خب دیگه نیمار هم رفتنی شد.
این داستان امروز منه:
راهنما:
- کارمند
+ من
* رییس
رفته بودم مدارک تحویل بدم. طرف میخواست کپی برابر اصل کنه :
- اصل مدارک رو بذار و برو.
+ (با تعجب) من این کار رو نمی کنم. فکر هم نکنم قانونی باشه.
- پس شنبه که مسئولش اومد زنگ میزنم ۵ دقیقه بعد باید اینجا باشی.
+ باشه مشکلی نیست.
- پس کپی مدارک رو بذار و شماره تلفنت رو بنویس.
چون کپی نداشتم رفتم اونور خیابون کپی بگیرم.
- خود آدمش اومده. برو اتاق رو به رویی. (مگه قرار نبود شنبه بیاد؟!)
اتاق رو به رویی اتاق رییس بود.
- مدارک رو آوردم.
* مدارک رو بذار و برو.
- اصل مدارک رو که نمیدن.
* یعنی به ما اعتماد نداری.
- نه!
* من رییس اینجام. باشه مشخصاتت رو بنویس رو این کاغذ.
بعد خودش کپی برابر اصل کرد و با قرمز نوشت عدم اطمینان!
نتیجه گیری۱: فکر نکنم تو زندگیشون کسی با این صراحت باهاشون صحبت کرده بود. خیلی وقت ها دلیلی برای عدم صراحت، کنایه، حرف دو پهلو و ... نمیبینم. به علاوه علاقه ای هم به اینجور حرف زدن ندارم. سال به سال هم رک تر میشم. معروفم به رک بودن
نتیجه گیری ۲: چرا باید به رییس یه اداره اعتماد داشته باشم؟! مگه پسر خالمه؟!
نتیجه گیری ۳: وقتی رسید نمیدی، نه، اعتماد ندارم. اگه تا شنبه گم بشه مدارکم تو جوابگو هستی؟!
نتیجه گیری۴: اصلا از کی تا حالا برای کپی برابر اصل، باید اصل مدرک پیش شما بمونه؟! کپی برابر اصل یه مهره. کار اداری بلد نیستی برو بپرس.
نتیجه گیری ۵: رییس جون لطفا به اندازه سنت رفتار کن. چغلی کردن برای خردسال هاست. از سن شما دیگه گذشته این کارها.