انجمنصفحه اولجستجوی انجمن

[Mehran]

بچه ها من خیلی بد آوردم یه ضریه روحیه شدید تو اول مهر خوردم الان داغونم نمی تونم چطور درس بخونم ، اصلا درس به کنار الان خودم حال روحیم افتضاحه... داغونم آروم نمیشم...(

[Sunshine Off]

(۰۳ مهر ۱۳۹۱ ۰۳:۳۵ ب.ظ)Mehran نوشته شده توسط:   بچه ها من خیلی بد آوردم یه ضریه روحیه شدید تو اول مهر خوردم الان داغونم نمی تونم چطور درس بخونم ، اصلا درس به کنار الان خودم حال روحیم افتضاحه... داغونم آروم نمیشم...(

روحیه خودتا حفظ کن،ببین برای همه یک اتفاق ناخوشایند میفته اما اونی که قوی تر از قبل جلو میره موفق میشه.
پس قوی باش وبه مشکلات لبخند بزن وروحیه خودتا حفظ کن.تنها خداست که به داد ما میرسد.

[z69e]

(۰۳ مهر ۱۳۹۱ ۰۲:۰۱ ب.ظ)moha نوشته شده توسط:  اره من به این نتیجه رسیدم رابینز و بخونم و امروز کتابشو گرفتم

ممنون

میشه لطفا مشخصات دقیق کتاب و انتشاراتش و قیمتش رو برام بگین
ممنون میشم..


--------------------

یه چیز دیگه اینکه
۴۰۰،۵۰۰ صفحه هم برای مدیریت کم نیست!

و در ضمن
برای مدیریت نمیشه منبع خاص و کاملی رو ذکر کرد
مثلا من خودم پارسال فقط تیترهای پیام نور رو خوندم
و ۱۱ درصد زدم

ولی دوستم
پوران رو خوند(تشریحی تستاشو) + پارسه + پیام نور
و منفی زد متاسفانه!!

[z69e]

الان داشتم سایت مهندسین رو چک میکردم
یکی از بچه های قدیممون که اتفاقا امسال هم رتبه اش دو رقمی شده
این کتاب رو معرفی کرده بودن و تاکید هم داشتن که خیلی عالیه

میخواستم ببینم این همون کتابیه که شماها برای مدیریت میگفتید؟؟؟




مبانی مدیریت

ناشر : دفتر پژوهشهای فرهنگی نویسنده : استیفن پی.رابینز - دیوید ای.دی سنزو مترجم : دکتر سید محمد اعرابی - محمد علی حمید رفیعی - بهروز اسراری ارشاد

١٣٨٩, ویرایش اول, چاپ نهم

[*farnaz*]

(۰۳ مهر ۱۳۹۱ ۰۳:۳۵ ب.ظ)Mehran نوشته شده توسط:   بچه ها من خیلی بد آوردم یه ضریه روحیه شدید تو اول مهر خوردم الان داغونم نمی تونم چطور درس بخونم ، اصلا درس به کنار الان خودم حال روحیم افتضاحه... داغونم آروم نمیشم...(

منم موقع درس خوندن مخصوصا درسای بدقلق کلی فکر آزار دهنده میاد تو ذهنم و نمیزاره تمرکز کنم نمیدونم این ضربه روحی چی هست ولی به نتیجه کارت فکر کن به پیامدهایی که هین موفقیت برات به همراه داره و از همه مهمتر به خدا که منشا آرامش و قوت قلب ماست

[Mohammad-A]

(۰۳ مهر ۱۳۹۱ ۰۳:۵۵ ب.ظ)z69e نوشته شده توسط:  یه چیز دیگه اینکه
۴۰۰،۵۰۰ صفحه هم برای مدیریت کم نیست!

و در ضمن
برای مدیریت نمیشه منبع خاص و کاملی رو ذکر کرد
مثلا من خودم پارسال فقط تیترهای پیام نور رو خوندم
و ۱۱ درصد زدم

ولی دوستم
پوران رو خوند(تشریحی تستاشو) + پارسه + پیام نور
و منفی زد متاسفانه!!

