زمان کنونی: ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳, ۱۰:۱۰ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

داستان مانشت

ارسال:
۱۵ خرداد ۱۳۸۹, ۱۲:۳۶ ب.ظ
Shocked داستان مانشت
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود یه نفر نشسته بود. البته غیر از خدا هم هیچکی نبود.

یه جوون بود که داشت لیسانسش رو از دانشگاه آزاد علی آباد کتول می گرفت.

همین طور که توی باغ های علی آباد نشسته بود و به گنجشک‌ها نگاه می کرد، یه فکری به ذهنش رسید...

نقل قول: دوستان توجه کنید که این داستان رو به شیوه منطقی و جذابی به پیش ببرید. نفر بعدی ادامه داستان رو بنویسه. فکر می کنم در آخر داستان جالبی از توش در بیاد.

من برم هر جای دنیا قلب من دست تو گیره
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: mohammadali1990 , IT.girll , kora
ارسال:
۱۵ خرداد ۱۳۸۹, ۱۲:۵۴ ب.ظ
RE: داستان مانشت
(۱۵ خرداد ۱۳۸۹ ۱۲:۳۶ ب.ظ)admin نوشته شده توسط:  یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود یه نفر نشسته بود. البته غیر از خدا هم هیچکی نبود.

یه جوون بود که داشت لیسانسش رو از دانشگاه آزاد علی آباد کتول می گرفت.

همین طور که توی باغ های علی آباد نشسته بود و به گنجشک‌ها نگاه می کرد، یه فکری به ذهنش رسید...

که بره ارشد شرکت کنه بره شریف از دست اسم مدرکش "آزاد علی آباد کتول" راحت بشه، بعدش هم دکترا بره خارج... تو همین توهما بود که...

*****شکست پله های موفقیت است*****
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: npour , kora
ارسال:
۱۵ خرداد ۱۳۸۹, ۱۲:۵۵ ب.ظ
RE: داستان مانشت
که یه یهو خوابش برد. تو خوابش چیزهای جالبی دید. خواب دید که ...

من برم هر جای دنیا قلب من دست تو گیره
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: npour , kora
ارسال:
۱۵ خرداد ۱۳۸۹, ۰۱:۲۸ ب.ظ
RE: داستان مانشت
(۱۵ خرداد ۱۳۸۹ ۱۲:۵۵ ب.ظ)admin نوشته شده توسط:  که یه یهو خوابش برد. تو خوابش چیزهای جالبی دید. خواب دید که ...
خواب دید(خواب نگو کابوس بود!) که امسال شریف در رشته مورد علاقش اصلا پذیرش نداره و باید ...

سخته، ولی ممکنه!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: npour , kora
ارسال:
۱۵ خرداد ۱۳۸۹, ۰۱:۵۹ ب.ظ
RE: داستان مانشت
(۱۵ خرداد ۱۳۸۹ ۰۱:۲۸ ب.ظ)Soheil نوشته شده توسط:  
(15 خرداد ۱۳۸۹ ۱۲:۵۵ ب.ظ)admin نوشته شده توسط:  که یه یهو خوابش برد. تو خوابش چیزهای جالبی دید. خواب دید که ...
خواب دید(خواب نگو کابوس بود!) که امسال شریف در رشته مورد علاقش اصلا پذیرش نداره و باید ...
یه رشته دیگه امتحان بده!
یه هو از خواب پرید، خدارو شکر این فقط یه خواب بود، دوباره خوابید، خواب دید که قبول شده همنجایی که می خواد درست همون رشته...

*****شکست پله های موفقیت است*****
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: npour , kora
ارسال:
۱۵ خرداد ۱۳۸۹, ۰۲:۴۴ ب.ظ
RE: داستان مانشت
مهندسی کامپیوتر دانشگاه شریف و داره برای ثبت نام می ره دانشگاه شریف که ۱۰۰ قدم به در ورودی مونده میبینه یه پارچه زدن بالای در ورودی دانشگاه و روش نوشته "ورود آقای .... را به مهد علم و دانش تبریک می گوییم" و جلوی در چند نفر ایستادند برای استقبال از این شخصیت داستان ما که میبینه دکتر تنهایی خودمون هم بین اوهاست داره به سرعت به طرف اونها میره که یه هو یه صدایی مشنوه پسرم پاشو!با تعجب اطراف رو نگاه می کنه کسی نیست به راهش ادامه میده برای چند بار دیگه این صدا رو میشنوه و اعتنا نمی کنه برای بار آخر صدا میاد پسرم پاشو اگه نه پارچ آب میادا! بازهم عتنا نمی کنه و با سرعت بیشتر به سمت در ورودی دانشگاه می ره که یهو یه پارچ آب خالی میشه روش و از خوب می پره.......

