زمان کنونی: ۱۵ آبان ۱۴۰۳, ۱۱:۲۲ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

ارسال: #۳۱۸۱۶
۳۱ مرداد ۱۳۹۵, ۱۱:۰۰ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۳۱ مرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۲۷ ب.ظ)m.h.124 نوشته شده توسط:  من نمی دونم منظور شما از چه لحاظیه.
ولی به نظر من، ما چون داریم اونها را از بیرون میبینیمشون، اینطوری فکر میکنیم.مطمئنا اونها هم ی نقصهایی دارند.
همین که به ایمیل من جواب دادن خودش خیلی هست !
مشکل ما احترام هست!!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۳۱۸۱۷
۳۱ مرداد ۱۳۹۵, ۱۱:۲۴ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
امروز کلا انگار گرد ناراحتی پاشیدن اینجا و جاهای دیگه.
با دو تا از دوستام حرف می زدم، دو تاشون ناراحت. نمی دونستم باید در جوابشون چی میگفتم. آدم دوست داره یکاری انجام بده ولی نمیدونه.
دلم می خواد یک جور آدمی رو ببینم. از اون جور آدما یعنی هستند تو زمان ما هم؟ کاش می شناختمشون.
دلم حال و هوای زمان قدیم رو می خواد. زمان جنگ. جنگ نباشه، کشتن نباشه ولی اون حال و هواش باشه. کاش من اون موقع بودم. اون موقع انگار معلوم بود و یطور دیگه ای بود. الان انگاری همه چی ظاهرا ارومه ولی معلوم نیست. احساس می کنم هر کسی سرش تو لاک خودشه. احساسم درسته یعنی؟
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Menrva , SepidehP , stateless , Pure Liveliness
ارسال: #۳۱۸۱۸
۳۱ مرداد ۱۳۹۵, ۱۱:۲۴ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۳۱ مرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۵۶ ب.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط:  انقدر به بخیه دندونم زبون زدم آخرشم یه تیکه‌اش کنده شد آویزون شد، پا شدم رفتم کلاً بخیه رو زودتر از موعد کشیدمش!
دکتر بهم میگن: تو پدر منو در آوردی دختر
دکتر: :|
من: Big Grin

منم همیشه با زبونم اونقدر ور میرم که آخرش پاره میشه، سپس آروم آروم با زبونم نخ رو بیرون میکشم، البته چند روز بعد از بخیه اینکارو شروع می کنم.

حال میده Big Grin
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۳۱۸۱۹
۳۱ مرداد ۱۳۹۵, ۱۱:۲۶ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۳۱ مرداد ۱۳۹۵ ۱۱:۰۰ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط:  
(31 مرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۲۷ ب.ظ)m.h.124 نوشته شده توسط:  
همین که به ایمیل من جواب دادن خودش خیلی هست !
مشکل ما احترام هست!!

ایرانیها هم که جواب میدن ...
خیلی زود جواب دادن لابد

(۳۱ مرداد ۱۳۹۵ ۱۱:۲۴ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط:  امروز کلا انگار گرد ناراحتی پاشیدن اینجا و جاهای دیگه.
با دو تا از دوستام حرف می زدم، دو تاشون ناراحت. نمی دونستم باید در جوابشون چی میگفتم. آدم دوست داره یکاری انجام بده ولی نمیدونه.
دلم می خواد یک جور آدمی رو ببینم. از اون جور آدما یعنی هستند تو زمان ما هم؟ کاش می شناختمشون.
دلم حال و هوای زمان قدیم رو می خواد. زمان جنگ. جنگ نباشه، کشتن نباشه ولی اون حال و هواش باشه. کاش من اون موقع بودم. اون موقع انگار معلوم بود و یطور دیگه ای بود. الان انگاری همه چی ظاهرا ارومه ولی معلوم نیست. احساس می کنم هر کسی سرش تو لاک خودشه. احساسم درسته یعنی؟

