زمان کنونی: ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳, ۰۴:۵۹ ب.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

شعر

ارسال: #۲۸۶
۱۹ شهریور ۱۳۹۱, ۱۱:۰۸ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۹ شهریور ۱۳۹۱ ۱۱:۱۷ ب.ظ، توسط Manix.)
شعر
عزم رفتن کرده‌ای چون عمر شیرین یاد دار

کرده‌ای اسب جدایی رغم ما زین یاد دار

بر زمین و چرخ روید مر تو را یاران صاف

لیک عهدی کرده‌ای با یار پیشین یاد دار

کرده‌ام تقصیرها کان مر تو را کین آورد

لیک شب‌های مرا ای یار بی‌کین یاد دار

قرص مه را هر شبی چون بر سر بالین نهی

آنک کردی زانوی ما را تو بالین یاد دار

همچو فرهاد از هوایت کوه هجران می‌کنم

ای تو را خسرو غلام و صد چو شیرین یاد دار

بر لب دریای چشمم دیده‌ای صحرای عشق

پر ز شاخ زعفران و پر ز نسرین یاد دار

التماس آتشینم سوی گردون می‌رود

جبرئیل از عرش گوید یا رب آمین یاد دار

شمس تبریزی از آن روزی که دیدم روی تو

دین من شد عشق رویت مفخر دین یاد دار

"هوایت" دستان سنگینی داشت..
وقتی به سرم زد فهمیدم!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: diligent
ارسال: #۲۸۷
۲۲ شهریور ۱۳۹۱, ۰۴:۲۴ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۲ شهریور ۱۳۹۱ ۰۴:۴۹ ب.ظ، توسط انرژی مثبت.)
شعر
بخوان ما را
منم پروردگارت
خالقت از ذ ره ای نا چیز
صدایم کن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات کردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از توبه تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را، سوی ما باز آِ
منم پرو د گار پاک بی همتا
منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل
پرورد گارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی یا صدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلو ده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را
بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم ، خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک باایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما د ور
رهایت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هر کس به جز با ما، چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟هیچ!
بگو با من چه کم داری عزیزم، هیچ!!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی ز یباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا، چیزی چون تو را، کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیِا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم، من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت، یک لحظه هم یادم نمیکردی
به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آ‌ن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا،با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای، اما
کلام آشتی را تو نمیدانی؟
ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت میکشی از من
بگو، جز من، کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن
یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش، با من

عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد میگذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
میخورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو.

عیب رندان مکن ای عابد پاک سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
ناامیدم نکن از سابقه لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت

عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود/لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: azad_ahmadi , Aurora , diligent , Manix , hkarimi , Helmaa
ارسال: #۲۸۸
۲۴ شهریور ۱۳۹۱, ۱۱:۲۲ ق.ظ
شعر
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است

دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است

تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است

یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است

حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است

"هوایت" دستان سنگینی داشت..
وقتی به سرم زد فهمیدم!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: انرژی مثبت , diligent , SaMiRa.e
ارسال: #۲۸۹
۳۱ شهریور ۱۳۹۱, ۱۱:۴۸ ق.ظ
شعر
اگه خسته شدی بازم بخون از من
اگه کهنه شدم بازم بمون با من

منم که حجم تنهایتو پر کردم
منم که عاشقونه با نو سر کردم

منم که خاطراتم از تو رد میشه
چه خوبه با تو حالم بی تو بد میشه

منم که آسمونم با تو قسمت شد
تویی که گرمی دستات یه عادت شد

من اگر چه بندگی را به خدا رسانده باشم
همه بنده ام خدایا به تو می رسد خدایی

بکشان به عاشقانت که کشی به جرم عشقم
مگرم نه وعده دادی که کشی و بر سر آیی

اگه میخوای منو بازم ببینی
من همینجام پشت اون لبخند قدیمی
حلال کنید
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: diligent , LORD0098 , SaMiRa.e , Manix
ارسال: #۲۹۰
۰۲ مهر ۱۳۹۱, ۱۰:۱۵ ق.ظ
شعر
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد

چشمهای تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی

دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی

من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم
من به آراستگی خندیدم
من ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی، اما
خواب نوشین کبوترها را
در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت:
«چه تهیدستی مرد»
ابر باور می کرد

من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
هیچ
تو همه هستی من، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
همه چیز
تو چه کم داری؟
هیچ

بی تو در می یابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است
آرزو می کردم
که تو خواننده ی شعرم باشی

