(۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۸:۳۴ ب.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: آره منم دقیقا صبح که رتبه ها را دیدم همین حس را داشتم .
حتی اعتماد به نفس اینو ندارم که دیگه مثل قبل پست بزنم تو مانشت.
یه جورایی حس میکنم مثل آدم دنیای واقعیم شدم. یه آدم خجالتی که تو جمع زیاد راحت نیست.
خوش به حال اونایی که این حس غریبی رو درک نمیکنن.
(۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۸:۳۴ ب.ظ)RASPINA نوشته شده توسط: .من دیشب جلو بقیه خندیدم ........بعد نشستم زار زار گریه کردم....آخیش راحت شدم............
اشکال نداره
" باز نشد " را از فرهنگ لغاتت حذف کن مثلا بگو اینبار نشد
خوش به حالت
کاش میتونستم گریه کنم. به جاش نمیدونم چم شده فقط میخندم
اولش فکر کردم حالم خوبه الان فکر میکنم بدجوری شوکه شدم و احتمالا به خاطر بد بودن حالمه که انقدر میخندم
دلم میخواد الان یک دوستی، آشنایی، عشقی یا هر لعنتی ِ دیگه ای داشتم تو زندگیم که باهاش حرف میزدم و اون فقط گوش میداد. دقیقا به همین خاطر از آدمای دنیای واقعی دور شدم چون هر وقت خودشون میخوان با آدم حرف میزنن و درددل میکنن ولی هیچ وقت حواسشون به غم و غصه های اونی که سنگ صبورشونه، نیست. من الان هیچ بنی بشری رو کنارم ندارم. احتمالا کم کم دارم رتبه ام رو باور میکنم و به خاطر همینه کم کم ناراحتیم رو حس میکنم. شاید چند ساعت بعد یا چند روز بعد منم مثل تو زارزار گریه کنم و بعد بگم آخیش راحت شدم.
چی بگم وقتی حرفت درسته؟ آره این بار نشد.
من از شنبه دوباره شروع میکنم. تا شنبه خدا کنه بهتر شه حالم.
تو از کی دوباره شروع میکنی؟