(۲۸ خرداد ۱۳۹۸ ۰۷:۱۵ ب.ظ)The BesT نوشته شده توسط: (28 خرداد ۱۳۹۸ ۰۴:۵۶ ب.ظ)عزیز دادخواه نوشته شده توسط: سلام به همگی بلاخره از حبس در اومدیم . یه چند وقتی الکی الکی ما رو محروم کردن. سر هیچ و پوچ.
زمان میبره آدم بفهمه شوخیش بیمزه بوده تا اومدم پاک کنم دیدم به علت نفرت پراکنی!!!!! محرومم!
خوش اومدید و صفا آوردید
بسیار بسیار ممنونم .
یاد یه خاطره افتادم از یه دوستی که تعریف میکرد. چند سال پیش به علت مشکلاتی که با خونوادم داشتم و کلا خیلی با من بد بودن و رفتارشون اذیتم میکرد تصمیم گرفتم از خونه برم واسه همیشه. وسایلم رو جمع کردم و رفتم جنوب واسه کار.تابستون بود و هوا گرم و برای منم شغلی بهتر از کارگری نبود خلاصه یه ده روزی با هر بدبختی بود تحمل کردم تا اینکه طاقتم تموم شد و کم آوردم. شرایطش جوری بود که نمیشد تحمل کرد. حالا چه کنیم چه نکنیم دلم میخواست برگردم خونه اما خب بگم این مدت کجا بودم؟ دل رو زدم به دریا و گفتم برمیگردم و کلی توی راه باخودم فکر کردم و حرفامو آماده کردم که چی بگم و چی نگم و بگم چرا رفتم و کجا رفتم و این حرفا.
میگفت شب بود که رسیدم خونه. بی سروصدا رفتم تو خونه و چمدونم رو بردم اتاقم و با هزار دلهره و نگرانی رفتم تو هال نشستم یه گوشه ای. پدرم تا منو دید با عصبانیت داد زد سرم پسره ی ولگرد کدوم گوری بودی از ظهر دارم دنبالت میگردم
.
میگفت نمیدونستم خوشحال باشم که ده روز غیبتم رو کسی نفهمید یا ناراحت باشم که ده روز هم اگه نباشم کسی اصلا نمیفهمه که نیستم.