(۲۶ شهریور ۱۳۹۹ ۰۴:۲۴ ب.ظ)sss نوشته شده توسط: در خاطرات پزشکی خوندم که روزی بیمار، دردش رو این طور توصیف می کنه که انگار کوه ها رو سینه ام گذاشتن. سالها بعد که قلبم بیمار شد، فهمیدم درد سنگینی کوه ها یعنی چی.
زبان حتی در توصیف درد جسمی قاصره، چه برسه به رنج روح...
نقل قول:
(درباره مصاحبه ای از اروین یالوم، حدود یک سال و نیم بعد از مرگ همسرش)
بین احساس درد با درک درد تفاوت چشمگیری وجود داره حتی برای متخصصی چون یالوم
داشت میگفت که سالها پیش خانمی اومد پیشم و دچار سوگ شدید بود و آخرش بهم گفت تو منو نمیفهمی چون سوگ نداشتی. من عصبانی شدم و گفتم یعنی مثلا برای درمان یه بیمار مبتلا به اسکیزوفرنی باید اسکیزوفرن باشم؟! یا مثلاً برای درمان یه فرد الکلی، باید الکلی باشم؟!
میگه من گروههای زیادی رو که همسران سوگوار بودن اداره کردم، و همیشه فکر میکردم که متخصص این کارم. [تا اینکه همسرم فوت کرد] و تازه الان فهمیدهم که هیچی نمیدونستم...
این حرفش خیلی تکاندهندهست. اول اینکه همین اعتراف، در این سن و موقعیت و با این شهرت، خودش شجاعانهست. همین که بتونی بگی من تا حالا فکر میکردم میدونم، اما الان باید بگم که «نمیدونستم».
ثانیا نشون میده که چقدر «درک» کردن افراد کار دشواریه. حتی زمانی که در مقام یک درمانگر فکر میکنیم فردی رو کاملا درک میکنیم، بازهم نمیتونیم به کمال، این کار رو بکنیم، چه برسه به زمانی که حتی افراد رو درک هم نمیکنیم.