زمان کنونی: ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳, ۰۸:۵۷ ب.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

ارسال: #۱۲۷۶۶
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۱۰:۱۲ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
بچه ها امروز اولین برف اردبیل بارید و دیگه زمستون اومدو کنکورم نزدیکتر شد یوهاهاهاBig Grin

هرکجا لرزیدی، از سفر ترسیدی، فقط آهسته بگو : من خدا را دارم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: software94 , vesta
ارسال: #۱۲۷۶۷
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۱۰:۱۹ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
جای ماهم برف بازی کن.Smile
بچه ها یه همکار دارم خیلی بداخلاق.همش غر میزنه من چیکار کنمSad
دارم روانی میشم از دستش.دعا کنید خدا بهم صبر بدهSad
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: ziba.O , mortez28
ارسال: #۱۲۷۶۸
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۱۰:۲۱ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
سعی کن نادیدش بگیری و اصلا احساس کن اونجا تنهایی

هرکجا لرزیدی، از سفر ترسیدی، فقط آهسته بگو : من خدا را دارم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: software94
ارسال: #۱۲۷۶۹
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۱۰:۲۷ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۲۱ ق.ظ)ziba.O نوشته شده توسط:  سعی کن نادیدش بگیری و اصلا احساس کن اونجا تنهایی
خیلی بده ادم با همچین ادمهایی یجا باشه.هیچی به اندازه دوستی خوب نیست.من عاشق دوستامم اما این...Sad
بیخیال دوستای مانشتم مهمنTongue
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۱۲۷۷۰
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۱۰:۴۲ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۲۷ ق.ظ)software94 نوشته شده توسط:  
(28 مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۲۱ ق.ظ)ziba.O نوشته شده توسط:  سعی کن نادیدش بگیری و اصلا احساس کن اونجا تنهایی
خیلی بده ادم با همچین ادمهایی یجا باشه.هیچی به اندازه دوستی خوب نیست.من عاشق دوستامم اما این...Sad
بیخیال دوستای مانشتم مهمنTongue

آره بده منم پروژمو با همچین دوستی افتاده بودم کلی حرص خوردما یعنی، بیخیالش شو انگار یه روح اونجا نشسته جای همکارت Big Grin

هرکجا لرزیدی، از سفر ترسیدی، فقط آهسته بگو : من خدا را دارم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: software94
ارسال: #۱۲۷۷۱
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۱۰:۴۸ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
دوستان متن زیر رو بخونین خیلی جالبه
نگاه کنین چقدر ساده ازدواج کردند



ماجرای داماد شدن سیّدمجتبی‌خامنه‌ای

روایتی خواندنی از ساده‌زیستی ولی‌امر مسلمین جهان

وبگاه جوان انقلابی ، بمناسبت سالروز ازدواج آسمانی حضرت امیر المومنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما و روز ملی ازدواج ، ماجرای ازدواج یکی از فرزندان رهبر عزیز انقــلاب اسلامی را بصورت کامل تقدیم شما عزیزان میکند :

پایـگاه جوان انقـلابی

غلامعلی حدادعادل :

ـ

« سال ۷۷، خانمی به خانه ی ما زنگ زده بود و گفته بود که می خواهیم برای خواستگاری خدمت برسیم. خانم ما گفته بود: دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبیرستان است و می خواهد ادامه ی تحصیل دهد. ایشان دوباره پرسیده بودند که اگر امکان دارد ما بیاییم دختر خانم را ببینیم تا بعد. اما خانم ما قبول نکرده بودند. بعد خانم ما از ایشان پرسیده بودند که اصلاً شما خودتان را معرفی کنید. و ایشان هم گفته بودند: من خانم مقام معظم رهبری هستم. خانم ما از هول و هراس دوباره سلام علیک کرده بود و گفته بود:« ما تا حالا به همه پاسخ رد داده ایم. اما شما صبر کنید با آقای دکتر صحبت کنم، بعد شما را خبر می کنم». آن زمان خانم من مدیر دبیرستان هدایت بود.

ـ

بعد از صحبت با من قرار بر این شد که آن ها بیایند و دخترمان را در مدرسه ببینند که هم دخترمان متوجه نشود و هم این که اگر آن ها نپسندیدند، لطمه ای به دختر ما نخورد.

