زمان کنونی: ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳, ۰۷:۱۵ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

شعر

ارسال: #۲۱۱
۱۱ اسفند ۱۳۹۰, ۰۷:۴۵ ب.ظ
شعر
ســـن یاریمین قاصدی سـن
ایلش ســنه چــــای دئمیشم
خـــیالینی گــــوندریب دیــــر
بسکی من آخ ، وای دئمیشم
آخ گئجه لَـــر یاتمـــــامیشام
...مــن سنه لای ، لای دئمیشم
ســـن یاتالــی ، مـن گوزومه
اولـــدوزلاری ســـای دئمیشم
هــر کـــس سنه اولدوز دییه
اوزوم ســــــــــنه آی دئمیشم
سننن ســـورا ، حــــیاته من
شـیرین دئسه ، زای دئمیشم
هــر گوزلدن بیــر گـــول آلیب
ســن گـــوزه له پای دئمیشم
سنین گـــون تــک باتماغیوی
آی بـــاتـــانـــا تــــای دئمیشم
اینــدی یــایــا قــــیش دئییرم
ســـابق قیشا ، یای دئمیشم
گــاه تــوییوی یاده ســــالیب
من ده لی ، نای نای دئمیشم
ســونــــرا گئنه یاســه باتیب
آغــــلاری های های دئمیشم
عمـــره ســورن من قره گون
آخ دئــمــیشم ، وای دئمیشم

Your education can change your life
مشاهده‌ی وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: mamat , Donna
ارسال: #۲۱۲
۱۱ اسفند ۱۳۹۰, ۰۸:۵۲ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۱ اسفند ۱۳۹۰ ۰۸:۵۴ ب.ظ، توسط mamat.)
شعر
ای غنچه‌ی خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می‌بندی و ما را ز سر وا میکنی

از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی

ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی


با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی

امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی


ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن
در گوشه‌ی میخانه هم ما را تو پیدا میکنی


ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن
شورافکن و شیرین‌سخن اما تو غوغا میکنی

من اگر چه بندگی را به خدا رسانده باشم
همه بنده ام خدایا به تو می رسد خدایی

بکشان به عاشقانت که کشی به جرم عشقم
مگرم نه وعده دادی که کشی و بر سر آیی

اگه میخوای منو بازم ببینی
من همینجام پشت اون لبخند قدیمی
حلال کنید
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: انرژی مثبت , farazin , - rasool - , narges_r
ارسال: #۲۱۳
۲۰ اسفند ۱۳۹۰, ۱۲:۰۰ ق.ظ
شعر
عمر به خشنودی دلها گذار
تا ز تو خشنود شود ، کردگار
سایه ی خورشید ِ‌سواران طلب
رنج خود و ، راحت یاران طلب
دردستانی کُن و ، درمان دِهی
تات رسانند ، به فرمان دِهی
گرم شو از مِهر و ، زکین سرد باش
چون مَه و خورشید ، جوانمرد باش
هر که به نیکی ، عمل آغاز کرد
نیکی او ، روی بُدو باز کرد
گنبد گردنده ، ز روی قیاس
هست به نیکی و بدی ، حق شناس

"حکیم نظامی گنجوی "

عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود/لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: fatima1537 , موج , Mänu
ارسال: #۲۱۴
۲۷ اسفند ۱۳۹۰, ۱۲:۴۴ ق.ظ
شعر
یه شعر بهاری از امینپور تقدیم به دوستان خوبم (به قول پرستو: بهار آمده)

چه شد؟ خاک از خواب بیدار شد

به خود گفت: انگار من زنده ام

دوباره شکفته است گل از گلم

ببین بوی گل می دهد خنده ام



نوشتند چون حرف ناگفته ای

گل لاله را بر لب جویبار

چه شد؟ باز انگار آتش گرفت

همه گل به گل دامن سبزه زار



چنین گفت در گوش گل، غنچه ای:

