سلام
چند جمله هم بشنوید از مادر عروس.
تو شرکت خصوصی که کار می کردم بودن اشخاصی که از همون ترم اول لیسانس وارد شرکت میشدن.
اشخاصی که در ابتدای امر و تو سن ۱۸ سالگی چیزی بلد نبودن.
دانشگاه شون تمام روزهای هفته شون رو پر نمیکرد. ۲ روز آخر هفته رو سر کار میاومدن.
پول خاصی نمی گرفتن اما تجربه کاری که نصیب شون میشد با هیچ مبلغ پولی قابل جبران نبود. اون ها خاک کار می خوردن.
همین افراد باید کلی پول جاهای دیگه خرج می کردن تا کار یاد بگیرن اما اینجا کار یاد میگرفتن و تازه پول هم هرچند اندک برای دلخوشیشون دریافت میکردن.
کسی که سال اول دانشگاه، وارد محیط کار میشد طبیعتاً خیلی چیز خاصی بلد نبود.
اما باور کنید همین آدم با همون ۱۶ ساعت کار هفتگی و حضور در
«محیط کار واقعی» علمی نصیبش میشد که تو هیچ دانشگاهی وجود نداشت.
شرکت ما استارتاپ بود و هر ماه باید خروجی محسوسی نسبت به ماه پیشش میداشت و
«جریان علمی» که به چرخش درمیومد قابل مقایسه با هر جریانی نبود.
اینکه «روانشناس» باشیم و روانشناسی رو بخونیم فقط برای افزایش علم روانشناسی اصلاً بد نیست.
اینکه «پزشک» باشیم و پزشکی رو بخونیم فقط برای ارتقای علم و دنیای پزشکی اصلاً بد نیست.
اینکه «نجار» باشیم و علم نجاری بخونیم و تئوری های نجاری برای دنیا ارائه کنیم اصلاً بد نیست.
اما ته ته همه اینها مگه قرار نیست یه جایی تو
«عمل» بهدرد بخوره و استفاده بشه؟
پس چرا خودمون رو زودتر وارد محیطی نکنیم که عملی کار میکنن؟
باور کنید اون نجاری که ۴ بار چوب دستش گرفته و تو کارگاه چوب کار کرده، درک دیگهای از دنیای چوبها داره.
مسیر عصبی ذهنیش طور دیگهای شکل گرفته. خلاقیت با چوب اون با بقیه فرق داره. موقع ارائه تئوری و نظریهپردازی هم با بقیه فرق داره.
اونی که سر کار میره میدونه که نباید وقتش رو صرف «فیزیک ۱ و ۲»، «ریاضیات مهندسی»، «انقلاب اسلامی» و ده ها درس بیربط دیگهای که تو دوره لیسانس براش در نظر گرفته شده بذاره. درسهایی که نه بهدرد این دنیا میخوره و نه بهدرد اون دنیا.
درسهای بیربط به کنار. کسی که سر کار میره، درسهای باربط رو هم متفاوت با بقیه میخونه.
چنین آدمی وقتی ترم سوم ساختمان داده میخونه قبلش ۱۸ ماه سر کار بوده و میدونه ساختمان داده کجای دنیای کامپیوتر به کار میاد.
فهمش از ساختمان داده با بقیه فرق داره. حتی میدونه کدوم بخش ساختمان داده احتمالاً مهمتره و باید تمرکز و تأمل بیشتری روش داشته باشه.
برای هر چیزی به اندازهای که
ارزش داره وقت میذاره.
اون ها حتی پروژه ساختمان داده دانشگاهیشون رو متفاوت با بقیه برمیدارن. نگاهشون و حوزهدیدشون با بقیه فرق داره. از همون پروژه ساده، ده جای دیگه به صورت
«واقعی و عملی» و نه
«صرفاً تئوری و نظری» استفاده میکردن.
میگید کار رو تو خونه هم میشه یاد گرفت. برای خودت پروژه تعریف کنی و جلو بری.
اما باور کنید محیط کار فرق داره.
تو محیط کار فرض کنید که شرکت یه پروژه سایت محور داره و تو باید هر بار کنار گرافیست بشینی. کنار یکی که PHP کار می کنه. کنار کسی که دنیاش HTML و CSS هست. آدمهایی که هر کدوم تو رشته خودشون سررشته دارن.
اصول یه کار حرفهای از صفر تا صد، نحوه ارتباط برقرار کردن با یه تیم کاری و تعاملاتی که اون جا شکل میگیره رو هر جای دیگهای نمیشه پیدا کرد.
و باز هم تکرار می کنم: جریان علمی. اون قدر تخصص و تکنیک ها در طول کار به گوشت میخوره که باید یه جاهایی خودت رو به نشنیدن بزنی تا عذاب وجدان نگیری. عذاب وجدان ناشی از اینکه وقتم محدوده و نمی تونم تو همه این جریان علمی، جایگاه و تبحر داشته باشم. مگه یه آدم چند تا تخصص و تکنیک رو میتونه بلد باشه؟
هستند ۲۲ سالههایی که لیسانسشون تموم شده و تازه به این فکر میکنن که برن سر کار یا ادامه تحصیل؟ ادامه تحصیل یا سربازی؟ پس کار چی؟
اما هستند ۲۲ سالههایی که وقت دریافت مدرک لیسانس، ۴ سال سابقه کاری دارند. مرحله خاک کار خوریشون رو رد کردن.
تئوری رو به صورت عملی یاد گرفتن. به قیافهشون نمیخوره اما برای خودشون اوستاکاری شدن. دنیاهایی پیش روشونه که فرقی نداره از کدوم سمتش برن یا با چه اولویتی. از کار یا سربازی یا ادامه تحصیل. اون ها بارشون رو از قبل بستن.
پ.ن: احتمالاً ۹۹ درصد دوستانی که اینجا هستن دوره لیسانس رو گذروندن.
اینجا تاپیک دلتنگیها بود و من هم از دل تنگم گفتم.
چیزهایی که همیشه به جوونترها میگم: منتظر نمونید. وقتتون رو پای بیهودگیها هدر ندید. زود شروع کنید. نه از جایی که خوب به نظر میرسه. از جایی که باید.