در سال ۱۹۴۲ دکتر ویکتور فرانکل . این دکتر اتریشی که روانشناس و مدرس دانشگاه و محقق بود در جنگ جهانی دوم به دست آلمانها اسیر شد و او را به اردوگاه کار اجباری بردن.
ویکتور فرانکل می گوید: وقتی وارد اردوگاه کار اجباری آلمانها شدم یک صحنهی عجیبی دیدم و آن این بود که بسیاری از اسیرها می مردند . نه اینکه کسی آنها را بکشد بلکه به خودی خود می مردند.
فرانکل شروع به آمار گیری می کند که ببیند از هر چند نفر چند نفر می میرد چند نفر زنده می مانند. بعد از انجام این کار متوجه شد از هر ۲۸ نفر ۲۷ نفر میمیرند ۱ نفر زنده می ماند! او شروع به بررسی می کند که علت این مرگها چیست .
اولین ایده ای که به ذهنش می رسد این است که کسانی که زنده می مانند بدنی قوی و نیرومند و سالم دارند و کسانی که میمیرند بدنی ضعیف و بیمار گونه دارند. او در بررسی های که انجام می دهد متوجه می شود اینگونه نیست افراد نیرمند و سالم نیز میمیرند !
ایده بعدی که به ذهنش می رسد این است که افرادی که دارای ضریب هوشی بالاتری هستند نمیمیرند و برعکس کسانی که دارای ضریب هوشی پایینتر هستند میمیرند او اینگونه تصور کرد افراد با هوش از هوش خود برای زنده ماندن استفاده می کنند . بعد از بررسی های انجام شده متوجه شد که اینگونه نیست و افراد باهوش نیز میمیرند !
او تصمیم گرفت با زندانیها مصاحبه کند و جواب آنها را بر روی جلد پاکت سیگار و یا هر کاغذ در دسترس می نوشت . او شروع به مصاحبه با افرادی که بلا شک تا چند روز آینده میمردند کرد. سوالی که از آنها می پرسید این بود که: آیا برای آیندهی خودتان هدفی دارید ؟ آیا در آینده منتظره کسی یا چیزی هستید ؟
جالب این است که اکثر آنها به این سوال پاسخ نه دادند!
آنها می گفتند که ما اسیر آلمانها هستیم و دیر یا زود خواهیم مرد . پس فقط منتظر مرگ هستیم !
و عدهی کمی بودند که امیدوارانه منتظره آزادی بودند و برای دیدن خانواده شان لحظه شماری می کردند.
فرانکل نیز کتابی می نوشت که موقع اسارت آن کتاب را از او گرفتن و او این هدف را داشت که روزی آزاد می شود و آن کتاب را چاپ می کند.
او از این تحقیق این چنین نتیجه گیری می کند که کسانی میمردند که در زندگی هدفی و یا خواسته ای از آینده نداشتند و آن عدهی کم بخاطر حتی هدفی کوچک زنده ماندند.
ویکتور فرانکل یک نظریه مطرح کرد
( بی هدفی انسان را می کشد ))
ویکتو فرانکل را پدر علم معنا درمانی می خوانند
@};-