وقتی داشت از عرض خیابون رد میشد یه جوون ناشی که گواهینامه هم نداشت با دوچرخه زد بهش و منوچهره بنده خدا بیهوش شد...........
وقتی که به هوش اومد دید همه فامیلا دورش جمع شدن و دارن گریه میکنن وختی که دیدن منوچ به هوش اومده خوشحال شدن........ خلاصه بعدش مرخص شو و رفت خونه........
فرداش وقتی داشت حاضر میشد که بره بیرون مادرش گفت کجا میری پسر ... منوچ گفت : ای بابا زمان ثبت نام داره تموم میشه...باید برم عکس بندازم که برم دانشگاه ثبت نام کنم....مادرش گفت : مگه تو قبول شدی؟....منوچ گفت : آره دیگه ...مگه یادت رفته...شریف قبول شدم......همون موقع بود که مادرش زد زیر گریه وگفت ای خدا من پسرم رو از خودت میخوام
و منوچ بهت زده داشت خودش رو تو آیینه نگاه میکرد و با خودش میگفت.......
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
داستان درام و عشقولانه و ... شده بود حیفم اومد که تراژدی نشه