راست میگی. قدیما خیلی خوب بود ...
یه جوری میگیم قدیم که کسی ندونه فکر میکنه با آی دی نوه هامون اومدبم مانشت WinkSmile
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: samaneh@90 , Aurora
ارسال: #۳۱۸۲۰
۰۱ شهریور ۱۳۹۵, ۰۳:۰۴ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۰۱ شهریور ۱۳۹۵ ۰۳:۱۰ ق.ظ، توسط samaneh@90.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۳۱ مرداد ۱۳۹۵ ۱۰:۰۵ ب.ظ)Milestone نوشته شده توسط:  من اگه می‌دونستم کشیدن اون باندها (تامپون؟) از بینی چه دردی داره، ترجیح می‌دادم تا آخر عمر دیگه از بینی نفس نکشم! [تصویر:  biggrin.gif][تصویر:  smile.gif]

خدا رو شکر من این درد تا حالا نکشیدم Big Grin

(۳۱ مرداد ۱۳۹۵ ۱۰:۵۱ ب.ظ)sss نوشته شده توسط:  
(31 مرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۲۵ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط:  امروز جز مزخرف ترین روز های زندگیم بود ! دلیلشم نمیدونم ،‌فقط میدونم که خیلی خسته هستم ...
امروز روز خیلی بدی بود برای من. با اتوبوس داشتم برمیگشتم خونه. توی ایستگاههای آخر که یهو همه پیاده شدن و خلوت شد، یهو دیدیم یه آقایی خیلی عجیب افتاده سرش رو پاهاش بود و وقتی راننده رفت سراغش گفت بدنش سرد شده.
دارم دیوونه میشم. اون همه آدم اونجا بودن و کسی متوجه نشده بود.
جاهایی که باید حواسمون باشه چه بی توجهیم و جاهایی که نباید چقدر کنجکاوی بی مورد می کنیم. داریم کجا می ریم؟Sad
==============================================
نباید شما رو ناراحت کنم ولی باید به یکی می گفتم دارم دیونه میشم.
من امسال تو بهار مجبور شدم برای سرویسم یه مسیری بدوام بعد از شانس بد یه حشره وارد گلوم میشه به سرویسم نرسیدم همون آن اتوبوس شرکت واحد اومد . تو اون مسیر بزرگراه اصلا مغازه نبود پیاده شی بری آب بخری. دوستانی که شما باشین بنده از شدت سرفه در حال خفگی بودم باور کنین کبود شده بودم یه نفر تو اون اتوبوس پرجمعیت نپرسید چته داری سرفه میکنی. حالا اینکه یه نفر بی سر و صدا مرده باشه که دیگه جای خود داره!!!!!

کامیابی و شادمانی تو در درونت قرار دارد، اراده کن که شاد بمانی، آن زمان، تو و شادمانی‌ات، میزبان نامریی دشواریها خواهید بود.((هلن کلر))Big GrinBig Grin
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SepidehP
ارسال: #۳۱۸۲۱
۰۱ شهریور ۱۳۹۵, ۰۸:۳۰ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۳۱ مرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۵۶ ب.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط:  انقدر به بخیه دندونم زبون زدم آخرشم یه تیکه‌اش کنده شد آویزون شد، پا شدم رفتم کلاً بخیه رو زودتر از موعد کشیدمش!
دکتر بهم میگن: تو پدر منو در آوردی دختر
دکتر: :|
من: Big Grin
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: samaneh@90
ارسال: #۳۱۸۲۲
۰۱ شهریور ۱۳۹۵, ۱۱:۲۴ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
غمگینم :|
یه چند روزی بود بوی پلاستیک سوخته میومد، هی فکر میکردم شاید این همسایه ها و اینا وسیله ای دارن که داره می سوزه. الان دیدم که از شارژر لپتاپم هست که یه تیکه ش پاره شده بود و از این چسبا زدم بهش. خب چی کار میشه کرد این سیم رو که یه تیکه ش پاره شده؟ Sad((( نسوزه Undecided