طبق هماهنگی قبلی، خانم آقا آمدند و در دفتر مدرسه او را دیدند و رفتند. چند روز گذشت و من برای کاری خدمت آقا رفتم. آقا فرمودند:« خانم استخاره کرده اند، جوابش خوب نبوده است» یک سال از این قضیه گذشت. مجدداً خانواده ی آقا تماس گرفتند و گفتند که ما می خواهیم برای خواستگاری بیاییم.خانم بنده پرسیده بودند که چطور تصمیمتان عوض شده؟ آقا گفته بودند:« خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و دفعه ی اول چون خوب نیامده بود، منصرف شدند» و خانم آقا هم گفته بودند:« چون دخترتان، دختر محجبه،فرهیخته و خوبی است، دوباره استخاره کردم که خوب آمد و اگر اجازه بدهید، بیاییم.»

آن زمان دخترمان دیپلم گرفته بود و کنکور هم شرکت کرده بود. پس از مقدمات کار، یک روز پسر آقا و مادرش با یک قواره پارچه به عنوان هدیه برای عروس آمدند و صحبت کردیم و پس از رفتن آقا مجتبی، نظر دخترم را پرسیدم، ایشان موافق بودند. بعد از چند روز خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند:« آقای دکتر! داریم خویش و قوم می شویم.» گفتم:« چطور؟» گفتند:«خانواده آمدند و پسندیدند و در گفتگو هم به نتیجه ی کامل رسیده اند، نظر شما چیست؟» گفتم:« آقا! اختیار ما دست شماست.»

آقا فرمودند:« نه! شما، دکتر و استاد دانشگاهید و خانمتان هم همین طور. وضع زندگی شما مناسب است، اما زندگی من این طور نیست. اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غیر از کتاب هایم یک وانت بار می شود. این جا هم دو اتاق اندرون و یک اتاق بیرونی است که آقایان و مسئولین در آن جا با من دیدار می کنند. من پول ندارم خانه بخرم. خانه ای اجاره کرده ایم که یک طبقه مصطفی و یک طبقه هم مجتبی زندگی می کند. شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند حالا که عروس رهبر می شود، چیزهایی در ذهنش باشد. ما این طور زندگی می کنیم. اما شما زندگی نسبتاً خوبی دارید. حالا اگر ایشان بخواهد وارد این زندگی شود، کمی مشکل است. مجتبی معمم هم نیست. می خواهد قم برود و درس بخواند و روحانی شود. همه ی این ها را به او بگو، بداند.»

من هم به دخترم گفتم و ایشان هم قبول کرد. آقا در زمان قبل از رئیس جمهوریشان، در جنوب تهران خانه ای داشتند که آن را اجاره داده اند و خرج زندگی شان را از آن در می آورد؛ ایشان حقوق رهبری نمی گیرند و از وجوهات هم استفاده نمی کنند!

ـ

هنگام صحبت در مورد مراسم عقد و مهریه و … آقا فرمودند:«در مورد مهریه، اختیار با دختر شماست. ولی من برای مردم خطبه ی عقد می خوانم، سنت من این بوده که بیش تر از ۱۴ سکه ، عقد نخوانم و تا حالا هم نخوانده ام، اگر بخواهید، می توانید بیشتر از ۱۴ سکه مهریه معین کنید، ولی شخص دیگری خطبه ی عقد را بخواند. از نظر من اشکالی ندارد. چون تا حالا بیش از ۱۴ سکه برای مردم عقد نخوانده ام، برای عروسم هم نمی خوانم.»

من گفتم آقا! این طور که نمی شود. من با مادرش صحبت می کنم، فکر نمی کنم مخالفتی داشته باشد.» در مورد مراسم عقد هم گفتند:« می توانید در تالار بگیرید، ولی من نمی توانم شرکت کنم.» گفتم:« آقا هر طور شما صلاح بدانید.»

فرمودند :« می خواهید این دو تا اتاق اندرونی و یک اتاق بیرونی را با هم حساب کنید. هر چند نفر جا می شوند، نصف می کنیم؛ نصف از خانواده ی ما و نصف از خانواده ی شما را دعوت می کنیم.» ما حساب کردیم و دیدیم بیش تر از ۲۰۰-۱۵۰ نفر جا نمی شوند. ما حتی اقوام درجه ی اولمان را هم نمی توانستیم دعوت کنیم، اما قبول کردیم.

