(۰۷ مرداد ۱۳۹۱ ۱۰:۱۸ ب.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط: ببینید افطاری دادن کار پسندیده ای هست و کسی نمیتونه منکرش بشه. مهم درصد هست. این افطاری باید بالای ۹۰ درصدش به مستحقان برسه. ولی واقعا" اینجوره؟؟؟/
. بعضی با این توجیه که غذای امام رضا(ع) شفاست وتبرکه .... و بعضی حتی روزه هم نیستند میان افطار میکنند. خب نوش جانشون
نمیشه که شاه ببخشه شاهقلی نبخشه
ولی بنظرم عدالت بشدت رعایت نمیشه.
نمیدونم شما کدام شهر هستید ولی فلسفه افطاری دادن و خیرات و اینا داره تو جامعه گم میشه. روزهای تاسوعا عاشورا تو این تهران هر جا ناهار میدن دو هزار نفر تو صف می ایستند. طرف ماشینش صد میلیون تومانه ولی خودش و خانواده اش وایستاده تو صف ناهار نذری. اگه ازش بپرسید میگه تبرکه. خب درست تبرکه. چون نیتش بخاطر امام حسین (ع) و حضرت اوالفضل هست ولی وقتی تو این مملکت یه عده به نان شب محتاجند و اصلا" باین صفها نمیتونند دسترسی داشته باشند،آیا درسته ما برای تبرک بریم بخوریم؟
اینکه از اینکارها بشه و یه جورایی تبلیغ بشه کمی از عدالت دوره.حضرت علی (ع) شبها کوله ای بدوش میکشیدن و فقرا را غذا میدادند. نمیشد شبها یه سفره بندازند به همه غذا بدن؟؟؟. خب اون موقع هم مهم این بود که حق به حقدار برسه. الآن هم این خیلی مهمه.
منم با حرف های شما موافقم دیشب میخواستم جواب بدم ولی دوست داشتم به یه نتیجه کلی برسم جواب بدم..
واقعا بد روزگاری شده ماها یا خودمون رو میبینیم یا کسانی که از ما بالاتر هستن رو میبینیم و خودمون رو با اونا مقایسه می کنیم کارهای امروزی ما شده چشم هم چشمی که واقعا این کار داره ما ایرانی ها رو خیلی به مسائل و مشکلات بزرگی سوق میده, باور کنید اگر هم خودمان نخواهیم دچار این مشکل این چشم و هم چشمی میشیم من مثال رو از خودم شروع میکنم میزنم بعد میرم تو جامعه تا به نتیجه حرفهای شما برسیم; همه ما تو خانواده هامون فامیلی داریم که سفر حج رفتن یا مسافرت های زیارتی دیگر وقتی میرن سفر برمیگردن ماشاالله اینقدر با ساک های بزرگ برمیگردن که دونفری هم نمیشه برداشت خب قربونت برم حاجی این سفر اول شما نیست که چندمین سفر شماست دیگه نیازی به اینا نیست میگن نه نمیشه مردم پشت سرم حرف درمیارن نمیشه که دست خالی اومد من اینارو به واقع دیدم , افرادی رو دیدم که میتونن سفر حج برن ولی تو پول سوغات موندن و نمیرن , یا طرف ۴بار میره مکه باز هنوز عرق برگشت از سفرش خشک نشده دوباره میره ثبت نام میکنه اصلا هم مایل نیست این پول رو جای دیگه هزینه و کار خیری انجام بده میدونید چرا؟ چون باور غلط تو جامعه عرف شده هرکی زیاد بره مکه شهرتش زیاد میشه حالا جالبی ماجرا میدونید چیه؟ هربار هم که میاد همون فرد سابق و هیچ اصلاحی در رفتار و اخلاق خود نداره و خبری از توبه نیست میدونید چرا چون میگه من باز میخوام برم حج و دفعه اخر توبه میکنم
شهریار یه شعر ترکی داره که معنیش این میشه:"زمان قدیم حاجی یکبار میرفت مکه وقتی وارد مجلسی میشد به احترامش همه از جا بلند میشدند چون عظمت داشت ولی الان طرف چندبار هم میره حج کودک هم به احترامش ازجا بلند نمیشه"
حالا این تجملات داره مارو بیچاره میکنه خودمون هم میدونیم ولی عمل نمیکنیم به هرکی میگیم تجمل گرایی نکنین میگن مردم چی میگن نمیدونم این نوشته رو تو همین مانشتت خوندم یا یه جای دیگه " :
میخواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟…گفت: ای وای … مردم چه میگویند ؟! دیوانه شده ای ؟
می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟…مادرم گفت: ای وای … مردم چه میگویند؟! دیوانه شده ای ؟
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟…گفت: مردم چه میگویند؟! …
با دختری روستایی میخواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟…گفت: مردم چه میگویند؟! …
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟…گفتند: مردم چه میگویند؟! …
میخواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟…گفت: مردم چه میگویند؟!…
اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. میخواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!…گفتم: چرا؟… گفت:مردم چه میگویند؟!…
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه میگویند؟!…
بچه ام میخواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟…گفت: مردم چه میگویند؟!…
بچه ام میخواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند… میخواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟…گفت: مردم چه میگویند؟!…
مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه میگویند؟!…
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه میگویند؟!…
خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه میگویند؟!… مردمیکه عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند"
آره باور کنید مشکل از آنجا شروع شد که قبل از انجام هر کاری
به جای آنکه بگوییم: خدا چی میگه؟!
گفتیم: " مردم چی میگـــن؟!"
ما همش فکر حرف های مردم بودیم تا اینکه ببینیم خدا چی میگه .... میخوایم تو این ماه افطار بدیم همه فامیل هایی که وضعشون خوبه دعوتشون میکنیم بعد با یه سفره اراسته پر از انواع و اقسام خوراکی همه هم میان میل میکنن و میرن ولی باز یه عده شاکی هستن نمیگم افطاری ندین ولی ساده افطار بدیم با نصف این هزینه ها و نصف دیگر رو ببریم پنهانی کمک کنیم ... حالا نوشته ها در مورد زندگی روزمره ما زیاده ولی به همین بسنده میکنم
حالا شرکت ها سازمان ها و همچین جاهایی که تو تصویر دیدیم جای خود دارد
آستان قدس کمک های خودش رو به نیازمندان هم انجام میده ولی قبول دارم کم کاری میکنه و میگم طبق اهداف خودشون کاری رو انجام میدن و همه دنبال منافع و اهداف خودشون از انجام کاری هستن
نمیخوام زیاد بحث کنم و حرف بزنم ولی حرف آخرم اینه به خدا باور کنید اشک من زمانی جاری شد وقتی دیدم تو قسمت پایین شهر استان ما جلوی یه خانه خرابه ای بنر بزرگی چاپ کرده بودند و زده بودند با این عنوان "کمک ۳میلیارد تومانی مردم شهر زنجان به درهای طلاکوب شده حرم امام حسین"
دیگر تو خود حدیث زندگی بخوان از این مجمل