لِیدیز اند جنتلمن
![Cool Cool](images/smilies/cool.gif)
بنده چون سوابق کتک خوردنم زیاد بود و انتخاب دشوار
لهذا خاطره ای رو به قید قرعه براتون انتخاب کردم که به سمع و نظر شما عزیزانِ برسونم
کلاس پنجم ابتدایی رو تهران گذروندم !
یه ناظم جوون داشتیم که وسط موهاش کچل بود !
از اون آدمایی که وقتی
زن میبینن آب از لب و لوچه شون میچکه !!!
یه بار قرار بود پرسش های درس تاریخ رو به علاه ی جواباشون تو دفتر بنویسیم ! که من و چند نفر دیگه انجام نداده بودیم !
معلممون که یه خانم بود , ناظم جوان را فراخوند ! که ما رو ببره پایین تنبیه کنه !
آقا این
بی وُژدان ما رو برد تو آبدارخونه درکنار هم به صف کرد ! صفش تقریباً شکل نیم دایره داشت که من آخرین نفر از سمت چپش بودم!
یه طناب ورزشی (از اونا که باش طناب میزنیم) گرفت دستش ,از نفر سمت راست شروع کرد به ترتیب
مِث سگ این بچه ها رو زدن ! با تمام توان!
جوری که نعره شون تا لایه استراتوسفر میرفت ! آب دماغشون مثل لامپ میزد بیرون ! صورتشون از اشک خیس میشد !
اصلاً هم عصابانی نبود !
از چشاش میشد خوند که از
زدن لذت میبره !
زد و زد
تا رسید به نفر بغل دستی من !
یهو خانم بهداشتمون , که یه خانوم جوون تر از خودش بود از راه رسید !
خوشگل ! بزک کرده ! با مانتو چسبون و شلوار لی آبی ! و اگه اشتباه نکنم عینک دودی به چشم !
یکباره صدای بُرَّنده ی سوط و شلاق و طناب از تو فضای آبدارخونه جاشو داد به طنین صدایی نازک و عشوه گر !
+ آقای فلانی چطور دلتون میاد این بچه ها رو میزنید !
آقای ناظم یهو نیشش تا بنا گوشش باز شد
طناب رو پشت سر قایم کرد و شروع کرد به لاس زدن با خانم بهداشت !!
خلاصه هرجا تو زندگی بدبیاری آوردیم اون یه تیکه خیلی خوش شانس بودیم!
قبل از اینکه نوبت ما بشه , یهو مثل فرشته ی نجات سیندرلا ظهور پیدا کرد تو آبدارخونه !
برگشتیم بریم سرکلاس تا آقای ناظم رو با خانم بهداشت تنها بزاریم !
هیچ وقت اون چهره ی اشک بار و دلخور یکی از بچه ها وقت برگشتن سرکلاس یادم نمیره که یه لحظه تو راهرو مکث کرد و شروع کرد فحش دادن به ناظم !
+ مرتیکه ی عوضی فکر دختربازی خودشه , پدرشو در میارم !
خلاصه هرجور فکر میکنم نسل بدبختی بودیم !
زیاد کتک خوردم
اما اونایی که به خیال واهی خودشون کتکم زدن که درس یاد بگیرم رو بخشیدم
اما اونایی که درس نمیدادن و کتک هم میزدن رو هرگز نمی بخشم !