ـ

آقا غیر از فامیل، آقای خاتمی، آقای هاشمی و آقای ناطق و روسای سه قوه و دکتر حبیبی را دعوت فرمودند. یک نوع غذا هم درست کردیم.قبل از این ها صحبت خرید بازار شد. پسر آقا گفت: «من نه انگشتر می خوام و نه ساعت و نه چیز دیگری.» آقا گفتند: خوب نیست. من هم گفتم:« حداقل یک حلقه بگیرند.» اما آقا فرمودند: «من یک انگشتر عقیق دارم که یکی برای من هدیه آورده، اگر دخترتان قبول می کند، من آن را به ایشان هدیه می دهم و ایشان هم به عنوان حلقه، به مجتبی هدیه دهد.»

ـ

ـ

javanenghelabi - mojtaba - agha

ـ

ـ ــــــــــــ

قبول کردیم و انگشتر را گرفتیم و بعد به آقا مجتبی دادیم. کمی بزرگ بود. به یک انگشترسازی بردیم تا کوچکش کند و خرجش ۶۰۰ تومان شد. خلاصه خرج حلقه ی داماد ۶۰۰ تومان شد!
به آقا گفتیم در همه ی این مسایل احتیاط کردیم، دیگر لباس عروس را به ما بسپارید و آقا هم فرمودند: «آن را طبق متعارف حساب کنید.» در همان ایام، ما خودمان برای پسرمان عروسی می گرفتیم و یک لباس عروس برای عروسمان سفارش داده بودیم بدوزند.



خلاصه قبل از این که عروسمان استفاده کند، همان شب دخترمان استفاده کرد. بعد آقا گفتند: «من یک فرش ماشینی می دهم، شما هم یک فرش بدهید.» و به این ترتیب مراسم برگزار شد. برای عروسی هم دو پیکان از اقوام ما و دو پیکان هم از اقوام آقا آمده بودند. مراسم در خانه ی ما تا ساعت ۱ طول کشید.

خانواده ی آقا آمده بودند که عروس را ببرند، البته آقا ظاهراً کاری داشتند و نیامده بودند. اما وقتی عروس را به خانه آوردیم، دیدیم آقا هنوز بیدار نشسته اند و منتظرند که عروس را بیاورند. فرمودند: « من اخلاقاً وظیفه ی خود می دانم برای اولین بار که عروسمان قدم به خانه ی ما می گذارد، من هم بدرقه اش کنم و به اصطلاح خوش آمد بگویم!»

ـ

ما خیلی تعجب کرده بودیم و فکر نمی کردیم آقا تا آن ساعت شب بیدار باشند، حتی آقا آن شب هم غذا نخورده بودند. چون خانواده ی آقا سرشان شلوغ بود، به آقا غذا نداده بودند! آقا گفتند: «دکتر! امشب شام هم نداشتیم، من به یکی از پاسدارها گفتم شما چیزی خوردنی دارید؟ آن ها گفتند که غیر از کمی نان چیز دیگری نداریم. گفتم: همان را بیاورید. می خوریم!»

ـ

بعد هم که عروس وارد شد، آقا چند دقیقه ای برایشان در مورد تفاهم در زندگی و شرایط و اهمیت زندگی زناشویی صحبت کردند و تا پای در خانه، عروس را بدرقه کردند و خوش آمد گفتند. رعایت آداب حتی تا چنین جایگاهی چقدر ارزش دارد! این ها از برکت انقلاب اسلامی و خون شهداست.

ایشان دستور دادند حتی از ریزترین وسایل دفتر استفاده نشود، چون مال بیت المال است. حتی اگر مشکل وسیله ی نقلیه هم پیش آمد، اجازه ندارند از وسایل دفتر استفاده کنند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: x86 , software94 , mohaddeseh70
ارسال: #۱۲۷۷۲
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۱۱:۳۱ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
اینجام بارونی گرفته دل انگیز

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی >>وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی >>وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی >>یَفْقَهُوا قَوْلِی
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: ziba.O
ارسال: #۱۲۷۷۳
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۱۱:۵۵ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۱۱:۵۷ ق.ظ، توسط mm123456789.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
این نوجوان ۱۴ ساله ایرانی‌ اهل اصفهان است . . .
احتیاج به انسانیت شما دارد اگر می‌توانید در حد خود کمک کنید

