زمان کنونی: ۱۰ فروردین ۱۴۰۳, ۱۰:۲۶ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

داستان خواستگاری به روایت سعید هاشمی!!!

ارسال: #۶۱
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱, ۰۹:۳۶ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۳:۵۹ ب.ظ، توسط narnia.)
داستان خواستگاری به روایت سعید هاشمی!!!
چرا کسی که آمادگی ازدواج نداره میره خواستگاری؟
اصلا چرا میخوان آشنا شن واسه ۶ سال آینده؟!!!!!!!!!!

یکی بیاد بهتون بگه ۶ سال زمان میبره تا بتونیم عروسی کنیم و من خیلی دوست داریم منطقی چجوری میشه ردش کرد؟
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۶۲
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱, ۱۲:۵۹ ق.ظ
RE: داستان خواستگاری به روایت سعید هاشمی!!!
(۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۸:۰۶ ب.ظ)silver نوشته شده توسط:  یه سوال فنی واسم پیش اومده دوستان؟
آخه یه دانشجوی بیکار واجبه ازدواج کنه؟؟Huh
حالا ازدواج دانشجویی باشه و پای مسایل عشقولانهHeartیه حرفی..!یه توجیحی!
اما آقاپسری که خرجشو باباش میده و.....
واقعا تواین شرایط لازمه؟؟؟؟؟Confused

دیگه بعضی ها اینجورین چه میشه کرد Huh
هر چند به نظرم درست نیستIdea

drink 8 glasses of water a day

یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: silver , narnia , باران سپهری
ارسال: #۶۳
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱, ۰۹:۳۷ ق.ظ
داستان خواستگاری به روایت سعید هاشمی!!!
(۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۸:۱۷ ق.ظ)MSZ نوشته شده توسط:  من شرمنده دوباره میپرسم!!!
این آقای سعید هاشمی کیه؟!!!
ظاهرا خیلی ها میشناسنشون! یکم آشنایی بدین لطفا!
این اقای هاشمی داداش همون اقای هاشمیه که میخواست با خانواده اش بره کازرون که یه سال کشید

شمالم تا جنوبم عشق چه خاک و گندمی دارم

صدام یاری کنه باید بگم چه مردمی دارم
Heart
.
.
.
.
Heart
بگم
این حقه هیج کس نیست که با ثروت فقیر باشه
کسی که فرش میبافه نباید رو حصیر باشه
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: silver , narnia , pos
ارسال: #۶۴
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱, ۰۹:۵۶ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۹:۵۸ ق.ظ، توسط silver.)
RE: داستان خواستگاری به روایت سعید هاشمی!!!
(۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۹:۳۷ ق.ظ)hamed_k2 نوشته شده توسط:  
(09 اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۸:۱۷ ق.ظ)MSZ نوشته شده توسط:  من شرمنده دوباره میپرسم!!!
این آقای سعید هاشمی کیه؟!!!
ظاهرا خیلی ها میشناسنشون! یکم آشنایی بدین لطفا!
این اقای هاشمی داداش همون اقای هاشمیه که میخواست با خانواده اش بره کازرون که یه سال کشید
نه ازکازرون می خواست بره نیشابورBig Grin
یادش بخیر خانم معلممون به ما بچه زرنگا(Blush)نقش داده بود و سر زنگ اجتماعی نمایشش رو بازی می کردیم !Smile
منم طاهره خانم بودم سرزنگ اجتماعی یه نخ سوزن میاوردم و نمایش رو جرامیکردیم..
وای عجب زنگی بودShy
ممنونم آقای hamed_k2 که تداعی خاطره کردید

