ملانصرالدین به یکی از دوستانش گفت: خبر داری فلانی مرده؟
دوستش گفت: نه! علت مرگش چه بود؟
ملا گفت: علت زنده بودن آن بیچاره معلوم نبود چه رسد به علت مرگش
-------------------------------------------------------------------------
روزی یکی از همسایهها خواست خر ملا را امانت بگیرد. به همین خاطر به در خانه ملا رفت.
ملانصرالدین گفت: خیلی معذرت می خواهم خر ما در خانه نیست. از بخت بد همان موقع خر بنا کرد به عرعر کردن.
همسایه گفت: شما که فرمودید خرتان خانه نیست؛ اما صدای عرعرش دارد گوش فلک را کر می کند.
ملا عصبانی شد و گفت: عجب آدم کج خیال و دیرباوری هستی. حرف من ریش سفید را قبول نداری ولی عرعر خر را قبول داری
---------------------------------------------------------------------------------------
روزی ملانصرالدین و دوستش دو خر خریدند.
دوست ملا گفت: چه طور بفهمیم کدام خر از آن کیست؟
ملاگفت: خوب من یه گوش خرم را میبرم آن که یه گوش دارد مال من و آنهم که دو گوش دارد مال تو!
فردای آن روز خر ملا گوش خر دیگر را از سر حسادت خورد!!!
دوست ملا گفت: حالا چیکار کنیم ملا گفت: من هر دوگوش خر خود را میبرم!!!
و فردا باز ماجرا تکرار شد...
دوست ملا دگر بار گفت: حال چه کنیم؟ و ملا گفت: من دم خرم را میبرم!
فردا بازهم قضیه دیروز شد...
دوست ملا با عصبانیت گفت: حال دیگر چه کنیم؟
ملانصرالدین هم پاسخ داد: عیبی ندارد خب حال خر سفید مال تو خر سیاه هم از آن من!!!