(۰۹ بهمن ۱۳۹۱ ۰۷:۲۸ ب.ظ)SaMiRa.e نوشته شده توسط: کاش فقط وقت دلتنگی پیش خدا نمی رفتیم ،
کاش برای یه بارم که شده وقتی داریم اشــک شوق می ریزیم به آسمون نگاه می کردیم و یه لبخند کوچیک می زدیم ،
کاش با خـدای مهربون آشتی میکردیم ،
کاش بعد از آشـــتی از ته دل براش میخندیدیم ، آخه اونم همینو دوست داره شادی بنده هاشو ....
یه دورانی بود بین سالی که دانشگاه قبول شدم تا آخرای سال ۸۹ هر قدمی که برمیداشتم میگفتم خدایا اگه منو به این خواسته م برسونی هر وقت از این مسیرایی که الآن رد میشم (تو خیابون بخصوص

و مسیرهای رفت و برگشت به کلاس زبان یا دانشگاه و... که همیشه ناامید بودم) ، دوباره رد بشم همیشه یاد تو خواهم بود و....
الآن لحظه ای نیست که من سپاسگذار نباشم ... چون بالاخره خدا منو به اون چیزی که اون سالها میخواستم رسوند... وقتی اون لحظه ها خاطرات و... یادم میاد، یه لحظه با تمام وجوودم احساس خوشحالی میکنم ...
اگه خوشحالی یا شادی بعد از ناراحتی و غم بیاد ... امکان نداره یکی گذشته رو یادش بره ... چون تو اون لحظه ای که خوشحالی میگی آره من سال پیش تو همین لحظه چقدر غمگین بودم و خدا چقدر منو دوست داشت و منو به خواسته هام رسوند.