یادش بخیر مامانم میگه اول ابتدایی ۱۵ کیلو بودم خیلی کوچیک بودم خودم باورم نمیشه . مانتو م تو تنم زار میزده .
یادمه یه کوله پشتی بنفش داشتم که از خودم بزرگتر بود! یه کیف کوچیک بهش آویزون بود که مامانم روز اول ازم گرفت میگفت بچه ها تو مدرسه میکشن میخوری زمین ( الهی قربونش برم که به چه چیزایی فکر میکنه)
یه قمقمه سبز داشتم که شبیه چکمه بود ، با مقنعه صورتی . هر چی فکر میکنم خدایش خیلی خوش تیپ بودم .
روز اول با یه دسته گل خیلی خیلی بزرگ رفتم مدرسه اونو هدیه دادم به معلمم بهم لبخند زد منم از خجالت رفتم پشت سر مامانم قائم شدم . چه قدر خود شیرین بودم من
مامانم زود رفت ولی یادمه که یکی از بچه ها خیلی گریه می کرد و مامانش موند . درس روز اولم یادمه یه پوستر بود که عکس یه خانومه که لباس کاموایی آویزون کرده بود رو طناب یه گربه میاد نخ لباسو میکشه لباسش کلا نخ کش میشه . یعنی این درس بود واقعا
دوست پیدا کردنم جالب بود تو راه دیدم دو تا دختره ( یکیشون اول بود و خواهرش پنجم بود ) دارن از اون ور خیابون رد میشن صداشون کردم : ببین میاین با هم بریم خونه . کلی باهاشون دوست شدم و تا آخر سال مسیر مدرسه تا خونه رو با هم میرفتیم . خیلی دلم براشون تنگ شده ولی خدایش روابط عمومی بالایی داشتم
خیلی تاپیک قشنگی بود یاد زیباترین خاطرات زندگیم افتادم کاش میشد برگردم به همون سادگی و قشنگی اول ابتداییم . یادش بخیر
دلم یهو بدجور گرفت
(۰۷ مهر ۱۳۹۲ ۰۳:۲۶ ب.ظ)arcsin نوشته شده توسط: اولی ها شلخته
دومی ها پاتخته
سومی ها پلیسن
چهارمی ها رئیسن
پنجمی ها رفوزه یه وری میرن تو کوزه
کوزه که در نداره ، باباش خبر نداره
وقتی که در دار شد
باباش خبر دار شد
من در هر مقطعی بودم بجز چهارم شعر رو به نفع خودم تغییر میدادم کلاس اول میگفتم چهارمی ها شلخته و باقی ماجرا