این ترازوی خوبی نیست. از دوستتان بپرسید که چند تا درست و چند تا غلط زدند و علت این چی بوده؟
به نظر خود شما این منطقی هست که خواندن سرفصل را به خواندن کتاب ترجیح بدیم؟

[Mehran]

(۰۳ مهر ۱۳۹۱ ۰۵:۲۲ ب.ظ)*farnaz* نوشته شده توسط:  

(03 مهر ۱۳۹۱ ۰۳:۳۵ ب.ظ)Mehran نوشته شده توسط:   بچه ها من خیلی بد آوردم یه ضریه روحیه شدید تو اول مهر خوردم الان داغونم نمی تونم چطور درس بخونم ، اصلا درس به کنار الان خودم حال روحیم افتضاحه... داغونم آروم نمیشم...(

منم موقع درس خوندن مخصوصا درسای بدقلق کلی فکر آزار دهنده میاد تو ذهنم و نمیزاره تمرکز کنم نمیدونم این ضربه روحی چی هست ولی به نتیجه کارت فکر کن به پیامدهایی که هین موفقیت برات به همراه داره و از همه مهمتر به خدا که منشا آرامش و قوت قلب ماست

مرسی فرناز جان تو همیشه جواب بچه ها رو میدی، نه فرناز من تو درس یا اینجور چیزها نا امید نمیشم. یه شکست عاطفی شدید خوردم که تو این اوضاع که واسه کنکور هم دارم می خونم بدجور بهم آسیب زده و از خوندن فلجم کرده!!!

[*farnaz*]

(۰۳ مهر ۱۳۹۱ ۰۶:۱۵ ب.ظ)Mehran نوشته شده توسط:  مرسی فرناز جان تو همیشه جواب بچه ها رو میدی، نه فرناز من تو درس یا اینجور چیزها نا امید نمیشم. یه شکست عاطفی شدید خوردم که تو این اوضاع که واسه کنکور هم دارم می خونم بدجور بهم آسیب زده و از خوندن فلجم کرده!!!

خواهش میکنم وظیفمه دوست دارم همه دوستام موفق شن، اگه بگی چی هست بهتر میشه کمک کرد به هر حال رها کردن مسیری به این مهمی اصلا کار درستی نیست هر چقدر هم که از لحاظ روحی در شرایط متعادلی نباشی.. تازه درس خوندن باعث میشه کمتر به مسئلت فکر کنی

[jameshenas]

(۰۳ مهر ۱۳۹۱ ۰۳:۳۵ ب.ظ)Mehran نوشته شده توسط:   بچه ها من خیلی بد آوردم یه ضریه روحیه شدید تو اول مهر خوردم الان داغونم نمی تونم چطور درس بخونم ، اصلا درس به کنار الان خودم حال روحیم افتضاحه... داغونم آروم نمیشم...(

دوست من بزار منم یه چیزی بگم...البته قضیه مال۳هفته پیشه...داشتم میخوندم که موبایل زنگ خورد و صدای یه دختر که گفت سلام...اولش نشناختم ولی بعدش شناختم خودم رو زدم به اون راه...گفت نمیشناسی منم گفتم نه؟گفت نه؟؟؟؟خلاصه(دوست دخترم بود.کارمند فرودگاه...خیلی کمک حالم بود از هر لحاظ که فک کنی مخصوصا مالی....مهاجر کانادا شد و رفت و دوستی ما تموم) بعدش بهش گفتم چرا شناختمت.بعد از احوال پرسی و این حرف ها،اومده بود به مادرش سر بزنه....مکالمه تموم...من داشتم طراحی الگوریتم یا هوش میخوندم...وای یعنی تو بگو اسن دیگه بد از تلفن من تونستم درس بخونم؟نهههههههههههههه همش یاد خاطرات و این حرف ها اومد تو ذهنم...خلاصه درس تعطیل شد بعد ظهر هماهنگ کردیم رفتیم چیتگر.....
شب به خودم گفتم محسن تو کنکور نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خلاصه کلی فکر و خیال....آخرش تصمیم گرفتم بیخیالش بشم،و همینطور هم شد و دیگه نرفتم بیرون...اسمس میداد زیاد جوابش رو ندادم و دیگه کمتر و کمتر شد...الانم چند روزی میشه خبری ازش ندارم...
اینارو گفتم بهت بگم که اگه اراده داشته باشی و درس خوندن برات مهم باشه از همه چیز باید بزنی...حالا هر کسی یه مشکلی داره...باورت نمیشه بهم زنگ زد دیگه هیچی تو مخم نمیرفت...گفتم باید یه تصمیم جدی بگیرم که بعدا بخاطرش حسرت نخورم..پس به آینده ی خوب فکر کن

