زمان کنونی: ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳, ۰۵:۴۰ ب.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

داستان مانشت

ارسال: #۷۶
۱۸ آبان ۱۳۸۹, ۱۲:۲۰ ق.ظ
RE: داستان مانشت
(۱۷ آبان ۱۳۸۹ ۱۰:۵۵ ب.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط:  این هکر بخت برگشته وقتی درب رو باز کرد و اومد تو یه درد ناجوری رو پس سرش احساس کرد ودیگه چیزی نفهمید. بله ماهی تابه ای بود که همسر گرامی کوبیده بود تو سرش. چشم که باز کرد دید تو بیمارستانه دستشم با دستبند زدن به میله تخت. اما داوطلب محترم کنکور ما که دید اوضاع و احوال اینجوریه فکری بسرش زد.....

Fardad-A جان من کی داستان را تموم کردم ...دستت درد نکنه جریا داستان را عوض می کنی )
حالا این داوطلب پشت کنکوری ما از همون روباتی که داشت، تصمیم گرفت از آن استفاده کنه و با توجه به اینکه دیگه کاری از دستش بر نمی امد شروع کرد به نوشتن یک ویروس تا کنترل آن ربات را به طور کامل(باز هم تاکید می کنم به طور کامل) در اختیار بگیره و موفق هم شد و بعد آمد ...

پ.ن‌: مدیر سایت مانشت هم تصمیم گرفت که این چند نفری را که بجای اینکه برای کنکور بخوانند شروع به داستان نویسی کرده اند را از مانشت shift+delete کند تا شاید آنها به خود یک تکانی بدهند و برای کنکور بخوانند Big Grin

اگر بتوانم دلی را بدست آورم، بیهوده نزیسته ام. اگر بتوانم رنجی را بکاهم، یا دردی را مرهم نهم، یا پرنده ای رنجور را، به آشیانش باز آورم، بیهوده نزیسته ام.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۷۷
۱۸ آبان ۱۳۸۹, ۰۷:۲۷ ق.ظ
داستان مانشت
بابا خدائیش شماها کنکور دارین.Dodgy بشینین درس بخونید‌، بذارید تا دکتر هممون رو shift+delete نکرده من خودم یه جوری سروته داستان رو هم میارم.(نگران نباشین من سال دیگه کنکور دارم)Smile
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۷۸
۱۸ آبان ۱۳۸۹, ۰۹:۴۰ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۸ آبان ۱۳۸۹ ۰۹:۴۰ ق.ظ، توسط sama2010.)
RE: داستان مانشت
(۱۸ آبان ۱۳۸۹ ۱۲:۲۰ ق.ظ)mengan نوشته شده توسط:  
(17 آبان ۱۳۸۹ ۱۰:۵۵ ب.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط:  این هکر بخت برگشته وقتی درب رو باز کرد و اومد تو یه درد ناجوری رو پس سرش احساس کرد ودیگه چیزی نفهمید. بله ماهی تابه ای بود که همسر گرامی کوبیده بود تو سرش. چشم که باز کرد دید تو بیمارستانه دستشم با دستبند زدن به میله تخت. اما داوطلب محترم کنکور ما که دید اوضاع و احوال اینجوریه فکری بسرش زد.....

Fardad-A جان من کی داستان را تموم کردم ...دستت درد نکنه جریا داستان را عوض می کنی )
حالا این داوطلب پشت کنکوری ما از همون روباتی که داشت، تصمیم گرفت از آن استفاده کنه و با توجه به اینکه دیگه کاری از دستش بر نمی امد شروع کرد به نوشتن یک ویروس تا کنترل آن ربات را به طور کامل(باز هم تاکید می کنم به طور کامل) در اختیار بگیره و موفق هم شد و بعد آمد ...

و با خودش فکر کرد به گذشته اش و به زمانی که ازدست داده بود‌، در حالیکه از ناراحتی به خودش می پیچید بلند شد ‌، خشم رو می شد تو مشتهای گره کرده اش و چشمان خون آلودش دید رفت بالای قله اورست و با تمام توانی که داشت داد زد‌: بسه‌، ولم کنین‌، خستم کردید‌، تکلیفمو مشخص کنین دیگه....

اگر کاری را که همیشه می کردید ادامه دهید به همان چیزی دست می یابید که همیشه داشته اید . اگر کار متفاوتی انجام دهید به چیزهای متفاوتی دست می یابید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۷۹
۱۸ آبان ۱۳۸۹, ۱۰:۴۱ ق.ظ
RE: داستان مانشت
(۱۸ آبان ۱۳۸۹ ۱۰:۲۴ ق.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط:  بره اورست و برگرده(البته اگه برگرده)به کنکور سال بعد هم نمیرسه. Sad
لا اقل بگید رفت تا توچال و برگشت. من پیشنهاد میدم از یکی از این داستان نویسهای مشهور دعوت کنیم بیاد یه دوره داستان نویسی هم بذاره تو بسته . Big Grin

یارو اونقدر ناراحت بود یه دفعه چشمشو باز کرد دید رو اورسته زیاد سخت نگیرید..