کاش سحرخیز بودم.
missed another day

وَه که جدا نمی شود، نقش تــو از خیال من
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SepidehP , stateless
ارسال: #۳۱۸۲۳
۰۱ شهریور ۱۳۹۵, ۱۱:۴۵ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۰۱ شهریور ۱۳۹۵ ۱۱:۲۴ ق.ظ)Pure Liveliness نوشته شده توسط:  غمگینم :|
یه چند روزی بود بوی پلاستیک سوخته میومد، هی فکر میکردم شاید این همسایه ها و اینا وسیله ای دارن که داره می سوزه. الان دیدم که از شارژر لپتاپم هست که یه تیکه ش پاره شده بود و از این چسبا زدم بهش. خب چی کار میشه کرد این سیم رو که یه تیکه ش پاره شده؟ Sad((( نسوزه Undecided

کاش سحرخیز بودم.
missed another day
همین دیگه لنت بزن بهش درست میشه

کامیابی و شادمانی تو در درونت قرار دارد، اراده کن که شاد بمانی، آن زمان، تو و شادمانی‌ات، میزبان نامریی دشواریها خواهید بود.((هلن کلر))Big GrinBig Grin
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Pure Liveliness
ارسال: #۳۱۸۲۴
۰۱ شهریور ۱۳۹۵, ۱۱:۵۳ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
قسمتی از وصیت ابن سینا به ابوسعید ابی الخیر:

باید دانست که افضل حرکات نماز است و بهترین سکنات روزه و نافع ترین خیرات و مبرات صدقه و پاکیزه ترین خوبی ها تحمل سختی ها و باطل ترین سعی ها لجاج است و بهترین اعمال آن است که از نیت خالص صادر گردد و بهترین نیت آن است که از علم حاصل شود. جود و بخشش به قدری که مقدور باشد، مطلوب است و برای مساعدت مردم ارتکاب اموری که خلاف طبع باشد رواست. در اوضاع شرعی و احترام به سنت های الهی و مواظبت بر عبادات بدنی، به هیچ وجه تقصیر جایز نیست. حکمت و دانش اساس و مایه برتری انسان است بر غیر و در تحصیل دانش معرفت الهی بر همه چیز مقدم است؛ زیرا شرافت هر علمی بسته به موضوع آن است.

