دیروز که آقای جعفرنژاد قمی رو دیدم یاد ترم ۲ کارشناسیم اُفتادم. اولین درس تخصصی که داشتیم مبانی کامپیوتر و برنامه سازی (۴ واحد) بود. منبعمون هم کتاب برنامه نویسی به زبان C آقای جعفرنژاد بود. اونموقع چقدر با الآنم فرق می کردم! چقدر ذوق و شوق داشتم!
_______________________
چقدر زود گذشت.
شاید اگه الآن بر می گشتم به همون ترم ۲ خیلی چیزا فرق می کرد...
_______________________
بعضی وقتا به خودم خنده ام می گیره.
از یه طرف میگم کاش بر می گشتم به گذشته و اشتباهات مهلکمو تصحیح می کردم و انجام نمی دادم، از یه طرف هم میگم خدایا شکرت که این آرزو محاله! من اصلاً تحمل بازگشت به عقب و گذروندن دوباره زندگیمو ندارم.
نه که زندگیم بد بوده باشه! نه!
فقط تحمل دوباره زندگی کردن رو ندارم! حتی بدون اشتباه!
_______________________
همیشه یکی از سؤالات بدون جواب ذهنم این بوده که بعضیا چطور میتونن با تمام وجود آرزوی بازگشت به گذشته و بچگیشون رو بکنن؟! بر فرض محال که خواسته شون برآورده میشد و بر میگشتن به گذشته، چطور میتونن این همه سال رو دوباره از سر بگذرونن؟!
_______________________
میدونم! زده به سرم! از عوارض آخر ترمه!