ﺭﺳﻮﻝ ۱۴ ﺳﺎﻟﺸﻪ و ﺣﺪﻭﺩ ﻳﻚ ﺳﺎﻟﻪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺧﻮﻥ ﻣﺒﺘﻼ ﺷﺪه
ﺭﺳﻮﻝ قربانی اﺯ ﻭﻗﺘﻲ ﻓﻬﻤﻴﺪ ﺩﭼﺎﺭ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺷﺪﻩ , ﻗﻮﻝ ﺩاﺩﻩ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﭘﻴﺮﻭﺯﻱ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﺑﺠﻨﮕﻪ و شکستش ﺑﺪﻩ ، ﺣﺎﻻ ﺑﻌﺪ اﺯ ماه ها اﻧﺘﻆﺎﺭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﺳﻮﻝ ﻫﻤﺘﺎﻱ ﻣﻐﺰ استخوانش ﺭﻭ ﺩﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﭘﻴﺪا ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﺑﻴﺶ اﺯ ۹۰% ﺑﺎ ﺭﺳﻮﻝ همخوانی داره ﻭﻟﻲ ﻫﺰﻳﻨﻪ اﻧﺘﻘﺎﻝ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺎﻻﺳﺖ , ﭼﻴﺰﻱ ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ ۱۵۰ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﺗﻮﻣﺎﻥ ، ﺭﻗﻤﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺳﺮﻣﺎﻳﻪ اﻧﺪﻙ ۵ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﺗﻮﻣﺎﻧﻲ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺭﺳﻮﻝ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻫﻨﮕﻔﺖ ﺑﻪ ﻧﻆﺮ ﻣﻴﺮﺳﺪ
اﻣﺎ ﻧﻪ ...
ﺑﺎ ﻛﻤﻚ ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ اﻳﻦ ﺭﻗﻢ ﻣﻴﺘﻮﻧﻪ ﻧﺎﭼﻴﺰ ﺑﺸﻪ و ﺁﺭﺯﻭﻱ ﺭﺳﻮﻝ ﻛﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺎﻟﻢ ﺷﺪﻥ و ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ اﺳﺖ , ﺧﻴﻠﻲ ﺭاﺣﺖ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺷﻪ
اﮔﺮ ﺑﻪ ﻟﺤﺎﻅ ﻣﺎﻟﻲ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﻛﻤﻚ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ , ﺑﺪﻭﻧﻴﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ ﻛﻤﻚ اﻃﻼﻉ ﺭﺳﺎﻧﻲ و پست مجدد کردن ، ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺎﺩﻩ و ﺭاﺣﺖ اﻣﺎ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﮔﺬاﺭ
ﻣﻴﺪﻭﻧﻢ ﺭﺳﻮﻝ ﺭﻭﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﻴﺬاﺭﻳﺪ !

" ﺗﻮﺿﻴﺤﺎﺕ "
ﺗﻠﻔﻦ ﭘﺪﺭ ﺭﺳﻮﻝ :
۰۹۱۳۸۰۵۴۸۰۱
شماره حساب : ۹۸۸۱-۲۹۱۶-۹۹۱۸-۶۰۳۷ بانک ملی - خانم فخرالسادات شریفی ( مادر رسول )

دوستان عزیز تا این ساعت مبلغ ۳۴ میلیون تومان به حساب بانکی‌ مادر رسول قربانی واریز گردیده شده
حتی اگر ۵۰۰۰ نفر این پست رو ببینن و هر کدوم ۱۰۰۰۰ تومان به حساب واریز کنن میشه ۵۰ میلیون تومان ، واقعا این روز ها ۱۰۰۰۰ تومان یک وعده غذا هم نمیشه

یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۱۲۷۷۴
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۱۲:۰۰ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۱۲:۰۷ ب.ظ، توسط tabassomesayna.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
خوبه دیگه هوای اینجا ابری میشه برف و بارونش یه جا دیگه میباره .. کویر است دیگر Sad

(۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۱۱:۵۵ ق.ظ)mm123456789 نوشته شده توسط:  این نوجوان ۱۴ ساله ایرانی‌ اهل اصفهان است . . .
احتیاج به انسانیت شما دارد اگر می‌توانید در حد خود کمک کنید
خیریه همت !

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.