تنها تعمق در کارهاست که می تواند ما را به جلو ببرد نه جمع کردن حقایق!
آلبرت انیشتین
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: mhkpnu , hamed_k2 , narnia , باران سپهری
ارسال: #۶۵
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱, ۱۲:۰۵ ب.ظ
RE: داستان خواستگاری به روایت سعید هاشمی!!!
(۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۹:۵۶ ق.ظ)silver نوشته شده توسط:  
(11 اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۹:۳۷ ق.ظ)hamed_k2 نوشته شده توسط:  
(09 اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۸:۱۷ ق.ظ)MSZ نوشته شده توسط:  من شرمنده دوباره میپرسم!!!
این آقای سعید هاشمی کیه؟!!!
ظاهرا خیلی ها میشناسنشون! یکم آشنایی بدین لطفا!
این اقای هاشمی داداش همون اقای هاشمیه که میخواست با خانواده اش بره کازرون که یه سال کشید
نه ازکازرون می خواست بره نیشابورBig Grin
یادش بخیر خانم معلممون به ما بچه زرنگا(Blush)نقش داده بود و سر زنگ اجتماعی نمایشش رو بازی می کردیم !Smile
منم طاهره خانم بودم سرزنگ اجتماعی یه نخ سوزن میاوردم و نمایش رو جرامیکردیم..
وای عجب زنگی بودShy
ممنونم آقای hamed_k2 که تداعی خاطره کردید
بچه ها چی میگید!!!!Huh

drink 8 glasses of water a day

یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۶۶
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱, ۱۱:۵۱ ب.ظ
RE: داستان خواستگاری به روایت سعید هاشمی!!!
(۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۲:۰۵ ب.ظ)aatwo نوشته شده توسط:  
(11 اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۹:۵۶ ق.ظ)silver نوشته شده توسط:  
(11 اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۹:۳۷ ق.ظ)hamed_k2 نوشته شده توسط:  
(09 اردیبهشت ۱۳۹۱ ۰۸:۱۷ ق.ظ)MSZ نوشته شده توسط:  من شرمنده دوباره میپرسم!!!
این آقای سعید هاشمی کیه؟!!!
ظاهرا خیلی ها میشناسنشون! یکم آشنایی بدین لطفا!
این اقای هاشمی داداش همون اقای هاشمیه که میخواست با خانواده اش بره کازرون که یه سال کشید
نه ازکازرون می خواست بره نیشابورBig Grin
یادش بخیر خانم معلممون به ما بچه زرنگا(Blush)نقش داده بود و سر زنگ اجتماعی نمایشش رو بازی می کردیم !Smile
منم طاهره خانم بودم سرزنگ اجتماعی یه نخ سوزن میاوردم و نمایش رو جرامیکردیم..
وای عجب زنگی بودShy
ممنونم آقای hamed_k2 که تداعی خاطره کردید
بچه ها چی میگید!!!!Huh

این مربوط میشه به اجتماعی سوم دبستان، معلومه یادت رفتهBig Grin.

آسمان فرصت پرواز بلندیست ،ولی قصه این است چه اندازه کبوتر باشیم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: silver
ارسال: #۶۷
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱, ۰۷:۵۵ ب.ظ
داستان خواستگاری به روایت سعید هاشمی!!!
فکر کنم تعداد سپاسهای این تاپیک به حدی رسیده که دیگه نمیشه تشکر کرد و پیغام خطا میده.

If your success is not on your own terms, if it looks good to the world but does not feel good in your heart, it is not success at all.
(Anna Quindlen)
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: aatwo , narnia
ارسال: #۶۸
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱, ۱۱:۳۳ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۱:۴۳ ب.ظ، توسط aatwo.)
RE: داستان خواستگاری به روایت سعید هاشمی!!!
داستان خواستگاری پسر نوح و دختر هابیل
پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت. دختر هابیل جوابش کرد و گفت: نه، هرگز؛همسری ام را سزاوار نیستی؛تو با بدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد.تو همانی که بر کشتی سوار نشدی. خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را. به پدرت پشت کردی،به پیمان و پیامش نیز
غرورت غرقت کرد. دیدی که نه شنا به کارت آمد نه بلندی کوهها؟

پسر نوح گفت: اما آن که غرق می شود خدا راخالصانه تر صدا می زند،تا آن که بر کشتی سوار است.
من خدایم را لا به لای طوفان یافتم، در دل مرگ و سهمگینی سیل

دختر هابیل گفت: ایمان، پیش از واقعه به کار می آید. در آن هول و هراسی که تو گرفتار شدی،
هر کفری بدل به ایمان می شود. آن چه تو به آن رسیدی ، ایمان به اختیار نبود، پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست

