسته بود حلقه های For و While رو یاد بگیره. منم که دو سه روزی میشد فهمیده بودم رباتیک چی هست و تعقیب خط یعنی چی
. هیچ چی دیگه رفتیم و رسیدیم به مشهد مقدس و بعد از چند ساعت در هتل بزرگ طرقبه بودیم.
نمایی از راهروی قطار
سکانس پنجم: برگزاری مسابقات ACM
سه نفری که قرار شد تو مسابقات ACM شرکت کنیم من بودمو، اون دوست تازه واردم و دوست دیگم که رباتیکش خوب بود. متاسفانه همزمان با مسابقات ACM مسابقات رباتیک هم برگزار میشد که ما مجبور شدیم دو نفره تو مسابقه شرکت کنیم. سطح مسابقات زیاد بالا نبود . مخصوصا برنامه نویسی . سوالاش فارسی بود در صورتی که بنده شخصا انتظار سوال فارسی رو نداشتم. تیم ها هم چندان باهوش نبودن ولی از ما باهوش تر بودن . ینی اگه بخوای امتیاز دهی کنی از یک تا ۱۰۰ اونها ۵۰ بودن ما ۲۵ . کلا ۲۳ تا تیم شرکت کرده بودن که ما شدیم ۱۲ ام(دقیقا تیم وسط)البته من فکر میکردم که هشتم شدیم ولی چون در یک ساعت آخر مسابقه جدول امتیازات به روز نشد، شدیم ۱۲ ام . تا ۴ ساعت اول مسابقه جدول امتیازات رو نشون میدادن . تقریبا تا ساعت ۳ ،دوم بودیم ولی بقیه ی تیم ها تو سه ساعت باقیمانده چند تا سوال حل کردن ولی من شخصا درگیر یه سوال شدم و کل وقتم رو هم واسه اون گذاشتم و آخرش هم جواب نگرفتم .
قضیه ی این سوال این بود که من به دوستم گفتم حالا که نمیتونی سوال حل کنی، بگرد و آسونترین سوال رو پیدا کن تا اون رو حل کنم. من شروع کردم به حل سوال و دوستم هم به دنبال آسونترین سوال. آقا چشمتون روز بد نبینه، این کوتاهترین سوال رو به عنوان آسونترین سوال انتخاب کردو منم شروع کردم به حل کردن، آقا یه رب، دو رب، یه ساعت، حل نشد که نشد. دیگه کم کم داشتیم به آخر مسابقه میرسیدیم که یه نگاهی به سوالای دیگه انداختم و دیدم که خیلی مفت بودن
روز قبل از امتحان یه امتحان تمرینی گذاشتن که تو اون مسابقه اولین Accept رو گرفتیم و داور مسابقه اعلام کردن که :"اولین Accept رو هم گرفتیم، تیم Neptune". بعد تو این مسابقه رتبه ی ۴ رو آووردیم. با تیم اول که صحبت میکردم میگفت ما سوال ها رو موازی حل میکنیم. ینی یکی ۴ تا سوال اون دوتای دیگه نفری ۳ تا سوال حل میکنن و ما دیگه کاری به کار همدیگه نداریم . موقعی که ما سوال حل میکنیم نفر دیگه داره کد میزنه و موقعی که من کد میزنم یکی دیگه سوال حل میکنه. خلاصه ما هم به صورت موازی نتیجه ی مسابقه رو خراب کردیم
.
نمایی از تیم های مسابقه قبل از شروع
سکانس ششم: برگزاری مسابقات رباتیک
مسابقات رباتیک همزمان با مسابقات ACM شروع شد ولی به علت زیاد بدون تیم ها خیلی طول می کشید. نوبت ما روز بعد از مسابقات ACM بود و همگی رفتیم به محل برگزاری مسابقات رباتیک. یعنی دقل بازتر از بچه های ما کلا وجود نداره. همونطور که گفتم رباتی که تیم ما طراحی کرده بود راه راست رو هم نمیتونست بره چه برسه به دنبال کردن خط
. همونجا دوستان ما یه تیمی رو پیدا کردن که دو تا ربات داشتن و از اونها خواستن که ربات دوم رو به تیم ما بفروشه. قیمت ربات رو هم ۱۵۰ هزار تومن اعلام کردن و بچه های ما هم قبول کردن، چون پولش رو دانشگاه میداد. آقا این رباته یه کم مشکل داشت و دو ساعت مونده به شروع مسابقه به صورت مخفیانه من مامور درست کردن اون قسمت خراب شدم .
خلاصه رفتم و با هر مصیبتی که بود ربات رو آماده ی حرکت کردم. بدون اینکه ربات رو تست کنیم رفتیم و ربات رو گذاشتیم تو ابتدای مسیر مسابقه تا حرکت کنه. اگه مسابقات رباتیک شرکت کرده باشید متوجه میشید که برای اینکه وقتی دستور توقف به چرخ ها داده میشه، اونها بایستند و دیگه حرکت نکنن، دور چرخ ها رو نوار چسب برعکس میزنن که بچسبه به زمین. دوستان ما هم از همین ایده استفاده کردن و انقدر نوار چسب پیچیدن دور چرخهاش که رباتی که با ۱۲ ولت باید حرکت میکرد با ۱۸ ولت هم حرکت نمی کرد و تا ۱۰ سانت میرفت جلو و دیگه نمیتونست جابه جا شه
، داور هم سه مرتبه سوت زد و ربات ما همچنان در اول راه گیر کرده بود و جلو نمیرفت.
بنده در حال تعمیر ربات خریداری شده
سکانس هفتم: اختتامیه و ربودن تندیس
قضایایی که در اختتامیه اتفاق افتاد بماند ولی خاطره انگیزترینش این بود که وقتی جایزه ها و تندیس ها و لوح ها رو که پخش کردن، همه جمع شدن تا یه عکس دسته جمعی بگیرن. اون دو تا دوستم که در ابتدای بحث بهشون اشاره کردم از فرصت پیش اومده استفاده کردن و تنها تندیسی که اضافه مونده بود و فکر کنم صاحبش توی مراسم حضور نداشت رو به صورت خیلی موزیانه ربودن
. وقتی هم که برگشتیم، تیم رباتیک گفت که ۳۷ ام شده
فکر کنم آخر هم نشدیم. کلا صد و خورده ای تیم بود. تازه هم مسئولی که باهامون بود و بقیه ی بچه ها خیلی به خودشون میبالیدن که : ببینید بهمون تندیس دادن
، ما هم که گفتیم ۱۲ ام شدیم. کسی هم کاری با ما نداشت.
نمایی از تندیس ربوده شده
این بود خاطره ی مسابقات رباتیک و ACM ما.