نسیمی مرا قلقلک می دهد

زمین زیر پایم نفس می کشد

هوا بوی باد خنک می دهد



صدای نفس های نرم نسیم

به بازیگری گفت: اینک منم

که با دست های نوازشگرم

گلی بر سر شاخه ها می زنم



از این سوره سبز و آیات سرخ

کتاب زمین پر علامت شده

زمین گفت: شاید بهشت است این

زمان گفت: گویا قیامت شده



زمین فکر کرد: آسمانی شده

کبوتر گمان کرد: آبی شده

دل سنگ حس کرد: جاری شده

گل احساس کرد: آفتابی شده



به چشم زمین: برف ها آب شد

به فکر کویر: آبشار آمده

به ذهن کلاغان: زمستان گذشت

به قول پرستو: بهار آمده


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: diligent , Aurora
ارسال: #۲۱۵
۲۸ اسفند ۱۳۹۰, ۰۶:۱۹ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۸ اسفند ۱۳۹۰ ۰۶:۳۲ ب.ظ، توسط IT SIROOS.)
شعر
تو به من خندیدی
و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پِی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ،
سالها هست که در گوش من آرام ،

آرام
خش خش ِ گام تو تکرار کنان ،

می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق ِ این پندارم
که چرا ،
- خانه کوچک ما
سیب نداشت .


HeartHeartHeart و اما پاسخ از استاد فروغ فرخزاد HeartHeartHeart
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت...!

اگه بتوانی در یافتن جواب سوالاتم کمک کنی ، تا ابد از تو متشکر خواهم شد .
شوپنهاور
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۲۱۶
۲۹ اسفند ۱۳۹۰, ۱۱:۲۹ ب.ظ
شعر
بهار را باور کن
باز کن پنجره‌ها را، که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد،
و بهار،
روی هر شاخه، کنار هر برگ،
شمع روشن کرده است.

(فریدون مشیری)

عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود/لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Aurora , diligent , موج , IT SIROOS , fatima1537
ارسال: #۲۱۷
۰۱ فروردین ۱۳۹۱, ۰۸:۵۵ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۰۱ فروردین ۱۳۹۱ ۰۹:۱۴ ب.ظ، توسط ahmadi_development.)
شعر وطن
این تاثیرگذارترین شعری است که توی این بیست وچندسال که ازعمرم گذشته شنیدم که بخش هایی ازاون روبه زیبایی تمام علیرضا عصار با نوای دلش خوانده
وطن یعنی همه آب و همه خاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاک
به گاه شیرخواری گاهواره
به روز و درد پیری ، عین چاره
وطن یعنی پدر ، مادر ، نیاکان
به خون و خاک بستن عهد و پیمان
وطن یعنی هویت ، اصل ، ریشه
سرآغاز و سرانجام همیشه
وطن یعنی محبت ، مهربانی
نثار هر که دانی و ندانی
وطن یعنی نگاه هموطن دوست
هر آنجایی که دانی هموطن اوست

وطن یعنی قرار بیقراری
پرستاری ، کمک ، بیمارداری
وطن یعنی هوای کوچه ی یار
در آن کو دل شکستن های بسیار
نگاهی زیرچشمی ، عاشقانه
به کوچه آمدن با هر بهانه
وطن یعنی غم همسایه خوردن
وطن یعنی دل همسایه بردن

وطن یعنی زلال چشمه ی پاک
وطن یعنی درخت ریشه در خاک
ستیغ و صخره و دریا و هامون
ارس ، زاینده رود ، اروند ، کارون
دنا ، الوند ، کرکس ، تاق بستان
هزار و قافلانکوه و پلنگان
وطن یعنی بلندای دماوند
شکیبا ، دل در آتش ، پای در بند
وطن یعنی شکوه اشترانکوه
به دریای گهر استاده نستوه
وطن یعنی سهند صخره پیکر
ستیغ سینه در سنگ تمندر

*
وطن یعنی وطن استان به استان
خراسان ، سیستان ، سمنان ، لرستان
کویر لوت ، کرمان ، یزد ، ساری
سپاهان ، هگمتانه ، بختیاری
طبس ، بوشهر ، کردستان ، مریوان
دو آذربایجان ، ایلام گیلان
اراک ، فارس ، خوزستان و تهران
بلوچستان و هرمزگان و زنجان
وطن یعنی سرای ترک با پارس
وطن یعنی خلیج تا ابد فارس
بهشتی چشم را گسترده در پیش
ابوموسی و مینو ، هرمز و کیش

