(
وای خدای من داستانو هرجور شده میخوان جنایی کنن)
منوچ گفت: خاک تو سرم نمیدونم یه لحظه ترسیدم، دست خودم نبود.
بعد پلیس و آمبولانس اومدن........
بعد معلوم شد که مسئول حراست ، اشتباهی منوچ رو گرفته،(اسمشم وقتی پسر داییش صدا میزده شنیده بوده)، مامان منوچم که رفته بوده عیادت اون حراسته (چیز خاصی نبود نگران نباشین چندتا بخیه زده بودن وگفته بودن ۲۴ ساعت باید تحت نظر باشی ) ، و از اونجایی که اون طرف آدم خوبی بوده رضایت میده....
بعد از منوچم تعهد میگیرن و با تعهد از بازداشت خارج میشه ، مامانش همینجوری تو راه هی منوچ رو سرزنش میکرد،به خونه که رسیدن، در خونه رو که باز کرد دید.....