من نه آنکه گویی هستم نه آنکه گویند / من همانم که همانم ..
مشاهده‌ی وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: diligent
ارسال: #۱۲۷۷۵
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۱۲:۳۵ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
این یعنی اینکه کنکور پشت دره و ما باید تو یه روز برفی مثله این بریم سره جلسه

هرکجا لرزیدی، از سفر ترسیدی، فقط آهسته بگو : من خدا را دارم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۱۲۷۷۶
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۰۲:۴۶ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
چیزی در مورد لینک زیر شنیدید

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی >>وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی >>وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی >>یَفْقَهُوا قَوْلِی
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۱۲۷۷۷
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۰۲:۵۸ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۰۲:۴۶ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط:  چیزی در مورد لینک زیر شنیدید

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
بله. این راجع به آسیب پذیری poodle گفته که گویا راه حلی نداره. این چند وقته ssl خیلی داره داغون میشه. اون از heartbleed اینم از این یکی.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: vesta
ارسال: #۱۲۷۷۸
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۰۴:۰۰ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
دیروز یکی به جمع فرشته های آسمون اضافه شد.. دیروز نفسی به شماره افتاد و قلبی از تپیدن ایستاد و چشمانی برای همیشه بسته شد.. دیروز یکی از بین ما پر کشید و رفت و رفت و رفت .......خوشا بحالش که از این زندان زندگی پر کشید و رفت ...
میشه برای عموم یه فاتحه بخونید تا روحش شاد بشه... ؟
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: mm123456789 , Eternal , vesta , software94
ارسال: #۱۲۷۷۹
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۰۴:۱۱ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۸ مهر ۱۳۹۳ ۰۴:۰۰ ب.ظ)am_1370 نوشته شده توسط:  دیروز یکی به جمع فرشته های آسمون اضافه شد.. دیروز نفسی به شماره افتاد و قلبی از تپیدن ایستاد و چشمانی برای همیشه بسته شد.. دیروز یکی از بین ما پر کشید و رفت و رفت و رفت .......خوشا بحالش که از این زندان زندگی پر کشید و رفت ...
میشه برای عموم یه فاتحه بخونید تا روحش شاد بشه... ؟

تسلیت میگم به شما
ایشالله خدا بهتون صبر بده
روح عموتون هم شاد باشه
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: good-wishes , vesta
ارسال: #۱۲۷۸۰
۲۸ مهر ۱۳۹۳, ۰۴:۵۵ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
میگفت:اگر خداوند را می خواهید بجویید در زمین و آسمان نیابید

که پیدا نمی شود چون خود رحمانش فرمودند:

زمین و آسمان وسعت مرا ندارد دل مؤمن جایگاه من است
.
.
میگفت:برخی که خیلی گناه دارند می گویند یعنی خدا من را می بخشد؟

آنها نمی دانند وقتی که به این حال میرسند یعنی اینکه بخشیده میشوند

خداوندا ... کدام نقطه ی زمین، از تو خالیست که خلق تو را در آسمان می جویند؟! منصور حلاج
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: good-wishes , Eternal , atenaa , vesta


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۵۶,۴۱۶ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  ازدواج دور از جوانان، جوانان دور از ازدواج (هرچه می خواهد دل تنگت بگو...) morweb ۲,۶۹۵ ۶۱۹,۶۹۲ ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: gogooli
  انخاب مسیر آینده ؟ آینده دکترا چه خواهد شد ؟ shivap ۱۰ ۱۰,۴۶۲ ۰۲ آذر ۱۳۹۸ ۱۲:۳۶ ق.ظ
آخرین ارسال: WILL
  سلام،امروز حال ات چطوره؟ حس امروزت را بگو. فرید ۹۰۷ ۲۳۴,۶۲۹ ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۳:۲۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Bache Mosbat
  اگر داده ها در هر بار به طور مساوی تقسیم شود حداکثر عمق درختی log n خواهد شد؟ post98 ۱ ۳,۱۸۷ ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: ahrmb
  اینترنت در آینده ناپدید خواهد شد hnarghani ۰ ۳,۳۳۴ ۰۷ بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: hnarghani
  اختلالی که زندگی شما را نابود خواهد کردشک و بدبینی ناشی از اختلال شخصیت پارانویید( morweb ۰ ۳,۳۴۵ ۲۴ تیر ۱۳۹۳ ۰۵:۳۴ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  تعداد سوالات دروس تخصصی کامپیوتر تغییر خواهد کرد؟؟؟ Denize ۱۸ ۱۸,۵۱۷ ۱۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: shovaliehsiah
Question لطفا تجربیات خود را در مورد نوشتن سمینار و پایان نامه بگویید Potential ۲۴ ۲۱,۳۱۴ ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۴۲ ب.ظ
آخرین ارسال: انرژی مثبت
  یک موضوع جدّی که اگه دقت نکنیم، مایه‌ی سرافکندگی ما در قیامت خواهد بود silver_0255 ۸ ۷,۶۵۴ ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: silver_0255

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close