خیلی دوست داشتم کلا تو این بحث درگیر نشم ولی احساس میکنم یه چیزی این بحث داره که منو هی به سمت خودش میکشه. خیلی از شما من رو به عنوان مشاور کنکور میشناسید و احتمالا از چهره واقعی من چندان خبری نداری (جز تعداد محدودی) و نمیدانید که اصلا چی هستم و نظر واقعیم راجع به درس خوندن چیه...
موقعی که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم یکی از بچه های سال پایینی ازم دعوت کرد تو جشن مربوط به ورودی های جدید (سال ۸۹) به عنوان یه پیشکسوت و یه سال بالایی برای این سال پایینی ها یه چند دقیقه سخنرانی داشته باشم... اون موقع ها بدجور گیر کتاب بابای دارا و بابای ندار بودم... رفتم بالای تریبون گفتم من به شما سال پایینی ها چهار تا نصیحت دارم...
نصیحت اولم اینه که خر نباشید... یهو چشمهای همشون گرد شد بعضیهاشون اخم و تَخم کردند که چی میگه این... گفتم یه آقایی بود که خری داشت . این خره به هیچ صراطی دل به کار نمیداد. تا اینکه این اقایه فهمید این خر به خوردن هویچ علاقه ی وافری داره. یه روز هویج رو در جلوی این خر گرفت دید خره به هوای گرفتن هویچ شروع به راه افتادن کرد. خلاصه کار این صاحب خر این شد که هر روز هویج رو جلوی چشم این خر میگرفت و بار سنگین بار اون میکرد و اونو از هر مسیری میکشوند و خر بدبخت همه این سختی ها رو طی میکرد تا به هویج برسه... یه روزی این صاحب خر مرد و صاحب بعدیش هویج رو داد این خر خورد.. خر دیگه حرکت نکرد چون به هدفش رسیده بود و هدفی نداشت... اخر سر خر از بس حرکت نکرد صاحب جدیدش قربونیش کرد.... بهشون گفتم تحصیل تو ایران متاسفانه شده هویچ برای دانشجوها... از ابتدایی به راهنمایی از راهنمایی به دبیرستان از دبیرستان به لیسانس و از لیسانس به فوق و گاهی حتی از فوق به دکترا... بی انکه بدانیم برای چی داریم درس میخوانیم به دنبال یه هویج زندگیمون داریم میریم... بهشون گفتم همینجا همین اول راه مشخص کنید چرا دارید درس میخونید و خواهش میکنم خر نباشید.چون یه وقتی به خودتون میاین که هویج رو خوردین و هدفی برای ادامه زندگی ندارین....
تو دوره ارشد وقتی قیافه تک تک اونهایی رو میبینی که اومدند دانشگاه ارشد ذوق رو تو چشمهاشون میبینی. به خصوص اگر از یه دانشگاه ضعیفتر در یک دانشگاه بهتر قبول شده باشند با کلی ذوق و شوق اونجا وارد میشن و کلی انگیزه دارند. همشون همون اول راه میخوان اقلا چند تا مقاله بدن... اما اون وسطای راه وقتی تو صورتهای خسته شان نگاه میکنی یه بذری از نا امیدی تو چهره ها میبینی... بعضی ها که هدفشون از قبل مشخصه مصممتر از همیشه تا به انتهای راه میرن ولی اونهایی که میخوان ایران بمونند معمولا دچار فقدان انگیزه فراوان میشوند. اینکه اصلا چرا باید فوق بگیرم؟ اونهایی که میخوان دکترا بگیرن هنوز بارقه ای از امید دارند، اونهایی که میخوان برن خارج باز امیدشون بیشتره اما اونهایی که سقف ارزوهاشون ارشد بوده حس میکنند چه پوچ بود این همه راه و حالا که ارشد گرفتیم اصلا که چی؟....
ادمهای مشاور از همه ادمها زندگی جالبتری دارند. اونجا که میشنوند ارزوهای ادمهای دیگر رو و باید لبخندی مصنوعی تحویلشان بدن و ناامیدشان نکنند. اونجا که تک تکشون میگن میخوام دکتر بشم که استاد دانشگاه بشم... تو دلت با خودت میگی مگه چند تا استاد دانشگاه میخواد این مملکت؟ اصلا که چی؟ سال به سال هزار تا دکتر تحویل بدیم که اینا برن دانشگاه جدید بزنیم و همین طور بیشتر دانشچو بگیریم که تحصیل کرده ها بیشتر بشن که بیشتر صادر کنیم خارج؟ یا بیشتر استاد دانشگاه داشته باشیم؟ پس ثمره ی این همه مدرک و انی همه تحصیل کرده چی شد؟ پس اینها کجای صنعت قرار دارند؟ تو دل خودم میگم واقعا ببین این استاد دانشگاه بودن با ما چه ها که نکرده....