پسر نوح گفت: آنها که بر کشتی سوارند امنند و خدایی کجدارومریز دارند که به بادی ممکن است از دستشان برود.. من آن غریقم که به چنان خدای مهیبی رسیدم که با چشمان بسته نیز می بینمش و با دستان بسته نیز لمسش می کنم.
خدای من چنان خطیر است که هیچ طوفانی آن را از کفم نمی برد

دختر هابیل گفت: باری تو سرکشی کردی و گناهکاری. گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد

پسر نوح خندید و خندید و خندید و گفت: شاید آن که جسارت عصیان دارد،شجاعت توبه نیز داشته باشد. شاید آن خدا که مجال سرکشی داد، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد

دختر هابیل سکوت کرد و سکوت کرد و سکوت کرد و آنگاه گفت: شاید. شاید پرهیزکاری من به ترس و تردید آغشته باشد.اما نام عصیان تو دلیری نبود. دنیا کوتاه است وآدمی کوتاهتر. مجال ازمون و خطا این همه نیست
پسر نوح گفت: به این درخت نگاه کن. به شاخه هایش.پیش از آنکه دستهای درخت به نور برسند، پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند. گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد.
گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت

من این گونه به خدا رسیدم. راه من اما راه خوبی نیست. راه تو زیباتر است، راه تو
مطمئن تر، دختر هابیل

پسر نوح این را گفت و رفت. دختر هابیل تا دور دستها تماشایش کرد و سالهاست که منتظر است
و سالهاست که با خود می گوید: آیا همسریش را سزاوار بودم؟

drink 8 glasses of water a day

یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: narnia , firouzi.s , MONA_STAR , باران سپهری , sajad_8900 , unicornux
ارسال: #۶۹
۰۵ خرداد ۱۳۹۱, ۱۲:۱۲ ق.ظ
داستان خواستگاری به روایت سعید هاشمی!!!
من و آبجیم مردیم از خنده. مخصوصا اون قسمت که "خب می خواست شیر ندهد. مگر ما گفتیم به دخترتان شیر بدهید؟ اگر با ما بود، ما می گفتیم چایی بدهد تا ارزان تر در بیاید. مگر خانمتان شیر نارگیل به دخترتان داده که پولش دو میلیون تومان شده است؟ "
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: aatwo
ارسال: #۷۰
۱۴ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۱۴ ب.ظ
داستان خواستگاری به روایت سعید هاشمی!!!
آقای aatwo خیلی خنده دار و جالب بود!
بعد از چند وقت حسابی یه خنده سیر کردم واقعا چسبیدا. دستتون درد نکنه.
اما واقعا کسی که هیچ شغلی نداره اشتباهه که بره خواستگاری اما خوب اگه فکر می کنه امکان داره سوژه اش بپره فقط میتونه مطرح کنه اما توقع ازدواج تو موقعیتی که بیکاره بی عقلیه...

سپاس

به قدرت بی کران خداوند ایمان داشته باشیم
و با خود تکرار کنیم که من لیاقت بهترین ها را دارم و با لطف خدای بزرگ به آنها خواهم رسید.
هرگز شعار خواستن، توانستن است را فراموش نکنیم و بدانیم که در سایه سعی و تلاش به آنچه بخواهیم می رسیم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: aatwo
ارسال: #۷۱
۱۴ خرداد ۱۳۹۱, ۱۱:۱۲ ب.ظ
RE: داستان خواستگاری به روایت سعید هاشمی!!!
(۱۴ خرداد ۱۳۹۱ ۰۹:۱۴ ب.ظ)باران سپهری نوشته شده توسط:  آقای aatwo خیلی خنده دار و جالب بود!
بعد از چند وقت حسابی یه خنده سیر کردم واقعا چسبیدا. دستتون درد نکنه.
اما واقعا کسی که هیچ شغلی نداره اشتباهه که بره خواستگاری اما خوب اگه فکر می کنه امکان داره سوژه اش بپره فقط میتونه مطرح کنه اما توقع ازدواج تو موقعیتی که بیکاره بی عقلیه...

