گاهی اوقات پیش میاد که میگیم خب به من چه؟ مگه مسئول این کار منم؟ بله، ما مسئول خیلی از کارها هستم ولی اکثر اوقات با یه ترفندهای عجیب غریبی خودمونو تبرعه میکنیم.چند وقت پیش رفتم سیدی پایان ناممو به کتابخونه دانشگاه تحویل بدم، یه خانمی گفت که تو سی دی باید فلان فایلا باشه. گذشت و گذشت چند وقت دیگه که سی دی آماده شد، دوباره بردم سی دی رو تحویل بدم، یه خانم دیگه ای بود، گفت پایان نامتو به دانشکدهات تحویل دادی؟ گفتم، نه هنوز، گفت باید اول به اون تحویل بدی بعد یه نامه بگیری بیاری بدی به من.
خب اینجا دو تا سوال پیش میاد؟
چرا تو سایت دانشگاه ترتیبی برای تسویه وجود نداره؟ چیزی که من میدیدم زده بود مراحل باقی مانده: تسویه با کتابخونه، تسویه با دانشکده، تسویه با آموزش.
چرا اون خانم اولی از من نپرسید که آیا با دانشکده تسویه کردم یا نه؟
شاید اون خانم دومیه فکر میکنه وظیفشو درست انجام داده، همینطور خانم اولیه، و همینطور طراح سایت و خلاصه تمام دست اندر کاران.
ولی چند درصد احتما میدید که طراح سایت اگه به فکرش میرسید که باید یه ترتیبی بین این کارا وجود داشته باشه، اونو مطرح می کرد؟ هر کی باشه (به جز تعداد انگشت شماری) میگه ولش کن، حالا که نگفتن، منم کاریش ندارم.
اون خانم اولیه شاید بد نبود محتوایی که باید داخل سیدی میبود و پیش نیاز تحویل سی دی رو (گرفتن نامه از دانشکده رو) تو یه کاغذ کوچیک چاپ میکرد و ده بیست تا پیش خودش نگه میداشت تا به دانشجوها بده.
خانم دومیه اگه میدونست این اتفاق خیلی میوفته باید میرفت و هر کاری که میتونست انجام میداد تا مسئول مورد نظر رو پیدا میکرد و بهش میگفت که مراحل کار رو تو سایت بذارید بهتره! (بی کاره مگه؟!)
مثال اینطوری زیاده، و همه مون هر روز تو اداره جات و کوچه و خیابون شاهدش هستیم، ولی انصافا وقتی مسئولیت به عهده میگریم، واقعا مسئول باشیم. کارمون دغدغهمون بشه. اگه کارمونو درست انجام ندادیم شب نتونیم بخوام.
یاد این حدیث افتادم "کلّکم راع و کلّکم مسؤول عن رعیّته" (پیامبر گرامی)
«همة شما، به نحوی، دارای رعیّتهایی هستید و بر افراد و رعیّتهایی، حافظ و حاکمید، همة شما در مقابل این رعیّتها مسؤولیّت داشته و مورد سؤال واقع خواهید شد».
(۰۶ دى ۱۳۹۵ ۱۲:۲۹ ق.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط: دیشب خواب دیدم پدرم دچار سکته مغزی شدند.
من تو خواب داشتم دق میکردم وقتی آمبولانس و پدرم رو میدیدم...
من که از خواب پریدم اما دائم میگم خدا صبر بده به اونائی که تو واقعیت این صحنه رو درک کردند...
خدا نصیب نکنه...
چه فایده؟ خب چی کار کردید؟ آیا رفتید دست پدرتون رو ببوسید؟ رفتید یه کادوی خوب اگه در توانتون هست براش بگیرید؟ آیا امروز قربون صدقه اش رفتید؟ یه غذای خوب براش پختید؟ آیا ازشون پرسیدید که بابا از دست من راضی هستی؟ چی کار کردید؟ همه مون همینطوری هستیم. منتظر می مونیم، میمونیم تا یه اتفاقی بیوفته. چند روز پیش از خونه همسایمون صدای یه مادری بلند شد " من میخواستم برات عروسی بگیرم، نه اینکه برات لباس ماتم بپوشم" دو سه ساعت بیشتر نگذشت که کوچه پر از بنر و گل برای تسلیت پسر ۲۳ ساله بود. البته دور از جون شما و همه. ولی به قول دوستم "متاسفم که شما هم مثل من معنی این جمله رو فعلا نمی دونید!" اینو به ماهایی گفت که هنوز داغ ندیدیم.