[m@hboobe]

(۰۳ مهر ۱۳۹۱ ۰۳:۰۳ ب.ظ)svk7 نوشته شده توسط:  کارنامه ی امسال یکی از دوستام: مشترک۵۹وتخصصی نرم ۱۱/۱۱وزبان ۵ بقیه سفید
رتبه نرم:۳۶۴ هوش:۵۰۰ :معماری:۳۱۹ قبول شد معماری روزانه صنعتی اصفهان

یعنی امیدوارم باشم اگر نمیرسم امسال واسه همه درسام سرمایه گذاری کنم واسه مشترکا حسابی بخونم و تخصصی و ریاضی یه درس!!
فقط امیدوارم این امکان واسه منم باشه

---

(۰۳ مهر ۱۳۹۱ ۰۳:۳۵ ب.ظ)Mehran نوشته شده توسط:   بچه ها من خیلی بد آوردم یه ضریه روحیه شدید تو اول مهر خوردم الان داغونم نمی تونم چطور درس بخونم ، اصلا درس به کنار الان خودم حال روحیم افتضاحه... داغونم آروم نمیشم...(

اتفاقی که افتاده باید بتونی فکر خودت رو از اون رها کنی و فقط به اینده فکر کنی
سخته اما شدنی

یه لحظه چشمات ببند و به این فکر کن اگر بخوای با این روحیه ادامه بدی ممکنه نتیجه مطلوبی نگیری پس فکر خودتو آزاد کن و سعی کن از ذهنت پاکش کنی

[Mahbanoo313]

(۰۳ مهر ۱۳۹۱ ۰۳:۳۵ ب.ظ)Mehran نوشته شده توسط:   بچه ها من خیلی بد آوردم یه ضریه روحیه شدید تو اول مهر خوردم الان داغونم نمی تونم چطور درس بخونم ، اصلا درس به کنار الان خودم حال روحیم افتضاحه... داغونم آروم نمیشم...(

دوست عزیز میدونم الان شرایط سختی دارید و کنار اومدم باهاش مشکله ... اما سعی کنید برخلاف میل و حوصلتون هم که شده هر کاری بکنید تا بتونین این وضعیت را با کمترین خسارت روحی و مادی سپری کنید .

میدونین چند وقت بعد که با مسائل کنار اومدین و بیشتر منطقتون حکم کرد تازه به خودتون میاین و افسوس فرصت ها و روزهای جوانی تونو میخورید .

از مشکل پیش اومده یه تجربه بردارید و توی کوله پشتی زندگیتون بذارید و ازش عبور کنید ...

حتما به یک مشاور خوب رجوع کنید . سعی کنید گوشه گیر نشید که تنهایی در اینجور مواقع مثل سم میمونه . برید کتابخونه . برید پیش دوستاتون ...
به این فکر کنید که اون طرف مقابل دوست خوبی مثل شما رو از دست داده و لیاقت شما چیزی بیش از این ها بوده .
به این فکر کنید که شما نذاشتید صفت خوبی چون راستی و صداقت در وجودتون بمیره و ...
براتون دعا میکنم . امیدوارم هر چه زودتر به آرامش برسید

[younes]

سلام دوستان نمیدونم شاید نباید اینو مینوشتم اما چن روزیه که مریض شدم و نمیتونم درس بخونم یه عمل جراحی هم دارم ببینم خدا چی می خواد . توکلت علی الله . . ان شاالله بعد عمل میام و خودمو بهتون میرسونم .
واسه همتون آرزوی موفقیت میکنم . واسم دعا کنید.