I believe whatever doesn't kill you simply makes you stranger
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: npour , kora
ارسال:
۱۵ خرداد ۱۳۸۹, ۰۳:۲۳ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ خرداد ۱۳۸۹ ۰۳:۲۷ ب.ظ، توسط admin.)
RE: داستان مانشت
ناگفته نمونه که شخصیت داستان ما پسر بود. پسرک گیج خوابش بود توی باغ که یهو یه دختر شیطون از کنارش رد شد. نگاهی به دختره کرد دید هی همچین دختر بدی نیست!!Big Grin با خودش فکر کرد که درس رو ول کنه و بره دنبال همین دختره. پس راه افتاد.این دختره همونی بود که روی سر پسره آب ریخته بود و قبولی شریفش رو کا لم یکن کرده بود!
دختره از روی جوی آب تندی پرید اما این پسر ما از بس حول بود پاش گیر کرد به لبه جوی آب و علاوه بر پیچ خوردن پاش، افتاد توی لجن های کنار جوی آب و حسابی لجنی و گلی شد. تازه بدتر از اینها اینکه یه قورباغه از تو دهنش پرید بیرونSmile. دیگه حسابی شاکی شده بود...

من برم هر جای دنیا قلب من دست تو گیره
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: npour , Aseman7 , IT.girll , kora
ارسال:
۱۵ خرداد ۱۳۸۹, ۰۳:۴۰ ب.ظ
داستان مانشت
پسرک شاکی نمی دونست چی کار کنه، رفت خونه یه دوش گرفت، همش تو فکر اون دختر شیطون بود هر کاری کرد شب هم خوابش نبرد انگار یه دل نه صد دل عاشق و دلباخته شده!
صبح رفت دوباره تو همون باغ شاید دوباره دیدگانش به رخسار یار منور بشه...

*****شکست پله های موفقیت است*****
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: npour
ارسال:
۱۵ خرداد ۱۳۸۹, ۰۵:۰۷ ب.ظ
RE: داستان مانشت
رفت توی باغ اما کسی آن لاین نبود! چند تا فحش به زمانه داد و به راه برگشت به خونه رو از شر گرفت. توی برگشت به خونه یه آگهی ترحیم دید. به نظرش عکس داخل آگهی رو می شناخت. اون کسی نبود جز...

من برم هر جای دنیا قلب من دست تو گیره
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: npour , Aseman7 , kora
ارسال: #۱۰
۱۵ خرداد ۱۳۸۹, ۱۱:۵۱ ب.ظ
داستان مانشت
دست خوب دوران دبیرستانش که چند وقت بود سر یه موضوع جزئی(بستنی!) با هم رابطه‌ی خوبی نداشتن، دنیا دور سرش چرخید، همنجا نشست که یه ماشین براش بوق زد، بچه های دبیرستان بودن که داشتن می رفتن سر خاک، یه جورایی صداشون گرفته بود حالت عادی نداشتن، پسر قصه ما هم سوار ماشین شد، چنتا کوچه رد کرده بودن که یکیشون بهش سیگار تعارف کرد...

*****شکست پله های موفقیت است*****
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: kora
ارسال: #۱۱
۱۶ خرداد ۱۳۸۹, ۰۷:۳۸ ق.ظ
RE: داستان مانشت
سیگار رو از دوستش گرفت و به عنوان هدیه بهشون هشیش رو معرفی کرد. آخه این پسر قصه ما که منوجهرBig Grin اسمش بود خودش معتاد بود به سیگار‌، هشیش و قلیان. دوستاش کاملاً جا خوردن از اینکه نتونستن دوست ناباب خوبی باشند و دیر جنبیدن. داشتن به راهشون ادامه می دادن به سمت مزار کشته شدگان! علی آباد که یهو ماشین پنچر شد.

