این خاطره خودم نیست یکی دیگه تعریف کرد ولی چون به نظرم جالب بود اینجا میگم(با اندکی تصرف) !
ساعت ۷:۳۰ صبح درس سیگنال سیستم داشتیم.استاد بعضی روزا کوئیز می گرفت و اون روز هم جز همون بعضی روزا بود.من که هیچی نخونده بودم وقتی دیدم استاد حواسش نیست از روی برگه بغل دستیم شروع به نوشتن کردم سرم رو که بالا اوردم دیدم استاد زل زده تو چشام.
به روی مبارک نیاوردم و رفتم برگه رو دادم استادم هیچی نگفت.بعد از کلاس اون دوستم که از روی برگش نوشته بود اینو گفت: مثل این که وقتی من برگمو داده بودم استاد میاد که ببینه برگه بغل دستیم در چه اوضاعیه(چیزی نوشته یا نه) با کمال تعجب می بینه که برگش سفیده
ازش می پرسه که من چرا روی دست اون نگاه می کردم و چی بهش می گفتم اونم می گه که من بهش گفتم می خوای کمکت کنم و بهت تقلب برسونم که اونم قبول نکرده
حالا جریان چی بوده که من از روی برگه کناریم نوشتم و برگه اون سفید بوده
نگو وقتی من داشتم میرفتم برگمو بدم کنار دستیم با یکی دیگه برگشو جابجا می کنه
البته این بنده خدا خیلی شانس اورده بوده!!!۱