اگر کاری را که همیشه می کردید ادامه دهید به همان چیزی دست می یابید که همیشه داشته اید . اگر کار متفاوتی انجام دهید به چیزهای متفاوتی دست می یابید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۸۰
۱۸ آبان ۱۳۸۹, ۰۲:۲۰ ب.ظ
RE: داستان مانشت
یک بار دیگه به گوشیش نگاه کرد اما نه درست بود‌، بدون توجه به اینکه چه جوری گوشیش آنتن داده و اس‌ام اس رو دریافت کرده خودشو از بالای اورست پرت کرد پایین ولی نیمه راه سقوط بود که...

اگر کاری را که همیشه می کردید ادامه دهید به همان چیزی دست می یابید که همیشه داشته اید . اگر کار متفاوتی انجام دهید به چیزهای متفاوتی دست می یابید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۸۱
۱۸ آبان ۱۳۸۹, ۱۱:۳۰ ب.ظ
RE: داستان مانشت
پستچیه گفت بابا کجایی دو ساعته دارم زنگ می زنم پسره کفت الان خودمو می رسونم(در اون زمان دستگاهی اختراع شده است که با یک دکمه و گفتن نام مقصد به مقصد میرسی) دکمرو زدو رسید در خونه دید همون پستچیس که سربه نیستش کرده بود پسره گفت تو زنده ای گفت اره من بخشیدمتون اومدم بسترو بهتون بدم قبلا اشتباهی شده بود پسره بسترو گرفتو رفت خونه اما از بد روزگار نگو اون برادر دو قولو پستچی بوده اومده انتقام بگیره خدا میدونه تو بسته چیه!!!!!!!! پسره تا در بسترو باز کرد ناگهان....

Heart روزگار غریبیست نازنین عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد Heart
مانشت از این شعر مستثناست!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۸۲
۱۹ آبان ۱۳۸۹, ۰۹:۳۹ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۹ آبان ۱۳۸۹ ۰۹:۴۰ ق.ظ، توسط sama2010.)
RE: داستان مانشت
دید که تو بسته یک سری مدارک تحصیلی قلابی بود خوب که نگاه کرد دید که مدارک برای شخص دیگه ای که حتماً الان بهش نیاز داره فوراً رفت دنبال پستچی اما به در نرسیده بود که از تو خیلبون صدای انفجار شنید...Huh

اگر کاری را که همیشه می کردید ادامه دهید به همان چیزی دست می یابید که همیشه داشته اید . اگر کار متفاوتی انجام دهید به چیزهای متفاوتی دست می یابید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۸۳
۰۷ آذر ۱۳۸۹, ۰۹:۵۱ ب.ظ
داستان مانشت
... ولی یهو برگشت دید خطای شنوایی بوده و صدا از اتاق خواب خودش بوده. برگشت تو خونه و دید ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۸۴
۰۵ بهمن ۱۳۸۹, ۱۰:۵۱ ب.ظ
داستان مانشت
وقتی نزدیک‌تر رفت دید ای واااااااااااای! صدا از اتاق خواب نیست کهههه!!!
ابگرمکن ترکیییییییدههههه!.....

سپیده که سربزند در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوئیدیم
پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۸۵
۲۸ اسفند ۱۳۸۹, ۰۹:۱۹ ق.ظ
داستان مانشت
اولش کمی شوکه شد‌ام بعد..

اگر کاری را که همیشه می کردید ادامه دهید به همان چیزی دست می یابید که همیشه داشته اید . اگر کار متفاوتی انجام دهید به چیزهای متفاوتی دست می یابید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۸۶
۱۷ فروردین ۱۳۹۰, ۰۸:۵۸ ب.ظ
داستان مانشت
یهو دیدم همه‌ی آشپزخونه رو داره آب می گیره!سریع دویدم و ....