وطن یعنی همه سازندگی ها
رهایی از تمام بندگی ها
بریدن دست غیر از گردن نفت
صلای صبح ملی نفت
وطن یعنی ز هر ایل و تباری
وطن را پاسبانی ، پاسداری
وطن یعنی دلیر و. گرد با هم
وطن یعنی بلوچ و کرد با هم

وطن یعنی سواران و سواری
لر و کرد و یموت و بختیاری
همه یک جان و یک دل بودن ما
به دامان وطن آسودن ما
وطن یعنی دلی از عشق لبریز
گره باف ظریف فرش تبریز
وطن یعنی هنر یعنی سپاهان
حریر دستباف فرش کاشان
وطن یعنی کتیبه در دل سنگ
تمدن ، دین ، هنر ، تاریخ ، فرهنگ

*
وطن یعنی همه نیک و بهنجار
چه پندار و چه گفتار و چه کردار
وطن یعنی شب رحمت ، شب قدر
شب جوشن ، شب روشن ، شب بدر
وطن یعنی هم از دور و هم از دیر
سده ، نوروز ، یلدا ، مهرگان ، تیر
وطن یعنی جلال مانده جاوید
ستون و سر ستون تخت جمشید
هزاران نقش و خط مانده در یاد
صبا ، کلهر ، کمال الملک ، بهزاد
نکیسا ، باربد ، افسانه و چنگ
سرود تیشه ی فرهاد در سنگ
سر و سرمایه های سرفرازی
ابوریحان و خوارزمی و رازی
به اوج علم و دانش رهنوردی
ابونصر ، ابن سینا ، سهروردی
به بحر عشق و عرفان ناخدایی
عراقی ، رودکی ، جامی ، سنایی

وطن یعنی به فرهنگ آشنایی
در لفظ دری را دهخدایی
وطن یعنی جهانی در دل جام
وطن یعنی رباعیات خیام
وطن یعنی همه شیرین کلامی
عفاف عشق در شعر نظامی

وطن یعنی نگاه مولوی سوز
حضور نور در شمس شب و روز
وطن یعنی پیام پند سعدی
زبان پیوسته در پیوند سعدی
وطن یعنی هوا و حال حافظ
شکوه باور اندر فال حافظ

*
وطن یعنی تبیره ، دمدمه ، کوس
طلوع آفتاب شعر از طوس
وطن یعنی شب شهنامه خواندن
سخن چون رستم از سهراب راندن
وطن یعنی رهایی زآتش و خون
خورش کاوه و خشم فریدون
وطن یعنی زبان حال سیمرغ
حدیث یال زال و بال سیمرغ
وطن یعنی امید نا امیدان
خروش و ویله گرد آفرینان
وطن یعنی لگام و زین و مهمیز
سواران قران و رخش و شبدیز

وطن یعنی گرامی مرز تا مرز
وطن یعنی حریم گیو و گودرز
وطن یعنی دل و دستی در آتش
روان و تن ، کمان و تیر آرش
وطن یعنی شبح یعنی شبیخون
وطن یعنی جلال الدین و جیحون
وطن یعنی به دشمن راه بستن
به اوج آریو برزن نشستن
وطن یعنی دو دست از جان کشیدن
به تنگشتان و دشتستان رسیدن
زمین شستن ز استبداد و از کین
به خون گرم در گرمابه ی فین

وطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن
نماز خون به خونین شهر خواندن
مهاجم را ز خرمشهر راندن
سپاه جان به خوزستان کشیدن
شهادت را به جان ارزان خریدن

*
وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت
وطن یعنی شهید ، آزاده ، جانباز
شلمچه ، پاوه ، سوسنگرد ، اهواز
وطن یعنی شکوه سرفرازی
وطن یعنی ز عالم بی نیازی
وطن یعنی گذشته ، حال ، فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا

