(۰۵ مرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۱۹ ب.ظ)sss نوشته شده توسط: ببینید چقدر آسون گرفتن خوبه! خیلی هم منطقی
عمه خانم من چون با ازدواج دخترشون با کسی که الان دامادشون هست مخالف بودن و از انواع ترفندها برای خراب کردن مراسم خواستگاری و تحقیق و... استفاده کرده بودن، به عنوان آخرین حربه، جلوی تقریبا ۵۰،۶۰ نفر از مهمونا و بزرگای فامیل رو کردن به آقا داماد و گفتن: ببین من مثل پسرم دوستت دارم، اصن مخالفتای من بیشتر بخاطر توئه نه دخترم!...تو فردای زندگی نمیخوای وقتی خسته و کوفته میرسی خونه حداقل یه غذایی رو گاز باشه و بوش پیچیده باشه تو خونه... این دختر منم که حتی نیمرو بلد نیست درست کنه، یا می سوزونه یا آبکی میده دستت، بد میگم؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!.. و من خیلی خوشحالم که هنوز آدمای عاقلی مث این آقا داماد پیدا میشن که وقتی همه دارن نگاهشون می کنن در جواب عمه خانم یه لبخند عاقلانه بزنن و با آرامش بفرمایند که من این همه سال غذایی خوردم که وقتی برمی گشتم خونه بوش نه فقط تو خونه، تا تو کوچه هم کشیده شده بود، یه مدت تنوع هم بد نیست، دوست دارم باهم یاد بگیریم قورمه سبزی چطور جا می افته!!!...
+ تو جریان خواستگاری این دخترعمه جان ـ از اول تا آخرش ـ من به یه نکته رسیدم: بعضی وقتا میشه قسم خورد داستانای رمانا و فیلما افسانه نیست!
+ تا باشه از این آقا دامادا...
+ من هیچ وقت از دخترعمه جان نپرسیدم بالاخره باهم یاد گرفتید قورمه سبزی چطور جا می افته یا اونا حرفای روز خواستگاری بود؟! شاید بخاطر اینکه اونقد باهم خوشبختن که جایی برای این سوال باقی نمی مونه!