سلام دوستان
یه خاطره از کنکور دارم که اصن از یادم نمیره براتون تعریف میکنم تا به عمق دانشم پی ببرید
یه پسردایی دارم که کنکور ۱۳۸۶ برای کاردانی (آموزشکده) قبول شده بود. منم سال بعدش کنکور دادم. این که قبول شد من تازه فهمیدم بعد مدرسه باید رفت دانشگاه
خلاصه اینکه باید منم قبول میشدم وگرنه فاتحم خونده شده بود. پایه درسیم تو درسای محاسباتی افتضاح بود (هنوزم هست) هیچی دیگه عزم جزم کردیم تو ۲۰ روز مونده به کنکور خوندیم. واسه امتهان یه بطری آب معدنی کوچیک بردم. مطمئن بودم فیزیک نمیتونم بزنم بخاطر همین فقط یه نگاه کوچولو به سوالا کردم دیدم یه سوال انگار آسونه، فکر کنم سوالش این بود " اگر گربه ای از بالا درون آب را نگاه کند و در آب ماهی باشد چطور دیده می شود؟" استرس داشتم مجبورم بودم مطمئن شم تا جواب بدم. مدرسه ای که توش داشتیم امتهان میدادیم پس زمینه ی موزاییکش سفید بود و توش سنگای مشکی بزرگ و کوچیک بودش. هیچی دیگه یه خورده دور ورمو نگاه کردم دیدم همه سخت مشغولا، بطری آب معدنی رو که بغل پام بود یواش لگد زدم افتاد، خواستم بردارمش از داخل آب بطری به اون سنگای موزاییک نگاه کردم دیدم سنگارو بزرگتر نشون میده
بعد تستو زدم