روز پزشک مبارک.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: samaneh@90 , SepidehP , Aurora , ele , RASPINA , fo-eng
ارسال: #۳۱۸۲۵
۰۱ شهریور ۱۳۹۵, ۰۲:۳۶ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
همه ی راه ها به سوی تو کج میشود....چه صراط مستقیم چه صراطی دیگر
تفاوت دردیررسیدن یا زود رسیدن نیست
تفاوت دربرگشتن یا ماندن است
بعضی ها آخرش به خودشان بازمیگردند
بعضی ها ازخود بی خود میشوند....
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SepidehP
ارسال: #۳۱۸۲۶
۰۱ شهریور ۱۳۹۵, ۰۴:۱۱ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
خیلی وقتا مشکل از تعریفی که از زندگی، هدفهاش، باید ها و نبایدهاش و بویژه تعریفی که درباره موفقیت توی مخمون کردن هست.
فقط و فقط وفقط زندگی کنین. همین (:
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: blackhalo1989 , Aurora , ele , karbar , d_felfelak , SepidehP , afrooz-OMD
ارسال: #۳۱۸۲۷
۰۱ شهریور ۱۳۹۵, ۰۵:۱۴ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
در مورد سلول های هلا اگر دوست داشتید بخونید. داستانی که بیماری سرطان یک فرد عادی تا این اندازه علم رو متحول میکنه واقعا جالبه.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Saman
ارسال: #۳۱۸۲۸
۰۱ شهریور ۱۳۹۵, ۰۶:۵۵ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۰۱ شهریور ۱۳۹۵ ۰۴:۱۱ ب.ظ)crevice نوشته شده توسط:  فقط و فقط وفقط زندگی کنین. همین (:
شاید یک دلیلش پدر و مادرهای ما بودند که خودشون در سختی زندگی کردند، زمان جنگ و انقلاب و ... یک طوری با ما برخورد کردند که ما این سختی ها رو نکشیم و یک جوری ما رو بزرگ کردند که به جایی برسیم که همه چیز محکم و خوب باشه تا مثل خودشون نشیم. موفقیت رو یک طوری تو ذهن ما قرار دادند. یه چیز دیگه هم هست. گاهی فکر می کنم تبلیغات هم تاثیر داشته. از این چیزهایی که الان مد شده. نمی دونم چقدر وجودشون درست یا ضروری هست. تبلیغات برای شادی، شما هم می توانید، قله های موفقیت، مثل همین جمله هایی که همیشه تو شبکه های اجتماعی رد و بدل میشه. گاهی فکر می کنم این کلاسایی که برگزار میشه، این همایش ها، برنامه ها، کتابهای این شکلی، بیشتر آدم رو گم می کنند. موفقیت رو یک چیز می دونند فقط.
یک چیزی در مورد خودم بگم همیشه با این مسئله مشکل داشتم. موفقیت و به جامعه خدمت کردن و این مسائل. امروز داشتم به یک فایلی گوش میدادم در مورد این می گفت که ما ممکنه خواسته های پدر و مادر، اطرافیان یا هر چیز دیگه رو دنبال کنیم. صدای که می شنویم، صدای اون ها باشه نه چیزی که ما می خواهیم. یا یکسری عقده ها ما رو به سمتی سوق بدهند. نمی خوام بگم این ها نیستند. هستند. درستم هستند بعضی هاشون. یک چیزی هم از یک فردی می گفت که الان دکتری کامپیوتر داره ولی راضی نیست. اون چیزی که نبوده که می خواسته. ولی گاهی به بعضی چیزا فکر می کنم مثلا به یک فرد زحمت کشی که سال ها داره زحمت می کشه و کار می کنه. یعنی این اون چیزی هست که می خواسته؟ یا اصلا تا به حال به چنین چیزی فکر نکرده.
این چند وقته این مسئله خیلی برام پیچیده تر شده. یک واقعیتی که وجود داره چند وقتی هست شروع به خوندن زندگی نامه ی یکسری آدم ها کردم. وقتی می خونم خوب می بینم چقدر سختی کشیدن برای کشورمون. آخر کتاب که می رسم واقعا ذهنم دیگه کار نمی کنه. همین باعث شده بشینم به خودم فکر کنم، حالا که زمان جنگ نیست من از کشورم دفاع کنم، حالا چکار کنم. این مسئله یک دغدغه ی بزرگ شده و تمام حجم فکرم رو گرفته. همه اش فکر می کنم باید کاری بزرگ کنم. حس و حالم عجیب شده. نه می دونم حالم خوبه نه می دونم حالم بده. این کتابا رو که می خونم واقعا یک جاهاییش دیگه در حال خودم نیستم.

امروز نشستم از خدا گلایه کردم. بعدش پشیمون. یاد یک چیزی افتادم از دست خودم ناراحت شدم. یعنی خدا می بخشه؟ اگر بنده ی خدا نبخشه چی؟ نمی دونم چرا بعد از گلایه ام این عذاب وجدان بدجوری اومد سراغم.

آخرش الان داشتم کلیپی رو نگاه می کردم از یک سایت که می گفت ما زمانی موفقیم که به چیزی که خدا ما را برای آن آفریده برسیم.
زندگی خوب این نیست که همه چی رو به راه باشد و انسان تبدیل بشود به یک ماده ی گندیده و حرکتی توش نباشه.
حتی کلیپ هم نگاه می کنیم که به قصد این نباشه که این چیزا رو توش بشنوم، این چیزها هم توش گفته میشه!
فکر کنم گوش هام برای شنیدن این حرفا تیز شده.

