(۰۴ آذر ۱۳۹۶ ۰۸:۳۸ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط: زندگی توی روستا اصلا هم خوب نیست ! زندگی توی شهرستان هم خوب نیست !!!
امکانات توی روستا خیلی خیلی پایین هست، وضعیت کار خیلی افتضاح هست! کشاورزی خیلی کار سختی هست و ریسکش خیلی بالا هست. اعتیاد توی روستاها خیلی بیشتر هست. آینده صفر.
نگاه شما محدود به تجربیاتتون هست و نگاه کامل و جامعی نیست آقای ریمان!
اینکه تهران خوبه یا شهرستان یا روستا یک امر مطلق نیست؛ هرکسی خودش تشخیص میده کجا بهتره؛ چون بهتر بودن معنی واحدی نداره. هرکسی جهانبینی منحصر به خودش رو داره و شما نمیتونی پارامترهایی مثل پول، امکانات یا مثلا اعتبار شرکتهای پایتخت رو یه معیار عمومی برای سنجش میزان موفقیت یا رضایت افراد نشون بدی، چون همه افراد مثل شما رضایت رو در پول و امکانات نمیبینن، افرادی رو میشناسم که در عین داشتن تخصص و توانمندی خیلی خیلی بالا تو حوزه نرمافزار، لذت حضور در کنار خانواده و سلامتی و آرامشی که تو همون شهر کوچیک دارن رو با بهترین موقعیتهای شغلی پایتخت عوض نمیکنند و در عین حال سرشار از رضایت، انرژی و حس زندگی هم هستند...
(۰۵ آذر ۱۳۹۶ ۱۰:۲۱ ق.ظ)khayyam نوشته شده توسط: اما خدمت شما عرض کنم هیچ وقت یه دختر شهری حاضر نیست بیاد تو روستا زندگی کنه احساس می کنه داره از زندگی عقب می افته !
آقای خیام، دوستان، آشنایان، مخاطبین گرامی،
باور کنید من نگفتم لزوما برین تو روستا! باور کنین نگفتم!
روستا فقط یک استعاره بود از شروع یک زندگی ساده ولی عاشقانه و هیجانانگیز! (: منظور این بود که میشه در ابتدا به جای خونه ۱۰۰ متری، خونه ۳۰ متری یا دورتر از مرکز شهر اجاره کرد. از طرف دیگه هیچ دلیلی نمیبینم که خانواده دختر به زحمت بیفتن و بخوان جهیزیه سنگین تهیه کنن. اون رو هم خود عروس و داماد تو طی زمان تهیه میکنند، مثلا فکر کنید چقدر جذابه که دختر و پسر کدنویسی کنن سر ماه یه PS4 بخرن!
سه ماه بعد یه یخچال سایدبایساید، سر سال یه پراید، دو سال بعد ۲۰۶ ، سه سال بعد یه شاسیبلند و همینطور... خیلی قشنگه، خیلی...
برای اینکه مجددا به حرفهای من واژه آرمانگرایی چسبیده نشه من یک نمونه حاضر رو مثال بزنم: پسرخاله من اینطوری شروع کرد: یه مدت عروس و داماد خونه داماد بودن و بعد کوچ میکردن خونه عروس و این روند هی ادامه داشت تا هم عروس و هم داماد که کار میکردن پولهاشون رو جمع کردند و یک خونه رو از صفر صفر ساختند و وقتی ساختن بازم پولهاشون رو جمع کردن و لوازم خونه خریدن، چند روز پیش رفتم خونشون، چه خونه شیک و باکلاسی هم بود!
دلیل این همه سختی و انتظار هم این بود که عاشق هم بودن، نه عاشق خونه و جهیزیه هم.