یک روز نسیم خوش خبر می آید
بس مژده به هر کوی و گذر می آید
عطر گل عشق در فضا می پیچد
می آیی و انتظار سر می آید
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: diligent , pezhysh
ارسال: #۲۱۸
۰۳ فروردین ۱۳۹۱, ۱۲:۳۳ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۰۳ فروردین ۱۳۹۱ ۱۲:۳۴ ق.ظ، توسط uniquegirl.)
شعر
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
تمام راه به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود
چه دره های عجیبی و اسب ‚ یادت هست
سپید بود
و مثل واژه پاکی ‚ سکوت سبز چمنزار را چرا می کرد ؟
و بعد غربت رنگین قریه های سر راه
و بعد تونل ها
...
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است، و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف، نمی رهاند !!
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد، شنیده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
چه سیبهای قشنگی... حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید: قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال !

و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس...
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ...
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن..........
و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص اکسیر می دهد این نوش
و حال شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای می خوردند...
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی؟!
چه قدر هم تنها !!
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی .......
دچار یعنی
........عاشق!!!!
و فکر کن که چه تنهاست ،
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد......
و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست !
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست ............
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست ............
دچار باید بود... وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد !
و عشق... سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست..
و عشق... صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند ...
نه... صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند !
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر ....
همیشه عاشق تنهاست ............
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست ...
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند ... و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود !
و نیمه شب ها با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند
هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی!
حیاط روشن بود... و باد می آمد
اتاق خلوت پاکی است
برای فکر چه ابعاد ساده ای دارد
دلم عجیب گرفته است
خیال خواب ندارم............
(سهراب سپهری)

أَینَ الطّالِبُ بِدَمِ المَقتولِ بِکَربَلاء...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: mamat , yaser_ilam_com , Aurora , انرژی مثبت
ارسال: #۲۱۹
۰۸ فروردین ۱۳۹۱, ۰۶:۴۸ ب.ظ
شعر
سلام .
عیدتون مبارک دوستان مانشتی.

غلغلی انداختی در شهر تهران ای قلم
خوش حمایت میکنی از شرع قرآن ای قلم
گشت از برق تو ظاهر نور ایمان ای قلم
مشکلات خلق گردد از تو آسان ای قلم
نیستی آزاد در ایران ویران ای قلم
ای قلم پنداشتی هنگامه ی دانشوریست
دوره ی علم آمده هر کس به عرفان مشتریست
تو نفهمیدی که اوضاع جهان خر تو خری است
خر همان است و عوض گردیده پالان ای قلم
نیستی آزاد در ایران ویران ای قلم
ایها شاعر تو هم از شعر گفتن لال باش
شعر یعنی چه؟برو حمال شو ، رمال باش
چشم بندی کن میان معرکه، نقال باش
حقه بازی کن همانند رندان ای قلم
نیستی آزاد در ایران ویران ای قلم

درد من حصار برکه نیست ، درد من زیستن با ماهیانیست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: انرژی مثبت
ارسال: #۲۲۰
۰۹ فروردین ۱۳۹۱, ۰۶:۲۷ ب.ظ
شعر
به خودم قول میدهم که فراموشـت کنم !
وقتی صبح می شود
تو را که نه .... ولی !
قولم را فراموش می کنم ....!!!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: maryami , diligent , انرژی مثبت , Mänu
ارسال: #۲۲۱
۱۲ فروردین ۱۳۹۱, ۰۵:۴۴ ب.ظ
شعر
جان می دهم به گوشه ی زندان سرنوشت

