(۰۱ آذر ۱۳۹۳ ۰۹:۳۸ ب.ظ)saeidkhan نوشته شده توسط: ٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.
شگفتانگیزترین آدمها.
در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم، باز میشناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
سعیدخان مولانا هم میگه:
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر ، کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما ، گفت آنکه یافت مینشود آنم آرزوست
دقیقا خودمم نفهمیدم ربطش چی بود
حالا خوبه ازنظر استاد شریعتی اینجور افراد به اندازه ی انگشتان دست وجود دارن. از نظر مولانا اون انسان کاملی که تو ذهن داره فقط ی دونه ست(شمس تبریز). حالا بماند انسان کاملی که حافظ در سر داره اصلا وجود نداره..
خودمم نفهمیدم چی گفتم، حضوری بحث میکنیم وگرنه با دو تا پست دیگه ی اینجوری بچه ها ترورمون میکنن