راستی شعر مرا می خوانی؟
نه، دریغا، هرگز
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
کاشکی شعر
مرا می خواندی
--------------------------------------------
حمید مصدق
--------------


دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
-------------------------------------------------------
علیرضا قزوه

من اگر چه بندگی را به خدا رسانده باشم
همه بنده ام خدایا به تو می رسد خدایی

بکشان به عاشقانت که کشی به جرم عشقم
مگرم نه وعده دادی که کشی و بر سر آیی

اگه میخوای منو بازم ببینی
من همینجام پشت اون لبخند قدیمی
حلال کنید
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: diligent , narges_r , - rasool - , SaMiRa.e , Manix
ارسال: #۲۹۱
۱۶ مهر ۱۳۹۱, ۱۱:۳۳ ق.ظ
شعر
دلم می خواست در عصر دیگری دوستت می داشتم

در عصری مهربان تر و شاعرانه تر

عصری که عطر کتاب

عطر یاس و عطر آزادی را بیشتر حس می کرد

دلم می خواست دلبرم بودی

در روزگار شارل آیزنهاور

ژولیت گریکو

پل الوار

پابلو نرودا

چاپلین

سید درویش و نجیب الریحانی

دلم می خواست شبی

با تو در فلورانس شام می خوردم

ان جا که تندیس های میکل انژ

هنوز هم نان و شراب را با جهان گردان قسمت می کنند

دلم می خواست تو را

در عصر شمع دوست می داشتم

در عصر هیزم و بادبزن های اسپانیایی

و نامه های نوشته شده با پر

و پیراهن های تافته ی رنگارنگ

نه در عصر دیسکو

ماشین های فراری و شلوارهای جین

دلم می خواست تو را در عصر دیگری می دیدم

عصری که در آن

گنجشکان ، پلیکان ها و پریان دریایی حاکم بودند

عصری

که از ان نقاشان بود

از ان موسیقی دان ها

عاشقان

شاعران

کودکان

و دیوانگان

دلم می خواست تو با من بودی

در عصری که بر گل و شعر و بوریا و زن ستم نبود

ولی افسوس

ما دیر رسیدیم

ما گل عشق را جستجو می کنیم

در عصری که با عشق بیگانه است
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: diligent , Manix , mohammadali1990 , ana_12345 , LORD0098 , dana12
ارسال: #۲۹۲
۱۹ مهر ۱۳۹۱, ۱۰:۰۸ ب.ظ
شعر
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
ھمه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مھر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
ھمه بنده ناب یزدان پاک
ھمه دل پر از مھر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نھاد
بزرگی به مردی و فرھنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و ھوش ما
چه شد مھر میھن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
ھمه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم

در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Manix , mohammadali1990 , انرژی مثبت
ارسال: #۲۹۳
۲۵ مهر ۱۳۹۱, ۰۱:۱۶ ق.ظ
شعر
تا در طلب گوهر کانی، کانی
تا در هوس لقمه ی نانی، نانی
این نکته و رمز اگر بدانی دانی
هر چیز که درجستن آنی، آنی

کوه با بالانشینی رتبه ای پیدا نکرد
جاده با افتادگی از کوه بالا می رود
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: nomad:D , Manix , ana_12345 , javadem , **sara** , انرژی مثبت
ارسال: #۲۹۴
۲۵ مهر ۱۳۹۱, ۰۵:۰۲ ب.ظ
شعر
گزیده ای از بهترین اشعار :



چه غم دارد زخاموشی درون شعله پروردم

که صد خورشید آتش گیرد از خاکستر سردم

به بادم دادی وشادی بیا ای شب تماشا کن

که دشت آسمان دریای آتش گشته از گردم

شرار انگیز و طوفانی هوایی در من افتادست

که همچون حلقه آتش درین گرداب میگردم

به شوق لعل جان بخشی که درمان جهان با اوست

چه طوفان میکند این موج خون در جان پر دردم

در آن شب های طوفانی که عالم زیر رو میشد

نهانی شب چراغ عشق را در سینه پروردم

برآر ای بذز پنهانی سر از خواب زمستانی

که از هر ذره دل آفتابی بر تو گستردم

-------------------------------------------------------------------------------

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد

شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سر بلندی برآسمان توان زد

عشق وشباب ورندی مجموعه مراد است

چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

------------------------------------------------------------------------------------------

چه ناله هاست نهان وچه زخم هاست دلم را

زهی رباب دل من به دست چون تو ربابی

دلم تورا چو ربابی تنم ترا چو خرابی

رباب می زن ومی گرد مست گرد خرابی

--------------------------------------------------------------------------------------------

ای همه گل های از سرما کبود

خنده هاتان را که از لبها ربود؟

همر هرگز اینچنین غمگین نتافت

باغ هرگز اینچنین تنها نبود

روزگاری شام غمگین خزان

خوش تر از صبح بهارم می نمود

این زمان حال شما حال من است

ای همه گل های از سرما کبود!