سر را به تازیانه ی او خم نمی کنم

افسوس بر دو روزه ی هستی نمی خورم

زاری بر این سراچه ی ماتم نمی کنم

با تازیانه های گرانبار جانگداز

پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است

جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است

این بندگی، که زندگیش نام کرده است

بیمی به دل ز مرگ ندارم، که زندگی

جز زهر غم نریخت شرابی به جام من

گر من به تنگنای ملال آور حیات

آسوده یک نفس زده باشم حرام من

تا دل به زندگی نسپارم، به صد فریب

می پوشم از کرشمه ی هستی نگاه را

هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک

تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را

ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟

من راهِ آشیان خود از یاد برده ام

یکدم مرا به گوشه ی راحت رها مکن

با من تلاش کن که بدانم نمرده ام

ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا

زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز

شادم از این شکنجه خدا را، مکن دریغ

روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز

ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست

بر من ببخش زندگی جاودانه را

منشین که دست مرگ ز بندم رها کند

محکم بزن به شانه ی من تازیانه را

If you have built castles in the air
your work need not be lost
that is where they should be
Now put foundations under them
Henry David Thoreau
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Aurora , diligent , Donna , Mänu
ارسال: #۲۲۲
۱۲ فروردین ۱۳۹۱, ۰۶:۵۹ ب.ظ
Majnoon
درد و بلات قصه هات به جونم
نزار بیشتر از این چشم به رات بمونم
مجنونم مجنونم عاشقونه میخونم
مجنونم مجنونم بی تو من نمیتونم
بزاردستاتو تو دستام تا یه زره آروم بشم
لیلی من باش تا مثل مجنون بشم
نزار بی تو تنها لحظه هامو پرپر کنم
دو روز دنیا رو بی تو عزیزم من سر کنم
بزار فردا باز دوباره آفتابی باشه
با تو شب و روزم روشن و رویایی شه
بزار فردا باز دوباره آفتابی باشه
با تو شب و روزم روشن و رویایی شه
درد و بلات قصه هات به جونم
نزار بیشتر از این چشم به رات بمونم
شیرین قصه های من باش ای نازنین
تک گل باغ عشق من باش ای نازنین
درد و بلات غصه هات به جونم
نزار بیشتر از این چشم به رات بمونم

Moein


فایل‌(های) پیوست شده

یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Mänu
ارسال: #۲۲۳
۱۳ فروردین ۱۳۹۱, ۰۲:۳۷ ق.ظ
شعر
مثنوی (الا ای آهوی وحشی)
الا ای آهوی وحشی کجایی *** مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس *** دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم *** مراد هم بجوییم ار توانیم
که می‌بینم که این دشت مشوش *** چراگاهی ندارد خرم و خوش
که خواهد شد بگویید ای رفیقان *** رفیق بیکسان یار غریبان
مگر خضر مبارک پی درآید *** ز یمن همتش کاری گشاید
مگر وقت وفا پروردن آمد *** که فالم لا تذرنی فردا آمد
چنینم هست یاد از پیر دانا *** فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی***به لطفش گفت رندی ره‌نشینی
که ای سالک چه در انبانه داری***بیا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارم***ولی سیمرغ می‌باید شکارم
بگفتا چون به دست آری نشانش***که از ما بی‌نشان است آشیانش
چو آن سرو روان شد کاروانی***چو شاخ سرو می‌کن دیده‌بانی
مده جام می و پای گل از دست***ولی غافل مباش از دهر سرمست
لب سر چشمه‌ای و طرف جویی***نم اشکی و با خود گفت و گویی
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز***که خورشید غنی شد کیسه پرداز
به یاد رفتگان و دوستداران***موافق گرد با ابر بهاران
چنان بیرحم زد تیغ جدایی***که گویی خود نبوده‌ست آشنایی
چو نالان آمدت آب روان پیش***مدد بخشش از آب دیدهٔ خویش
نکرد آن همدم دیرین مدارا***مسلمانان مسلمانان خدا را
مگر خضر مبارک‌پی تواند***که این تنها بدان تنها رساند
تو گوهر بین و از خر مهره بگذر***ز طرزی کن نگردد شهره بگذر
چو من ماهی کلک آرم به تحریر***تو از نون والقلم می‌پرس تفسیر
روان را با خرد درهم سرشتم***وز آن تخمی که حاصل بود کشتم
فرحبخشی در این ترکیب پیداست***که نغز شعر و مغز جان اجزاست
بیا وز نکهت این طیب امید***مشام جان معطر ساز جاوید
که این نافه ز چین جیب حور است***نه آن آهو که از مردم نفور است
رفیقان قدر یکدیگر بدانید***چو معلوم است شرح از بر مخوانید
مقالات نصیحت گو همین است***که سنگ‌انداز هجران در کمین است