من برم هر جای دنیا قلب من دست تو گیره
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: Aseman7 , kora
ارسال: #۱۲
۱۶ خرداد ۱۳۸۹, ۱۰:۴۵ ق.ظ
داستان مانشت
از ماشین پیاده شدند، دوستاش مشغول پنچرگیری بودند. ولی خودش کنار جاده ایستاده بود، بغض کرده بود و به دوستش فکر می کرد. یهو ماشینی از کنارش رد شد که توجه ش رو جلب کرد. وقتی خوب داخل ماشین رو دید، باورش نمی شد. دختر مورد علاقه اش کنار دست یه پسری نشسته بود. دنبال راهی می گشت تا بره دنبال ماشین و از پسره بپرسه که چه نسبتی با دختره داره که یهو...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: kora
ارسال: #۱۳
۱۶ خرداد ۱۳۸۹, ۱۱:۰۸ ق.ظ
RE: داستان مانشت
میبینه یه موتوری داره میاد...

I believe whatever doesn't kill you simply makes you stranger
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
ارسال: #۱۴
۱۶ خرداد ۱۳۸۹, ۱۲:۰۰ ب.ظ
داستان مانشت
عین "چی" میپره جلوی موتوریه، نگهش میداره سوار میشه، (اینجاشو با پس زمینه آهنگ پلیسی بخونید)‌، در حالی که همینجوری داشته از چشماش اشک می ریخته (بخاطر باد بوده‌ها نه دختره!!) لایی کشون دنبال ماشینه میرفته که یهو ...

سخته، ولی ممکنه!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: kora
ارسال: #۱۵
۱۶ خرداد ۱۳۸۹, ۰۲:۲۰ ب.ظ
RE: داستان مانشت
یهو رسید به ماشینه. یه جزوه پارسه پشت ماشین دید. جزوه آمار پارسه بود. تو دلش گفت معلومه این بشر منابع ارشد رو خوب می شناسه. یادش اومد که توی مانشت هم خیلی تبلیغ این جزوه پارسه رو کرده بودن. کم کم به خودش اومد. با خودش عهد بست که اینقدر درس بخونه که رتبه اش بهتر از این دختره بشه و پوزش رو در اصطلاح بزنه. پاک یادش رفته بود که داشت می رفت به سمت مراسم دوستش رفت به سمت شهر تا ...

من برم هر جای دنیا قلب من دست تو گیره
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
 سپاس‌گزاری شده توسط: Aseman7


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۵۶,۲۲۲ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  رکوردهای مانشت admin ۱۴۰ ۸۳,۶۴۰ ۱۹ فروردین ۱۴۰۰ ۰۲:۵۹ ب.ظ
آخرین ارسال: msm1365
  اهدای کتاب هایم به اعضای گل مانشت x86 ۴۴ ۳۵,۳۵۱ ۰۳ آبان ۱۳۹۹ ۰۹:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: abolfazl pepco
  فراخوان داستان کوتاه fas ۱ ۲,۶۹۳ ۰۱ مهر ۱۳۹۹ ۱۱:۰۳ ق.ظ
آخرین ارسال: mehrad1011
Lightbulb گروه ترجمه ی مانشت marvelous ۱۳ ۸,۸۰۷ ۰۱ خرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۳۷ ب.ظ
آخرین ارسال: ziba_090
Tongue انجمن پسران مانشتی aatwo ۴۰ ۳۰,۱۰۰ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ ۰۲:۲۵ ق.ظ
آخرین ارسال: khayyam
Star سحر خیــــــــــــــــــزان مانشت nasrolah ۹۴۸ ۲۰۷,۲۷۹ ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۰۵:۵۲ ق.ظ
آخرین ارسال: عزیز دادخواه
  داستان های آموزنده Soheil ۶۳۰ ۸۸,۶۵۵ ۱۱ دى ۱۳۹۸ ۰۴:۵۷ ب.ظ
آخرین ارسال: dibasalehi
  پرسش و پاسخ و بحثهای مدیران در مورد امور جاری مانشت Fardad-A ۴,۸۰۶ ۴۴,۶۶۸ ۰۳ دى ۱۳۹۸ ۰۱:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: Masoud05
Star کارگاه داستان نویسی دسته جمعی marvelous ۹ ۶,۵۲۹ ۱۲ آبان ۱۳۹۸ ۰۶:۰۹ ب.ظ
آخرین ارسال: marvelous

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close