[Mehran]

(۰۳ مهر ۱۳۹۱ ۰۷:۴۲ ب.ظ)*farnaz* نوشته شده توسط:  

(03 مهر ۱۳۹۱ ۰۶:۱۵ ب.ظ)Mehran نوشته شده توسط:  مرسی فرناز جان تو همیشه جواب بچه ها رو میدی، نه فرناز من تو درس یا اینجور چیزها نا امید نمیشم. یه شکست عاطفی شدید خوردم که تو این اوضاع که واسه کنکور هم دارم می خونم بدجور بهم آسیب زده و از خوندن فلجم کرده!!!

خواهش میکنم وظیفمه دوست دارم همه دوستام موفق شن، اگه بگی چی هست بهتر میشه کمک کرد به هر حال رها کردن مسیری به این مهمی اصلا کار درستی نیست هر چقدر هم که از لحاظ روحی در شرایط متعادلی نباشی.. تازه درس خوندن باعث میشه کمتر به مسئلت فکر کنی

راستش قضیه طولانی هست کوتاه بگم شدیدا عاشق کسی بودم که از ایران هم رفته بود اما باهاش بودم با این دوری همه جوره بهش اعتماد داشتم و معرفتم رو خرجش می کردم. این اواخر یکم بهم ریخته بود اما بی نهایت بهش اعتماد داشتم . هفته پیش بهم گفت خیلی دوستت دارم یکم فکر بهم ریخته(سر فشاری که مامانش میاورد بهش به خاطره خواستگارایی که داشت) اون هم بهم گفت می خوام یه مدت برو نروژ تنها باشم دور از تو و خانوادم دوستت دارم و از این حرفها. بعد فهمیدو خانم اومده ایران زنگ زدم جواب نداد.آخر مامانش جواب داد .من هم نصف شبی پا شدم رفتم جلو درشون پشت درشون با زغال نوشتم خیلی نامردی بعد فرداش که همه اینو دیدن بهم زنگ.عصبانی بود منم گفتم این به اون در... گفت داره نامزد میکنه...
گفتم خوشبخت شی ...
قطع کردم. ولی بعد ۴سال با این همه اعتماد تو یه روز وقتی فهمیدم هم از اعتمادم سواستفاده شده، هم بهم خیانت شده هم بهم دروغ گفته شده داغون شدم . هضمش سخته نمی دونم می تونید درک کنید یا نه.... الان داغونم اما بچها کمک کردن اینجا . پی دادن ،پست گذاشتن، پیام خصوصی دادن دومتون گرم الان بهترم ... ولی فکر کنم فهمیده باشی الان چی کشیدم چقدر سنگین بوده واسم....

[jameshenas]

(۰۳ مهر ۱۳۹۱ ۱۰:۲۲ ب.ظ)younes نوشته شده توسط:  سلام دوستان نمیدونم شاید نباید اینو مینوشتم اما چن روزیه که مریض شدم و نمیتونم درس بخونم یه عمل جراحی هم دارم ببینم خدا چی می خواد . توکلت علی الله . . ان شاالله بعد عمل میام و خودمو بهتون میرسونم .
واسه همتون آرزوی موفقیت میکنم . واسم دعا کنید.

آخ آخ من سرما خورده بودم اصن نمیتونستم بخونم...
ایشالله که به عمل نیازی نباشه و هر چه زودتر به دامان درس برگردین

[m@hboobe]

تا حالا شده یه مطلب رو چندین بار بخونید بعد از کلی وقت تا زه بگید
اااااااااااااااااااا اصلا حواسم کجا بوده؟؟!!

بالاخره تونستم CLRS به نیمه هاش برسونم
انشالله همین طور ادامه بدم تا ۹-۱۰ روز دیگه تمامه
یکم فکرم مشغوله تمریناتشه