درد من حصار برکه نیست ، درد من زیستن با ماهیانیست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: diligent , hesab , alireza_it , Mänu
ارسال: #۲۲۴
۱۹ فروردین ۱۳۹۱, ۱۲:۵۷ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۹ فروردین ۱۳۹۱ ۱۲:۵۸ ب.ظ، توسط mamat.)
Rainbow شعر
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی

****
من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت
عاشق پا به فرارم تو که این درد ندانی
****
چشم خود در شکن خط بنهفتم که بدزدی
یک نظر در تو ببینم چو تو این نامه بخوانی
****
به غزل چشم تو سرگرم بدارم من و زیباست
که غزالی به نوای نی محزون بچرانی
****
از سرهر مژه‌ام خون دل آویخته چون لعل
خواهم ای باد خدا را که به گوشش برسانی

****
گر چه جز زهر من از جام محبت نچشیدم
ای فلک زهر عقوبت به حبیبم نچشانی

****
از من آن روز که خاکی به کف باد بهار است
چشم دارم که دگر دامن نفرت نفشانی
****
اشکت آهسته به پیراهن نرگس بنشیند
ترسم این آتش سوز از سخن من بنشانی

****
تشنه دیدی به سرش کوزه‌ی تهمت بشکانند؟
شهریارا تو بدان تشنه‌ی جان سوخته مانی

من اگر چه بندگی را به خدا رسانده باشم
همه بنده ام خدایا به تو می رسد خدایی

بکشان به عاشقانت که کشی به جرم عشقم
مگرم نه وعده دادی که کشی و بر سر آیی

اگه میخوای منو بازم ببینی
من همینجام پشت اون لبخند قدیمی
حلال کنید
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: انرژی مثبت , narges_r
ارسال: #۲۲۵
۲۰ فروردین ۱۳۹۱, ۱۲:۰۰ ق.ظ
RE: شعر
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

واللَّه خَیْرٌ وَأَبْقَى
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: diligent , mamat , - rasool - , Donna , انرژی مثبت , Mänu


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد aamitis ۱۹۸ ۶۰,۲۳۶ ۲۰ مرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۵۳ ب.ظ
آخرین ارسال: gerdoo_456
  گرگ درون/ شعری از فریدون مشیری morweb ۰ ۱,۴۰۴ ۰۶ مهر ۱۳۹۳ ۰۹:۲۶ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
Rainbow یک شعر زیبا که حال و هوایمان را امام رضایی می کند. نسیم صبح ۰ ۱,۹۴۸ ۱۶ شهریور ۱۳۹۳ ۰۱:۰۱ ب.ظ
آخرین ارسال: نسیم صبح
  شعر فروغ فرخزاد morweb ۰ ۱,۵۵۰ ۲۵ مرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۳۸ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  شعری در قالب یک استاد mojhde ۰ ۲,۴۳۴ ۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۶:۰۸ ب.ظ
آخرین ارسال: mojhde
  شعر محرم، دلنوشته های محرم، مداحی های دلنشین Parva ۷۳ ۳۹,۰۵۳ ۰۲ آذر ۱۳۹۲ ۱۲:۴۸ ق.ظ
آخرین ارسال: Parva
Rainbow شعرها و یا مطالبی که خودتان سرودید یا نوشتید ... ( دلنوشته ها ) ffss ۲۲ ۹,۳۲۵ ۲۹ شهریور ۱۳۹۲ ۰۹:۲۸ ب.ظ
آخرین ارسال: Breeze
  مشاجره در شعر robot110 ۴ ۴,۰۸۷ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۵:۱۳ ب.ظ
آخرین ارسال: robot110
  دانلود تصنیف زیبای قطعه ای از بهشت شعر رسمی آستان قدس رضوی Majid gh ۰ ۳,۴۰۲ ۱۳ مهر ۱۳۹۰ ۰۳:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: Majid gh
  *****یه شعر و سه نقل قول ۲***** kabirkooh ۱۳ ۷,۴۳۴ ۲۲ خرداد ۱۳۹۰ ۰۲:۲۷ ب.ظ
آخرین ارسال: mass2009

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close