(۲۱ مرداد ۱۴۰۰ ۰۴:۵۵ ق.ظ)khayyam نوشته شده توسط: و تغییر هم نکرد تو این سال ها و من می دونم خارج هم باشم داستان همینه خیلی سعی کردم این روند رو تغییر بدم ولی نشده .
یه تصور اینه که مثلا تو یه جایی مثل اروپا یا کانادا که ما اونارو به خاطر فرهنگ بازترشون میشناسیم (اصطلاحا)، حالا به خاطر تفکر، پوشش یا هرچیز دیگهای، ارتباط با دیگران خیلی سادهتره و مثلا اگه یه روزی تو ایران دانشجو بودی و تو دانشگاه دورت خلوت بود و با سر پایین میاومدی و میرفتی و زیر لب میگفتی چطور x و y دورشون انقدر شلوغه و رفیق من فقط کولهپشتیمه، بری اونجا دیگه الان همه دور و برتن و یه اکیپ داری و هر شب تو مهمونیها و ...، اینطور نیست؛ دو نکته وجود داره:
اول اینکه محیط مهمه اما آدم آدمه، مهم نیست کجای دنیا، بالاخره یه سری مسائل فطری یکسانه، خصوصا وقتی ارتباطات قراره از یک لایه اولیه، عمیقتر و تبدیل به دوستی بشه؛ اونجا هم چیزهایی مثل درونگرایی، حیا، خجالت و ... وجود داره (فقط واسه ما نیست) و دوم اینکه، برخلاف تصور اولیه و اون چیزهایی که شاید آدما تو ذهنشون قصهپردازی میکنن قبل از رفتن، من تاحالا ندیدم کسی از ایران بره جای دیگهای و یک تحول عظیم تو زندگی اجتماعیش اتفاق بیفته (با پیشرفت مالی و تحصیلی کاری ندارم)، نه تنها این، که حتی به خاطر تفاوت فرهنگی، زبانی و ... شاید حتی در ابتدای کار این ارتباطات اجتماعی تنزل هم پیدا کنه و بازسازی اون شرایط و تطبیق با محیط نیاز به صبر داره، حتی شاید نیاز به عوض کردن رویکردهای قبلیای که وقتی حتی هیچوقت تو کشور خودت هم جواب ندادن، پس نمیشه انتظار داشت جای دیگه هم جواب بدن. اگه این انتظار معجزه (صرفا به خاطر تغییر محیط) وجود نداشته باشه، باز وضعیت خوبتره و آدم بهتر میتونه با وضعیت کنار بیاد و کاری بکنه؛
پینوشت: این وضعیت شاید مشابه وضعیت افرادی باشه که همه رویاها، موفقیتها و تغییرات مثبت زندگی رو به بعد از ازدواج و ورود یک فرد خاص به زندگیشون گره زدن و بعد از چند ما از انجامش و دور شدن از اون هیجان اولیه، میگن فقط همین بود؟
پس اون معجزه کجاست؟