(۱۴ تیر ۱۳۹۵ ۱۰:۵۷ ق.ظ)همیلا نوشته شده توسط: (13 تیر ۱۳۹۵ ۰۴:۱۲ ق.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط: این روزا هم که مدام به کنکور دکتری و آینده فکر میکنم... هروقت احساس ترس و نااُمیدی میکنم فوری به خودم لبخند میزنم و میگم نترس! خدای پارسال خدای سال آینده و سالهای آیندهاش هم هست...
چه خوب حال و روز این روزای من گفتین با ایت تفاوت که من حتی ازادم ثبت نام نکردم
وقتی به مهر ماه فک میکنم اینکه یکی میره دانشگاه اون یکی سر کار تنم میلرزه
سلام دوست عزیز.
من خودم این شرایط رو کاملاً درک کردم. واسه همین ساده و بیخیال نمیگم که فکرشو نکن.
اما دو تا موضوع در جریان تأخیر ورودم به ارشد و البته علوم تحقیقات برام عین روز روشن شد:
۱_ به قول پدرم٬ آدم نباید خودشو محدود به یک مسیر کنه. ای بسا خداوند یک مسیر دیگهای رو جلو پاش بذاره که خیلی بهتر از اونی باشه که خ.دش فکرشو میکرده.
۲_ ممکنه تو اون تأخیر هم خیر و صلاح خودت نهفته باشه خودت بعدها متوجهش بشی.
خود من! فقط یک مسیر جلو روی خودم میدیدم و اونم قبولی تو سراسری بود و البته اصلاً هم از تأخیر یکسالهای که تو ورودم به ارشد پیش اومد راضی نبودم و فکرش هم بدجور آزارم میداد.
اما یک ترم که از شروع به تحصیلم گذشت تازه فهمیدم که موقعی که من رسیدن به اهدافم (چیزی فراتر از بحث ارشد و دکترا) فقط و فقط به دانشگاه سراسری فکر میکردم و حاضر به تأخیر هم نبودم٬ خدا که از خودم بهتر به همه چیز آگاهی داره چطور بدون اینکه خودم هم متوجه باشم٬ یک سال تأخیر برام ایجاد کرد و بعدش هم مسیرم رو از علوم تحقیقات عبور داد تا خیلی خیلی خیلی زودتر و بهتر به اهدافم برسم. چیزی که قسم میخورم خودم هرگز فکرشو نمیکردم. هرگز.
قشنگ اون روز که تو دانشگاه وسط فکر کردن به همه اتفاقاتی که برام اُفتاده بود یکهو عین برقگرفتهها به خودم لرزیدم دیدم خدا چطوری اونموقع که من زار میزدم و برای رسیدن به اهدافم ازش میخواستم منو هر چه زودتر وارد مسیر موردنظرم کنه٬ خیلی آروم و باحکمت خاص خودش منو به مسیر دیگهای هل داد که فوقالعاده بهتر و زودتر از اون چیزی که خودم فکرشو میکردم داره به سمت هدفم هُلم میده...
و البته این شرایطی که الآن تو علوم تحقیقات برام پیش اومده اگر یکسال زودتر رفته بودم هرگز برام پیش نمیومد. هرگز.
شما هم به حکمتهای پنهان خدا اعتماد کن و از تلاشتو بکن و از هیچی نترس. خدا خیلی بهتر از ما میدونه از چه طریقی به هدفمون برسوندمون.
ببخشید پر حرفی کردم. :D
همین الآنشم با خودم میگم که من باید واسه دکترا فلان زمان و فلان دانشگاه قبول بشم اما دیگه مثل پارسال نیستم... افکارم برام قطعیت ندارن. فقط اینو میدونم که من باید تلاشمو بکنم و بقیهشو بسپارم به خدا. هر تأخیری که احیاناً ایجاد شه قطعاً به صلاحمه و هر جا هم برم بازم قطعاً به صلاحمه...
البته بعضی وقتا این مسائل رو یادم میره و بازم میشم همون آدم پارسال با تمام نگرانیهاش... اما باز دوباره قضیه ارشدم و حکمت و لطف خدا به خودم که یادم میاد برمیگردم به مسیری که اون میخواد. :)