سپاس

میتونید من رو آرام صدا کنید
خوشحالم که نوشتم باعث شد خنده به لبانتون بیاد
منم با شما موافقم درست نیست آدم بیکار بره خواستگاری مگه تحته شرایط خاص!!
اما دوسته عزیز در اینجا هدف داستان توجه به بیکاری شخص نبود بلکه سختگیری بعضی خانواده ها بود

drink 8 glasses of water a day

یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: باران سپهری
ارسال: #۷۲
۱۵ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۰۹ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ خرداد ۱۳۹۱ ۰۸:۱۱ ب.ظ، توسط باران سپهری.)
RE: داستان خواستگاری به روایت سعید هاشمی!!!
اما دوسته عزیز در اینجا هدف داستان توجه به بیکاری شخص نبود بلکه سختگیری بعضی خانواده ها بود
[/quote]
آرام عزیز
درسته اونکه ۱۰۰% موافقم، چون برادر خودم هم موردی تقریبا شبیه این قضیه براش پیش اومد البته به جز پرتاب کفش و از این جور مقولات مسلحانهBig GrinBig GrinBig Grin و در آخر هم به نحوی تموم شد که درسته کفش هاشون جون سالم به در برد اما قلبهاشون هر دو طرف البته آسیب دیدUndecided اما خدا رو شکر الان به سلامتی ازدواج کرده (البته نه با اون مورد)و یه فرزند دسته گلم دارهBig GrinBig GrinBig Grin

باز هم از این داستانهای جالب و خنده دار که با طنز درونش آدما رو بیشتر به تفکر وادار می کنه و درست اندیشیدن رو به آدم یاد میده بنویسید.

متشکرم

به قدرت بی کران خداوند ایمان داشته باشیم
و با خود تکرار کنیم که من لیاقت بهترین ها را دارم و با لطف خدای بزرگ به آنها خواهم رسید.
هرگز شعار خواستن، توانستن است را فراموش نکنیم و بدانیم که در سایه سعی و تلاش به آنچه بخواهیم می رسیم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  فراخوان داستان کوتاه fas ۱ ۲,۶۴۸ ۰۱ مهر ۱۳۹۹ ۱۱:۰۳ ق.ظ
آخرین ارسال: mehrad1011
  داستان های آموزنده Soheil ۶۳۰ ۸۶,۵۰۷ ۱۱ دى ۱۳۹۸ ۰۴:۵۷ ب.ظ
آخرین ارسال: dibasalehi
  نکات کنکوری روز خواستگاری Fardad-A ۳۷ ۳۱,۸۲۹ ۰۵ دى ۱۳۹۸ ۰۶:۳۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Behnam‌
Star کارگاه داستان نویسی دسته جمعی marvelous ۹ ۶,۴۵۹ ۱۲ آبان ۱۳۹۸ ۰۶:۰۹ ب.ظ
آخرین ارسال: marvelous
  [دانلود] جزوه درس کامپایلر دکتر سعید پارسا (دانشگاه علم و صنعت) Br2012 ۹ ۲۶,۲۷۵ ۱۹ آذر ۱۳۹۶ ۰۲:۳۴ ب.ظ
آخرین ارسال: azad32
  داستان یک موفقیت کوچک (رتبه ۴۰ ای تی ) naserqw ۱۷ ۱۳,۷۵۴ ۱۲ خرداد ۱۳۹۶ ۰۲:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: new1395
  روایت استادان دانشگاه شریف از سقوط هولناک آسانسور سلف/ ۲ ساعت در تاریکی و ترس بودیم H-Arshad ۴ ۱۳۷ ۱۸ مهر ۱۳۹۵ ۰۷:۵۸ ب.ظ
آخرین ارسال: آیلا
Shocked داستان مانشت admin ۱۸۴ ۱۰۱,۲۹۳ ۱۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۲:۱۳ ق.ظ
آخرین ارسال: Menrva
  چگونه در خواستگاری رستگار شویم؟! morweb ۰ ۱,۷۴۳ ۰۹ مهر ۱۳۹۴ ۱۰:۱۱ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  داستان و رمان HighVoltage ۲۱ ۱۳,۶۷۰ ۲۲ بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۰۷ ب.ظ
آخرین ارسال: mahyamk

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close