حرفای دلم بازم زیاد شد. ببخشید به بهانه ی حرفای شما، حرفایی زدم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SepidehP , stateless , crevice
ارسال: #۳۱۸۲۹
۰۱ شهریور ۱۳۹۵, ۰۷:۰۳ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۰۱ شهریور ۱۳۹۵ ۰۶:۵۵ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط:  . همین باعث شده بشینم به خودم فکر کنم، حالا که زمان جنگ نیست من از کشورم دفاع کنم، حالا چکار کنم. این مسئله یک دغدغه ی بزرگ شده و تمام حجم فکرم رو گرفته. همه اش فکر می کنم باید کاری بزرگ کنم...
بهرتین کار اینه که کاری کنیم که برای خودمون و جامعمون مفید باشیم
در دوراهی منفعت و اعتقاد اعتقاد رو انتخاب کنیم
از مظلوم دفاع کنیم و بی تفاوت نباشیم و نگیم به من ربطی نداره
تو رفاقتامون نارفیقی نکنیم
در برابر ادمای احمق صبر و حوصله بیشتری داشته باشیم
به ادمایی که به کمک ما نیاز دارن کمک کنیم در حد توانمون
بیشتر به کسایی که گردنمون حق دارن احترام بذاریم...

شجاعت، همیشه فریاد زدن نیست؛ گاهی صدای آرامی است که در انتهای روز می گوید : فردا دوباره تلاش خواهم کرد.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Aurora , SepidehP , sss
ارسال: #۳۱۸۳۰
۰۱ شهریور ۱۳۹۵, ۰۷:۲۰ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
یکسال و شیش ماهی میشه نرفتم عروسیAngry همین الان دوست صمیمیم دعوتم کرد جمعه برم
عروسیش خوشحال شدم دستش درد نکنهHeartHeartHeart
ان شاء الله همه جونا خوشبخت و عاقبت بخیر بشن

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Pure Liveliness


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۶۰,۰۰۴ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  ازدواج دور از جوانان، جوانان دور از ازدواج (هرچه می خواهد دل تنگت بگو...) morweb ۲,۶۹۵ ۷۲۷,۱۱۴ ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: gogooli
  انخاب مسیر آینده ؟ آینده دکترا چه خواهد شد ؟ shivap ۱۰ ۱۱,۲۰۲ ۰۲ آذر ۱۳۹۸ ۱۲:۳۶ ق.ظ
آخرین ارسال: WILL
  سلام،امروز حال ات چطوره؟ حس امروزت را بگو. فرید ۹۰۷ ۲۶۳,۱۶۲ ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۳:۲۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Bache Mosbat
  اگر داده ها در هر بار به طور مساوی تقسیم شود حداکثر عمق درختی log n خواهد شد؟ post98 ۱ ۳,۴۱۷ ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: ahrmb
  اینترنت در آینده ناپدید خواهد شد hnarghani ۰ ۳,۵۱۶ ۰۷ بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: hnarghani
  اختلالی که زندگی شما را نابود خواهد کردشک و بدبینی ناشی از اختلال شخصیت پارانویید( morweb ۰ ۳,۵۳۱ ۲۴ تیر ۱۳۹۳ ۰۵:۳۴ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  تعداد سوالات دروس تخصصی کامپیوتر تغییر خواهد کرد؟؟؟ Denize ۱۸ ۱۹,۴۱۹ ۱۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: shovaliehsiah
Question لطفا تجربیات خود را در مورد نوشتن سمینار و پایان نامه بگویید Potential ۲۴ ۲۲,۵۰۰ ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۴۲ ب.ظ
آخرین ارسال: انرژی مثبت
  یک موضوع جدّی که اگه دقت نکنیم، مایه‌ی سرافکندگی ما در قیامت خواهد بود silver_0255 ۸ ۸,۱۶۰ ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: silver_0255

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close