این متنو قبلا هم چند باری دیده بودم و بی خیال خونده بودمش. این دفعه ولم نمیکنه، چند روزیه تو ذهنمه همش
چه میکنه این ماه رمضان با روح و روان ما
سر تا پایم را که خلاصه کنند، می شوم مشتی خاک ...!
که ممکن بود خشتی باشد در دیوار یک خانه
یا سنگی در دامان یک کوه
یا قدری سنگریزه در انتهای یک اقیانوس ...
و یا شاید خاکی از گلدان ...!
یا حتی غباری بر پنجره ...!
اما مرا از این میان برگزیدند
برای نهایت شرافت
برای انسانیت ...
و پروردگارم که بزرگوارانه اجازه ام داد به نفس کشیدن
دیدن ...
شنیدن ...
فهمیدن ...
و ارزنده ام کرد به واسطه ی نفسی که در من دمید ...
من منتخب گشته ام
برای قرب ...
برای سعادت ...
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده به انتخاب و تغییر ...
به شوریدن ...
به عشق ...
عششق ...
وای بر من اگر که قدر ندانم ...