انجمنصفحه اولجستجوی انجمن

[Paraande]

دوست دارم

در این شب دلپذیر

عطر تو

چراغ بینایی من شود

و محبوبه‌ی شب راهش را گم کند.

دوست دارم

شب لرزان از حضورت

پایش بلغزد

در چاله‌ای از صدف که ماهش می‌خوانند

و خنده‌ی آفتاب دریا را روشن کند...

اما نه آفتاب است و نه ماه

عصرگاهی غمگین است

و من این همه را جمع کرده‌ام

چون دلتنگ توام.

«شمس لنگرودی»

[iammiti]

امروز کتری خونه با خودسوزی(من فراموش نکردم که :|)نشون داد که به چای کیسه ای اعتراض داره :|
و اینگونه است عاقبت چای کیسه ای خوردن :|

[Somayeh_Y]

(۰۶ آذر ۱۳۹۴ ۰۷:۰۲ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط:  پ.ن: راستی سمیه جان چطوری دلت اومد پروفایلت رو پاک کنی!!! همش میومدم بهت بگم میدیدم پروفایلت بسته است

به سختی. به بدبختی. همراه با درد و رنج و شکنجه
برخی اوقات جهت فراموشی و گذر از یه مرحله ای ناچاری پاک کن دستت بگیری. مخصوصا اگه آدم نوستالژیکی باشی.
نمیدونم شاید باید عذرخواهی کنم از دوستانی که کامنت هاشون رو پاک کردم. ولی چاره ای نداشتم. بذارید به حساب دوست داشتن و ارادت
امیدوارم کسی ازم ناراحت و رنجیده خاطر نشده باشه.

جهت جبران این عملیات انتحاری دو تا لینک زیر رو میذارم براتون. مطالبی که اونجا خواهید خواند اصلا قابل مقایسه با قلم درب و داغون من نیست. بجای پروفایل من که حالا حکم کویر برهوت داره. اینجا سر بزنید.


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.

این سایت هفتگی بروز میشه. حداقل تا اواسط دی. داستان هاش برای ما جنبه تمرینی داره. ولی خب برخی شون برای مخاطب عام هم جذاب خواهد بود. خوبی داستان کوتاه اینه که خوندنش وقت زیادی نمی گیره. زنگ تفریح مناسبیه واسه اونا که به شدت درگیر درس و کارند.


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.

سایت بالا علاوه بر داستان، رمان و فیلم هم معرفی میشه. البته من خودم بدلیل کمبود وقت، بهش سر نمیزنم و دنبال کردن مطالبش توی برنامه ام نبوده. اینه که نه تایید میکنم نه تکذیب

فعلا.

[zorkide]

امشب کیف مدارک همسرمو تو میدون آزادی ازش زدن. خیلی حالم گرفتست...
آخه عقدناممون توش بود. همون معجزه ای که تو چند صفحه پیش ازش حرف زدم. شاید به نظرتون خنده دار باشه ولی واقعا حالم خیلی گرفتست. آخه یه دل سیر عقدناممونو ندیدم. دیگه هم دستم بهش نمیرسه.

[khayyam]

(۰۹ آذر ۱۳۹۴ ۰۲:۳۹ ق.ظ)zorkide نوشته شده توسط:  امشب کیف مدارک همسرمو تو میدون آزادی ازش زدن. خیلی حالم گرفتست...
آخه عقدناممون توش بود. همون معجزه ای که تو چند صفحه پیش ازش حرف زدم. شاید به نظرتون خنده دار باشه ولی واقعا حالم خیلی گرفتست. آخه یه دل سیر عقدناممونو ندیدم. دیگه هم دستم بهش نمیرسه.

شما باید از قبل تمهیدات لازم رو در نظر می گرفتی مثلا یه گپی ازش می گرفتی یا اینکه با دوربین گوشی از تک تک صفحه هاتش عکس می گرفتی به هر حال اتفاقی که افتاده دوستان دیگه هم مواظب باشن هم تو مترو و هم تو میدان آزادی احمال سرقت بسیار بالاست من همیشه احتیاکامل رو در نظر دارم

[Densike]

زمان کمک نمیکند ..

[Menrva]

ای کاش همه چی یجور دیگه بود....

[amniat0101]

من که در هنگام خواندن این مطلب اشک در چشمانم حلقه بست و از خودم خجالت کشیدم

پروفسور پریرخ دادستان تنها روانشناس ایرانی بود که از ژان پیاژه پدر روانشناسی شناختی مدرک گرفت.

وی یکی از بنیانگذاران روانشناسی نوین ایران است و بسیاری او را مادر روانشناسی ایران می‌نامند.او در سال ٨٩ درگذشت.

بخشی از دفتر خاطرات پروفسور پریرخ دادستان:

در دو سالی که در سوئیس درس می خواندم نود درصد غذای من نان و پنیر بود. سوئیس کشور گرانی بود.
رساله ام با پیاژه بود و او روش و سخت گیریهای خاص خودش را داشت.

