(۱۱ اسفند ۱۳۹۵ ۱۱:۴۱ ب.ظ)kilookiloo نوشته شده توسط: خدایا هیچوقت یه آدم خوب رو از خوب بودنش پشیمون نکن , که پیش خودش بگه من احمقم که اینجور رفتار میکنم وقتی همه ی جور دیگه رفتار میکنن و خیلی هم خوب و خوش زندگیشون رو میکنن.
وقتی ی سری اصول اخلاقی برای آدم انقدر مهمه که خیلی از خوشی ها و لذت ها و منفعت ها رو به خاطرش میزاره کنار , چرا باید دقیقا توی همون زمینه ضربه بخوره ؟ که به خودش بگه من چقدر ساده لوحم ؟ که بگه باید مثل اکثریت باشم که به خاطر این چیزا انقدر اذیت نشم ؟
خدایا من که نمیتونم برات ی بنده ی خوب و کامل باشم ولی حداقل ی جوری کمکم کن که از خوب بودنم توی همین خورده چیزا هم نا امید نشم
نمیدونم چرا دوست داشتم در پاسخ این پست حرف دلم رو بگم منظور جواب به این جمله نیست در امتدادش میگم......
به نظر من انسان هایی که تفکر میکنند و بینش عمیقی دارند میدونن چه جوری عقایدشون رو بیان کنند کم تر دچار اشتباه میشند و همیشه بهترین روش و انتخاب میکنند حالا تو هر دایره ای قرار گرفته باشند محیط اصلا مهم نیست مهم انسانی که تو اون محیط قرار گرفته ....
حافظ میگه:
واعظان کین جمله در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند ان کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گویا باور نمیدارند روز داوری
کین همه رنگ و دغل در کار داور میکنند
حکایت مزحک از خیام: ( واقعی نیست) منظور از بیان عمق مفهوم رفتار امروزی ها ( برخی ها)
میگویند خیام، به اقتضای سن، چندینبار افکار و عقایدش عوض شده، در ابتدا لاابالی و شرابخوار و کافر و مرتد بوده و آخر عمر سعادت رفیق او شده، راهی به سوی خدا پیدا کرده و شبی روی مهتابی مشغول بادهگساری بوده، ناگاه باد تندی وزیدن میگیرد و کوزهی شراب روی زمین میافتد و میشکند. آن وقت خیام برآشفته به خدا میگوید:
ابریق می مرا شکستی ربی،
بر من در عیش را ببستی ربی،
من می خورم و تو میکنی بدمستی
خاکم به دهن مگر تو مستی ربی؟
خدا او را غضب میکند، فوراً صورت خیام سیاه میشود و خیام دوباره میگوید:
ناکرده گناه در جهان کیست؟ بگو
آن کس که گنه نکرده چون زیست؟ بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو
خدا هم او را میبخشد و رویش درخشیدن میگیرد و قلبش روشن میشود. بعد میگوید: «خدایا مرا به سوی خودت بخوان!» آن وقت مرغ روح از بدنش پرواز میکند!
بگذریم چند تا از رباعیات خیام رو میزارم امیدوارم خوشتون بیاد :
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
--------------------------------------------------------------------------------------
قومی متفکرند اندر ره دین / قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی / کای بی خبران راه نه آنست و نه این
--------------------------------------------------------------------------------------
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت / از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت / این هرسه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
--------------------------------------------------------------------------------------
گویند کسان بهشت با حور خوش است / من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار / کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
--------------------------------------------------------------------------------------
گویند بهشت و حورعین خواهد بود / وآنجا می و شیر وانگبین خواهد بود
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک / چون عاقبت کار چنین خواهد بود
_________________________________-
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من!
وین حل معما نه تو خوانی و نه من
از پس پرده گفتگویه من و تو
فردا چو پرده بیفتد نه تو مانی و نه من
_________________________________-
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نی ای غافل نادان که ترا
درخاک نهند و باز بیرون آرند
_________________________________-
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعهی می، مملکت چین ارزد
جز بادهی لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد.
_________________________________-
تا بتوانی خدمت رندان میکن
بنیاد نماز و روزه ویران میکن
بشنو سخنی راست ز خیام ای دوست
می خور و ره می زن و احسان میکن
_________________________________-
در دایرهای کامدن و رفتن ماست
آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
_________________________________-
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آن که من بدانم که کیم !
_________________________________-
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
خدایش بیامرزد