عجب آخر هفته ی مسخره ای بود
حالم خیلی گرفته بود ولی هیچکس نبود بتونم باهاش برم بیرون.
آخرین گزینه هم همین نیم ساعت پیش گفت عروسی دعوتیم شرمنده نمیتونم بیام.
یه گاف خیلی خیلی بد دادم ... قشنگ فرصت سوزی کردم. نمیدونم من انقدر استعداد و مهارتهای ارتباطیم با جنس مخالف ضعیفه یا بقیه ام این مشکل رو دارن. این که بدونی چه حرفی رو کِی بگی، کِی باید یه مکالمه رو تموم کنی، کِی باید ادامه بدی، چطور یه نقطه بازگشت برای مکالمات بعدی ایجاد کنی.
ممکنه طرف توقع ادامه مکالمه رو داشته باشه، ولی تو پاسخ خاصی ندی. احتمال زیاد اینجوری بهش بربخوره اصلا ...
این ترول هایی که در مورد کامپیوتریا میسازن قشنگ در مورد من صدق میکنه، همش پای سیستم، نهایت از کیس کاری سوئیچ میکنم رو کیس بازی و بالعکس
. اعتراف میکنم اوایل از این شرایط یه جورایی خوشم میومد. حس میکردم مثلا خیلی کارم درسته که دنبال حاشیه نیستم، به کسی وابسته نیستم، اصلا کار حرفه ای یعنی همین و از این چرت و پرتا ...
عجب گرفتاری شدیما ...