وسع مالی نداشتم با این وجود دوره لیسانس را به جای چهار سال سه ساله خواندم. روز امتحانی که با پیاژه داشتم سر جلسه از شدت گرسنگی در حال از هوش رفتن بودم. امتحان شش ساعت طول می کشید و من دو روز بود که چیزی نخورده بودم.

خانه من درست نقطه مقابل دانشگاه آن سوی دریاچه ژنو بود. صبح پول نداشتم با قایق از رودخانه رد شوم برای همین از ۵ صبح پیاده راه افتاده بودم تا به موقع به امتحان برسم. دو ساعتی که از امتحان گذشت دیدم در حال از هوش رفتن هستم و ممکن است فرصت موفقیت را از دست بدهم. در این شرایط سخت، به دلیل طولانی بودن امتحان اندکی استراحت دادند. وسیله پذیرایی آوردند اما من پولی برای خرید نداشتم. مغزم قفل کرده بود. دوستی یونانی داشتم. پرسید: چرا چیزی برنداشتی؟ غرورم اجازه نداد بگویم پول ندارم؛ گفتم میل ندارم.

دوستم نگاهی به من کرد و گفت: بی خود! چند ساعته داری فکر می کنی باید چیزی بخوری. و خودش برایم یک کیک و قهوه خرید و مرا نجات داد. من آن امتحان را با نمره خوبی قبول شدم.

بعد از اتمام تحصیلاتم پیاژه که از پشتکار من خوشش آمده بود پیشنهاد داد که زیر نظر مراکز تحقیقاتی او کار کنم.

او می گفت: ما تو را برای ایران نساختیم. نرو!
اما من گفتم شما امثال من زیاد دارید ولی مملکت من ندارد و من باید برگردم.

بعد از آن هر سال به دیدنش می رفتم و او می گفت: اگر پشیمان شدی برگرد. ولی من هرگز پشیمان نشدم.

منبع: مؤسسه یادنگار یادمانه

پ.ن:دکتر پریرخ دادستان،متولد ۱۳۱۲ هجری شمسی استاد دانشگاه تهران، چهره ماندگار و از برجسته ترین چهره های آکادمیک کشور در حوزه روان شناسی، روز شنبه ۲۲ آبان ۸۹ ( ۱۳ نوامبر ۲۰۱۰) در تهران درگذشت

[clint]

دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ
از چـــهار ســـو گـرفته مــرا، روزگـار تنــگ(بیدل نیشابوری)

[software94]

نمیدونم چرا حالم خوب نیست.دلتنگم،دلشوره دارم

[Riemann]

۸ سالللل !!!!! ۱۲ تا ۲۰ سالگی !!!!!!

[blackhalo1989]

امروز بازم مطمین شدم که آدم دنبال هرچی باشه بهش میرسه اما باید واقعا دنبالش باشه.

[clint]

صدا و سیما به کجا میرود؟
خدمت مدیریت محترم شبکه پنج یک سوال مهم داشتم: آیا شما این جمله معروف حضرت امام خمینی ره. را نشنیدید که فرموده اند : صدا و سیما باید دانشگاه باشد در ساعت ١٧.٤٩ عصر روز شنبه ٧ آذرماه از شبکه پنج سیما در برنامه به خانه برمیگردیم روش بافتنی کاموا بصورت زنده آموزش داده میشود آیادانشگاهی که امام ره فرمودند این بود آیا بودجه عظیمی که برای پخش و ساخت برنامه زنده لازم است را نمی دانید ؟ این بودجه برای آموزش بافتنی مصرف شود ، جای مناسبی مصرف شده است ؟شما نمی دانید یا نمی فهمید در اطراف شما چه میگذرد؟ (پست یکی ازدوستانم درlinkedin بود)بنظر میادبدنبال تعریف قالب ها جنسیتی برای زنان هستن . از تلویزیون ما بیشتر از این توقع نیس .ترس از شکستن قالب های جنسیتی و ترغیب زنان به شغل مدیریتی ..........

[vesta]

(۰۹ آذر ۱۳۹۴ ۱۰:۴۳ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:  امروز بازم مطمین شدم که آدم دنبال هرچی باشه بهش میرسه اما باید واقعا دنبالش باشه.

یوقتایی هم انقدر دیر به آرزوهات میرسی که، وقتی رسیدی هیچ ذوقی براشون نداری، انگار نه انگار یه روزی همه رویات بوده

[vesta]

کی میشه دسترسی به حدف پست برامون فعال بشه

بابا این حقمونه خب، قوربون خدا برم، اگر خطایی کنیم میبخشه و پاکش میکنه اونوقت مانشت نمیگذاره حرف دلمون رو پاک کنیم