سپیده که سربزند در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوئیدیم
پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۸۷
۱۸ فروردین ۱۳۹۰, ۱۱:۱۸ ب.ظ
داستان مانشت
ابگرمکون تو سال ۲۶۰۰ چی کار میکنه همه چیز خیلی قبل‌تر تموم شده بود اخه دنیا به اخرش رسیده بود و امام زمان هم ظهور کرده بود این بود که بچه‌ها هواسشون به گذر وقت نبود
کاشکی این جریانا کسی شروع نمی کرد ولی حالا که شروع کردین من تمومش می کنم هرکی ادامه مطلب من مطلب بنویسه خدا یه کاری کنه که کنکور قبول نشه از ته دل گفتم کاری نکنید که دامنتونا بگیره
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۸۸
۱۸ فروردین ۱۳۹۰, ۱۱:۱۸ ب.ظ
داستان مانشت
ابگرمکون تو سال ۲۶۰۰ چی کار میکنه همه چیز خیلی قبل‌تر تموم شده بود اخه دنیا به اخرش رسیده بود و امام زمان هم ظهور کرده بود این بود که بچه‌ها هواسشون به گذر وقت نبود
کاشکی این جریانا کسی شروع نمی کرد ولی حالا که شروع کردین من تمومش می کنم هرکی ادامه مطلب من مطلب بنویسه خدا یه کاری کنه که کنکور قبول نشه از ته دل گفتم کاری نکنید که دامنتونا بگیره
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۸۹
۱۳ خرداد ۱۳۹۰, ۱۲:۲۲ ق.ظ
RE: داستان مانشت
(۱۷ فروردین ۱۳۹۰ ۰۸:۵۸ ب.ظ)mosaferkuchulu نوشته شده توسط:  یهو دیدم همه‌ی آشپزخونه رو داره آب می گیره!سریع دویدم و ....

رفت که کمک بگیره یک دفعه یکی از دوستانش به او خبر داد که نتایج اولیه آزمون ارشد اعلام شده و رفت که نتیجه خودش را نگاه کنه و وقتی که وارد سایت شد و کارنامه اش را نگاه کرد دید که رتبه اش ۴۹۴۱( بچه‌ها این نکته را بگویم که این رتبه آخرین فرد مجاز امسال بوده Big Grin) شده و یک دفعه ...

اگر بتوانم دلی را بدست آورم، بیهوده نزیسته ام. اگر بتوانم رنجی را بکاهم، یا دردی را مرهم نهم، یا پرنده ای رنجور را، به آشیانش باز آورم، بیهوده نزیسته ام.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۹۰
۰۷ تیر ۱۳۹۰, ۱۰:۰۴ ب.ظ
داستان مانشت
یک دفعه که داشت کارنامه اعمالشو نگاه می کرد یه هو از فرط بدبختی چشمام تیره شد واشک از چشماش سرازیر شدو نمیدونست خوشحال باشه یا ناراحت خوشحال به خاطر اینکه رتبه ای رو کسب کرده که هیجکی نتونسته این افتخار رو کسب کنه وناراحت به خاطره اینکه باید دوباره بخونه با تمام ناامیدی اومد سایت مانشت دید آگهی دادن برای موسسه پارسه یهو موس از دستش در رفت وروش کلیک کرد.......

ازاین آدمهادلگیر نشو،نیش زدن طبیعت آنهاست..../سالهاست به هوای بارانی می گویند خراب!......
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۵۶,۳۵۱ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  رکوردهای مانشت admin ۱۴۰ ۸۳,۸۱۵ ۱۹ فروردین ۱۴۰۰ ۰۲:۵۹ ب.ظ
آخرین ارسال: msm1365
  اهدای کتاب هایم به اعضای گل مانشت x86 ۴۴ ۳۵,۴۷۹ ۰۳ آبان ۱۳۹۹ ۰۹:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: abolfazl pepco
  فراخوان داستان کوتاه fas ۱ ۲,۷۲۷ ۰۱ مهر ۱۳۹۹ ۱۱:۰۳ ق.ظ
آخرین ارسال: mehrad1011
Lightbulb گروه ترجمه ی مانشت marvelous ۱۳ ۸,۸۹۰ ۰۱ خرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۳۷ ب.ظ
آخرین ارسال: ziba_090
Tongue انجمن پسران مانشتی aatwo ۴۰ ۳۰,۲۲۵ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ ۰۲:۲۵ ق.ظ
آخرین ارسال: khayyam
Star سحر خیــــــــــــــــــزان مانشت nasrolah ۹۴۸ ۲۰۹,۱۷۷ ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۰۵:۵۲ ق.ظ
آخرین ارسال: عزیز دادخواه
  داستان های آموزنده Soheil ۶۳۰ ۸۸,۹۹۰ ۱۱ دى ۱۳۹۸ ۰۴:۵۷ ب.ظ
آخرین ارسال: dibasalehi
  پرسش و پاسخ و بحثهای مدیران در مورد امور جاری مانشت Fardad-A ۴,۸۰۶ ۴۴,۶۶۸ ۰۳ دى ۱۳۹۸ ۰۱:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: Masoud05
Star کارگاه داستان نویسی دسته جمعی marvelous ۹ ۶,۶۰۳ ۱۲ آبان ۱۳۹۸ ۰۶:۰۹ ب.ظ
آخرین ارسال: marvelous

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close