(۰۲ خرداد ۱۳۹۶ ۱۰:۲۱ ب.ظ)BashirXm نوشته شده توسط: (02 خرداد ۱۳۹۶ ۱۰:۲۵ ق.ظ)salam5 نوشته شده توسط: بحث خیلی پیچیده س، منطق م توش هیچ جایی نداره
خیلی کم میبینم اطراف دوست داشتنای ساده که زندگی رو قشنگ کنن
هرکی اطرافم درگیر عشقه روز به روز داره شکسته تر میشه، انگار اولش عشقه ولی بعدش تبدیل میشه به وابستگی و ترس از دست دادن و ترس آینده
اول؛ بدون منطق که نمیشه، منتهی منطقمون شاید درست نباشه یا شایدم نمیتونیم روی اصول منطقی مورد نیاز خودمون با هم، تفاهم کنیم و ...!
دوم؛ عشقوفوبیا
(۰۲ خرداد ۱۳۹۶ ۰۶:۳۲ ب.ظ)SamanBeigmiri نوشته شده توسط: اگر کسی از حرفم داستان درست نکنه خوبه
اما حس میکنم همه ی مهندسای کامپیوتر افسرده باشن
کامپیوتر با بقیه فنیا فرق داره واقعا! ولی اینکه افسرده باشه لزوما نه بابا، به نظر من افسردگی آدما بیشتر به دنیای درون خودشون و لایف استایلشون مربوطه. حالا ازین لحاظ که بچه های کامپیوتر شاید بیشتر درون گرا باشن خوب احتمالا بیشتر مستعد افسردگی باشن.
وقتی میگیم افسرده آدم یاد یه دیوونه روانی میفته که خیلی عجیب غریبه دوست دارم بجای یک کلمه مثل افسردگی از یه عبارات جایگزین استفاده کنم برای اشاره به اون حالت؛ مثلا میشه گفت "خودفراموشی" یا "انزوای غمگینانه" یا "شکست درون" . جالب اینه که بعضیا با این حالت برای خودشون سرخوشن، شاید منم جزوشون باشم
منظورم و بد گفتم فک کنم
منظورم این بود که تو ماجراهایی عشقی، منطق نیست(نه تو بحث)
یعنی هرچی آدم خودشو و احساس شو بالا پایین میکنه قاعدتا نباید بعضیا رو دوست داشت، ولی تو دوسشون داری، طرف هیچ نکته مثبتی م نداره، هیچ کدوم از ملاک های ترو نداره ولی باز دوسش داری
شایدم اصن اشتباهه که تو عشق دنبال منطق میگردم
این بیت بهترین توصیفیه که از عشق دیدم(تیغ تیز در کف یک مست)
آن که دستور زبان عشق را بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد