همیشه یک نفر باید باشد که نظم کسل کننده ی زندگی را به هم بزند!
همیشه باید آن دانشجو -آن شاگرد تنبل- دیرتر از همه درب کلاس را باز کند تا سرهامان به پشت برگردد! تا بفهمیم زندگی فقط آن تخته و آن ماژیک های رنگارنگ نیست.
همیشه باید آن استاد -آن که با بقیه فرق دارد- لبخندش را پرت کند به آخر کلاسی ها تا شاید بارقه ای از امید در دلشان بتابد! تا شاید باور کنند که -همانطور که دوست دارند- زندگی چیزی بیش از فرمول های پیچیده ی داخل کتاب هاست!
نظم را شاید در کتاب ها آموزش داده باشند، اما یادم نمی آید در کتاب های درسی از لذت "ناگهانی بودن" خوانده باشم!
از لذت فراموش کردن هر قاعده ی نرمال و تن دادن به "لحظه"، تن دادن به هر آنچه پیش آمده! هر آنچه خوش آمده!
خدایا وسط این همه شلوغی و هیلتر و امتحان و اراعه و دفاع یکم € رو ارزون کن دلمون شاد شه