من خودم قبل از انتخاب رشته نمیفهمیدم چرا بعضیا انقدر تکیه به این واژه که از نظرم اون موقع کلیشه ای شده بود یعنی علاقه می کردند ولی در دانشگاه تازه متوجه شدم وقتی قرار بود دروسی رو بخونم که چندان کششی به اون ها نداشتم و بازدهیم در مقایسه با وقتی که با درسی ارتباط حسی خوب برقرار می کردم و انرژی که میگرفتم باعث میشد برم سمتش و ایده بگیرم و از گیجی و سرگشتگی کمی بیرون بیام! من خودم به شخصه در مورد بچه ها و فارغ التحصیلان دانشگاه های شریف، امیرکبیر و تهران در دوران کاراموزیم که در جای خیلی خاصی بود دیدم که به افراد صفر ( صفر به معنای واقعی) توجه ویژه داشتن با این دید که این فرد چون شریفی هوش کافی داره و خودش میرسونه وپشتکار داره حالا اینکه همه اینطور نیستن مهم نیست چون کافیه جذب شید و در محیط قرار بگیرید بقیش حل! و اما در مورد خارج رفته ها! کاملا درسته چون من خودم اقوامم چند سالی رفته اون ور و اوایلش فشار کار و گرونی گاز و... خیلی براش سخت بود و البته اینکه در اینجا حقوق عالی، مسافرت خارج از کشور، طبیعت گردیو... به راه بود اما بعد از جا افتادن خودش میگفت اینجا دو برابر کار میکنم ولی اعصابم راحت تره( همیشه از محیط کارش و همکاران احمق
چشم و هم چشم ، خاله زنک بازی هاو این جور مسائل گلایه داشت)
البته من به یه مسئله هم اعتقاد شخصی دارم اونم اینکه ماو اسایشمون به ذهنیتمون نسبت به افراد و محیط مربوط میشه حتی اگر یه جور ذهنیت توهم گونه داشته باشیم
اما در نهایت حتی اگر در فانتزی زندگی کنیم مهم لذت بردن از اونه Aurora برادرتون هم این که در جو دانشگاهی چون شریف قرار بگیره اگر درس خون باشه مطمئن باشید فرصت های زیادی به سراغش میاد