اینم چندتا شعریه که خودم یه سال پیش سرودهام
۱/
آسمانم بی ستاره ست
راهم بی روشنایی
شب هایم تاریکتر از همیشه
نفس هایم سنگینتر از زمان
دیگر رویاهایم بی تو
و فکرم خالی از توست!
۲/
خواب دیدم
زمان مرده است
سکوت حاکم و فریاد بی صداست
زمین دیگر دور خورشید نمی چرخید
عاشقان را از معشوق خبری نبود
خواب دیدم
ماه دیگر هیچ وقت کامل نشد
دیگر هیچ وقت صدایت را نشنیدم، نگاهت را ندیدم
دیگر هیچ وقت نفهمیدم که بی تو زمان می میرد
۳/
در لابلای گذر ثانیه ها
غرق در رویاهای گذشته
در این تاریکی سرد و بی انتها
گمشده ام
قلبم را دیگر نای تپیدن نیست
چشمانم را توان دیدن نیست
احساس می کنم
قلبم همچون آتشفشانی می جوشد
و در رگهایم مذاب جاری ست
تمام وجودم را آتشی گرفته
که هیچ چیز نمی تواند خاموشش کند
اما صدای تو شاید...
۴/
باران ببار بر دشت وسیع غمهایم
شاید پاک شود از یادم خاطر او
ببار در تاریکی شبهایم
شاید برود صدایش از یادم
ببار بر سرم
شاید برود از سرم نگاهش
ببار و وجودم را با خود ببر
شاید تنها نبودم بودنش را فراموش کند
کدوم بهتر بود؟ اصلا از هیچ کدوم خوشتون اومد؟!