تاج عشقم عاقبت بر سر شکست

خنده ام را اشک غم از لب ربود

زندگی در لای رگ هایم فسرد

ای همه گل های از سرما کبود.

----------------------------------------------------------------------------------------------------

بوی باران بوی سبزه بوی خاک

شاخه های شسته باران خورده پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگ های سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه شوق پرستو های شاد

خلوت گرم کبوتر های مست...

نرم نرمک می رسد اینک بهار

ای درد توام درمان در بستر ناکامی .... ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم ... لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Manix , diligent , mohammadali1990 , انرژی مثبت , SaMiRa.e
ارسال: #۲۹۵
۲۶ مهر ۱۳۹۱, ۱۱:۲۶ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۶ مهر ۱۳۹۱ ۱۱:۲۷ ب.ظ، توسط GoodStudent67.)
شعر
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکـیست

حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکیست

اینهمه جنگ و جدل حاصل کوته‌نظری است

گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست

هر کسی قصه‌ی شوقش به زبانی گوید

چون نکو می‌نگرم حاصل افسانه یکیست

اینهمه قصه ز سودای گرفتاران است

ور نه از روز ازل دام یکی،دانه یکیست

ره‌ی هرکس به فسونی زده آن شوخ ار نه

گریه‌ی نیمه شب و خنده‌ی مستانه یکیست

گر زمن پرسی از آن لطف که من می‌دانم

آشنا بر در این خانه و بیگانه یکیست

هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند

بهر این یک دو نفس عاقل و دیوانه یکیست

عشق آتش بود و خانه ‌خرابی دارد

پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست

گر به سر حد جنونت ببرد عشق«عماد»

بی‌وفـایی و وفاداری جانانه یکیست

کوچک اگر باشی گهواره ات دنیاست در بند دنیا نیست آنکس که خود دریاست.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Manix , 8Operation , انرژی مثبت , SaMiRa.e , azad_ahmadi , پروفسور
ارسال: #۲۹۶
۰۲ آبان ۱۳۹۱, ۰۳:۵۴ ق.ظ
شعر
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

"هوایت" دستان سنگینی داشت..
وقتی به سرم زد فهمیدم!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: GoodStudent67 , diligent , ana_12345 , LORD0098 , SaMiRa.e
ارسال: #۲۹۷
۰۶ آبان ۱۳۹۱, ۰۴:۵۹ ب.ظ
شعر
یه شعر عمیق و زیبا از پروین اعتصامی
شبیه یه تلنگر بزرگه تا مسائل فراموش شده ی ظریفیو بهمون یاداوری کنه

گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانه‌ای..... عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیده‌اند
من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم بپای..... کاش میپرسید کس، کایشان بچند ارزیده‌اند
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین..... ای عجب! آن سنگها را هم ز من دزدیده‌اند
سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای...... مبحث فهمیدنیها را چنین فهمیده‌اند

عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را....... در ترازوی چو من دیوانه‌ای سنجیده‌اند
از برای دیدن من، بارها گشتند جمع....... عاقلند آری، چو من دیوانه کمتر دیده‌اند
جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در....... گر بدست، ایشان بدین نامم چرا نامیده‌اند
کرده‌اند از بیهشی بر خواندن من خنده‌ها....... خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیده‌اند

من یکی آئینه‌ام کاندر من این دیوانگان....... خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیده‌اند
آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست...... گر چه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیده‌اند
خالی از عقلند، سرهائی که سنگ ما شکست...... این گناه از سنگ بود، از من چرا رنجیده‌اند
به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند....... غیر ازین زنجیر، گر چیزی بمن بخشیده‌اند

سنگ در دامن نهندم تا در اندازم بخلق...... ریسمان خویش را با دست من تابیده‌اند
هیچ پرسش را نخواهم گفت زین ساعت جواب...... زانکه از من خیره و بیهوده، بس پرسیده‌اند
چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا...... از سحر تا شامگاهان، از پیش گردیده‌اند
ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران...... عیبها دارند و از ما جمله را پوشیده‌اند

ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان...... دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیده‌اند
ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست...... عاقلان با این گرانسنگی، چرا لغزیده‌اند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Manix , diligent , انرژی مثبت , SaMiRa.e , LORD0098
ارسال: #۲۹۸
۳۰ آبان ۱۳۹۱, ۰۵:۵۳ ق.ظ
شعر
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

حـ ـافـ ـظ...

