میان ترم که میشد حس میکردم چقدر زود گذشت. آخر ترم که میومد حس میکردم زود گذشت و اونجور که لازم بود درس نخوندم!!!! همیشه حساب پس دادن سخته. میانترم ،پایان ترم،پایان نامه ،.....
وقتی بزرگتر شدم هر بار که قرار بوده یک کار جدید را ارائه کنم میشه یک پایان ترم و یک پایان نامه.
گاهی دقیقه آخر آنچنان خوشحال میشی که ....... .
روز آخر خدمت سربازی وقتی فرمانده مون را در راهرو دیدم و از شدت خوشحالی بهش گفتم سلام جناب سرهنگ و یادم رفت احترام بگذارم دو روز اضافه خدمت گرفتم(دلیلش عدم احترام به مافوق بود). همه سربازی یکطرف اون دو روز هم یکطرف. آخرین روز بهم گفت: فوتبال ۹۰ دقیقه است و گاهی وقت اضافه هم داره. تا داور سوت نزده بازی هست!!!!!!
انگار هر چی بزرگتر میشم مشکلات هم بزرگتر میشه. شش ماه از شروع اینکار گذشته.حالا تصور اینکه شش ماه گذشته و هشتاد درصد کار تو دو ماه آخر بوده موجب میشه بخودم قول بدم منظم و مرتب بشم. (ولی خودم هم میدونم که فایده نداره و همینجوری هستم
)
حالا اگه دیر هم کرده باشی و یکی دو ماهی تاخیر و پیچوندن هم ضمیمه اش باشه انگار کارت ده برابر شده!!!!
امروز و فردا و پس فردا میکنم تا آخرین ایرادات کار را هم بگیرم ولی فشار و سنگینی روانی کار دهها برابر شده و مدام زنگ تلفن و گوشی موبایل برام بصدا درمیاد. انگار همه تلفنها فقط من را میخوان!!!! اگه تلفن نزنند هم نگران میشم که چی شده
هزار چیز جفت و جور نبوده ولی موظف بودهام روز ارائه همه چیز را جفت و جور کرده باشم.
هر بار سختتر از قبل . !!!
هفته پیش دکتر خیلی عصبانی بود.(البته نه دکتر تنهایی
). آخه من دو سه تا رئیس دارم که همشون دکترن. تو مانشت دکتر تنهایی است و البته عصبانی نمیشه
ولی بقیه شون گاهی میشن
دیگه چند روزیه خبری ازش نیست.نه زنگی نه تماسی!!!
اگه این چند روز هم بخیر بگذره خوبه!!!!
امیدوارم تجربه هام بدردتون بخوره.
برام دعا کنید.