تا همین چند ماه پیش فکر میکردم خوندن ارشد بیخودترین کار زندگیم بود... فکر میکردم میشد هزارتا کار دیگر بکنم و ارشد نخونم... ولی حقیقتیست که نمیتونم منکرش بشم. اگر ارشد نمیخوندم اصلا با کنکور اشنا نمیشدم. اگه با کنکور اشنا نمیشدم مشاور نمیشدم و اگر مشاور نمیشدم هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت نمیفهمیدم چی تو زندگیم دوست دارم و چی برام مهمه...
تا اینجا احتمالا همه ی شما از حرفهای من برداشت کردید که ارشد خوندن واقعا بیفایده و پوچ و بی معنی است اما اینارو گفتم برای اینکه حرفم رو بزنم...
(سوره اعراف ایه ۱۶): (شیطان) گفت: اکنون مرا گمراه ساختی، من بر سر راه مستقیم تو، در برابر آنها کمین میکنم.
سپس از پیش رو و از پشت سر، از طرف راست و از طرف چپ آنها ، به سراعشان میروم و بیشتر آنها را شکرگزار نخواهی یافت.
حقیقت زندگی امروزی ما اینه که نه تنها کنکور، نه تنها درس، نه تنها کار، بلکه به هر کاری که میریم زود ناامید میشیم، زود ایه یاس میخونیم که تهش که چی.. گذشتمون رو یادمون میره که اصلا از کجا به اینجا رسیدم.. یادمون میره سقف آرزوهای دیروزمون چی بوده.. یادمون میره تا همین دیروز ارزو داشتیم لیسانس بگیریم حالا داریم فوق میگیریم... یادمون میره کار داشتن ارزومون بوده حالا دغدغه ما شده که درآمدمون کافی نیست و باید کارهای بیشتری انجام بدیم... انسان همیشه همین بوده ..ریشه کلمه انسان از نسی میاد که معنیش به معنای فراموشکار میباشد... ما همیشه ناسپاس هستیم و هیچ وقت شکر نمیکنیم...
ارشد خوندن یه بخش کوچکی از زندگی پر پیچ و خم ما هست. یکی از ارزوهای زندگیمون که ممکنه یه روز به تحقق بپیونده... تو این زندگی ممکنه خیلی ارزو داشته باشیم. همین ارزوهاست که به ما نیرو و امید به زندگی میده...خیلی از ما شاید هنوز ندانیم از زندگی چی میخواهیم . شاید دوران ارشد باعث بشه بهتر بفهمیم که تو زندگیمان چی میخواستیم... لااقل اگر بدانیم چی میخواهیم تو زندگیمان شاید این فرصت را بتونیم به خودمان بدیم که تو راه زندگیمون تلاش کنیم. من نمیگم تنها راه این که بفهمیم تو زندگیمون چی میخواهیم اینه که درس بخونیم برای دانشگاه اما میگم اینم که درجا بزنیم و وای بستیم و فکر کنیم و فکر کنیم و فکر کنیم تا ببینیم از زندگی چی میخواهیم ما رو هیچ وقت به اون چیزی که میخواهیم نمیرسونه.... ادم باید حرکت داشته باشه... تو حرکت به سمت موفقیته که میتونی به موفقیت برسی. البته لزوما حرکت درس خوندن برای دانشگاه نیست..
من چند ماهی میشه که تفکرم تو زندگی رو عوض کردم و اعتقاد دارم انسان باید تا لحظه اخر عمرش از تکاپو دست نکشه... از نظر من نه تنها باید ارشد خوند بلکه شاید حتی باید دکترا هم گرفت. منتها برای اونی که درس رو دوست داره و ارزویش درس خوندنه برای اونی که همیشه دنبال دانش افزودن خودش بوده... انسان همیشه باید در راه ارزوهایش تلاش کنه
اگر ارزوی جز درس خوندن داری ارشد رفتن بیهوده ترین کار دنیاست.. حرف اخرم اینه. دنبال ارزوهاتون باشید. بهترین و سریعترین راه رو برای رسیدن بهش پیدا کنید (حتی اگر ارشد خوندن راهی برای رسیدن به ارزوتون باشه ولی درس خوندن رو دوست ندارید باز ارشد بخونید) اگر به ارزوهایتان نرسید و اگر از توانایی هایی که دارید استفاده نکنید نه تنها تو این دنیا سرخورده میشی بلکه اون دنیا هم دهنمون رو سرویس میکنند که چرا کفر نعمت کردید...و در اخر این که هیچ وقت فراموش نکنید که اگر روزی به ارزوهاتون رسیدید شکر گزار باشید...یا حق