"هوایت" دستان سنگینی داشت..
وقتی به سرم زد فهمیدم!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e , maryami , LORD0098 , ENGii , diligent , انرژی مثبت , azad_ahmadi , Fardad-A
ارسال: #۲۹۹
۰۸ آذر ۱۳۹۱, ۱۲:۵۴ ق.ظ
شعر
بر سردر کاروان سرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند

ارباب عمایم این خبر ر ا
از مخبر صادقی شنیدند

گفتند که وا شریعتا، خلق
روی زن بی نقاب دیدند

ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنین رسیدند

آسیمه سر از درون مسجد
با سر در آن سرا دویدند

این آب آورد، آن یکی خاک
یک پیچه ز گِل بر او بریدند

ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گِل خریدند

چون شرع نبی از این خطر رست
رفتند و به خانه آرمیدند

غفلت شده بود ، خلق وحشی
چون شیر درنده می جهیدند

بی پیچه زن گشاده رو را
پاچین عفاف میدریدند

لب های قشنگ خوشگلش را
مانند نبات می مکیدند

بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه می تپیدند

درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنمیدند

می گشت قیامت آشکارا
یکباره به صور می دمیدند

طیرز کرات و وحش از جحر
انجم ز سپهر می رمیدند

این است که پیش خالق و خلق
طلاب علوم رو سفیدند!!!

با این علما هنوز مردم
از رونق ملک نا امیدند

-< ایـ ـرج مـ ـیـ ـرزا >-
Fardad-A، در تاریخ ۱۳ آذر ۱۳۹۱ ۰۷:۱۱ ب.ظ برای این مطلب یک پانوشت گذاشته است:

شعرهای فاخر میذاشتید معمولا".Smile
یه سپاس منفی


"هوایت" دستان سنگینی داشت..
وقتی به سرم زد فهمیدم!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: javadem , diligent
ارسال: #۳۰۰
۱۳ آذر ۱۳۹۱, ۰۴:۲۳ ب.ظ
شعر
من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
نه در ان بالاها

مهربان، خوب، قشنگ
چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند، او مرا می خواهد

عشق صیدیست که تیرت به خطا هم برود/لذتش کنج دلت تا به ابد خواهد ماند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Manix , SaMiRa.e , Fardad-A , Donna


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  شعرهایی که وقتی خوندید خوشتون اومد aamitis ۱۹۸ ۵۹,۸۹۸ ۲۰ مرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۵۳ ب.ظ
آخرین ارسال: gerdoo_456
  گرگ درون/ شعری از فریدون مشیری morweb ۰ ۱,۴۰۳ ۰۶ مهر ۱۳۹۳ ۰۹:۲۶ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
Rainbow یک شعر زیبا که حال و هوایمان را امام رضایی می کند. نسیم صبح ۰ ۱,۹۴۶ ۱۶ شهریور ۱۳۹۳ ۰۱:۰۱ ب.ظ
آخرین ارسال: نسیم صبح
  شعر فروغ فرخزاد morweb ۰ ۱,۵۴۵ ۲۵ مرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۳۸ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  شعری در قالب یک استاد mojhde ۰ ۲,۴۳۲ ۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۳ ۰۶:۰۸ ب.ظ
آخرین ارسال: mojhde
  شعر محرم، دلنوشته های محرم، مداحی های دلنشین Parva ۷۳ ۳۹,۰۳۲ ۰۲ آذر ۱۳۹۲ ۱۲:۴۸ ق.ظ
آخرین ارسال: Parva
Rainbow شعرها و یا مطالبی که خودتان سرودید یا نوشتید ... ( دلنوشته ها ) ffss ۲۲ ۹,۳۱۶ ۲۹ شهریور ۱۳۹۲ ۰۹:۲۸ ب.ظ
آخرین ارسال: Breeze
  مشاجره در شعر robot110 ۴ ۴,۰۸۰ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ۰۵:۱۳ ب.ظ
آخرین ارسال: robot110
  دانلود تصنیف زیبای قطعه ای از بهشت شعر رسمی آستان قدس رضوی Majid gh ۰ ۳,۴۰۱ ۱۳ مهر ۱۳۹۰ ۰۳:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: Majid gh
  *****یه شعر و سه نقل قول ۲***** kabirkooh ۱۳ ۷,۴۲۷ ۲۲ خرداد ۱۳۹۰ ۰۲:۲۷ ب.ظ
آخرین ارسال: mass2009

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close