(۲۴ اسفند ۱۳۹۳ ۰۳:۱۰ ق.ظ)Riemann نوشته شده توسط: نمیدونم چرا اعصابم خورد خورد شده توی این تاپیک!!!!
یک ساعته دارم مینویسم و پاک میکنم !!!
من که احتمال خیلی زیاد ازدواج نکنم :-{
آخه چرا؟؟؟
پسرا به جیبشون نگاه میکنن شما به دلتون.
توصیف پسرا است یا دخترا؟؟؟
(۲۴ اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۰۹ ق.ظ)Hamzeh-Soltanian نوشته شده توسط: این حوصله شما هم قابل ستایشه که این همه تایپ می کنید
یک چیزم می خواستم بگم که درجوامع پیشرفته مردم خیلی راحت درباره این موضوعا وخیلی ازموضوعات دیگه که توایران بحث کردن دربارشون بدمحسوب می شه تبادل نظرمی کنن ولی متاسفاته این فرهنگ غلط درجامعه ما وجود داره که مثلا اگر یک جوان درمورد ازدواج صحبت کنه خیلی بی ادب وبی تربیته.اینجا که دیگه فضای مجازیه پس بیاید نظراتتون رو بگید دیگه بچه ها
سوالتون دقیقا یکی از اصلی ترین مشکلات ازدواج جوانان درحال حاضره.یعنی خیلیا که دارن ازدواج می کنن اصلا نمی دونن چرا ازدواج می کنن.به خاطر حرف پدرومادریافامیل یا رسم رسوم و.... که هیچ کدوم عقلانی نیست ودرنهایت به شکست می انجامد(خیلیاشون).اینکه بگیم درازدواج اصلا احساسات دخیل نیست اشتباه محضه ولی به نظرم انتخاب عقلانی ودرست از غلبه عقل برانتخابتون نشأت می گیره.اما چون عقل کمال گرا است وهرچیزرو درحد عالی با توجه به معیارهای شما درنظرمی گیره بنابراین اگر فقط بخواهیم باعقل جلو بریم هرگز از کوچکترین نقص طرف مقابل هم نخواهیم گذشت.به همین دلیل هم هست که کسانی که سنشون بالا می ره به دلیل غلبه کامل عقلشون براحساسشون خیلی کم میشه که ازدواج کنن.اینجا است که احساسات باعث میشه شما بعضی ازکمبودهای نفرمقابل رو نادیده بگیرید ودرواقع احساسات مثل یک آهنربا دوطرف روبه هم نزدیکترمی کنه.
اما تعریف ازدواج به نظرمن اینه که دونفر که احساس می کنن درادامه مسیر زندگیشون نمی تونن به تنهایی مسیر رو ادامه بدن ونیازبه یک همراه وشریک برای کمک دارن(حالا درتمام جنبه های زندگی) با هم ازدواج می کنن.به همین دلیل هم ازدواج مایه آرامشه یک نفرمیشه.چون حضورنفردیگه با عث میشه چه درسختی ها ومشکلات راحت تر بتونه با مشکلات مبارزه کنه وچه درشادیها تقسیم شادی با یک نفرکه به اون علاقه داره باعث میشه شادیش چندبرابربشه.همین طورازدواج بعضی چیزاروبه آدم هدیه می ده که قبلش نداره مثل فکرکردن وحساس بودن به سرنوشت یک نفردیگه وهمین طور مسئولیت پذیری بیشتر چون سرنوشت یک دیگه هم بعد ازازدواج به شما بستگی داره و... .
ببخشید طولانی شد.من زیادنوشتم تا بقیه رو نفرین نکنید .اینم یه جورفداکاریه دیگه.
اول تشکر از آفاق جان،
بعد هم گلایه؛آخه چرا هی میای داغ دلمون رو تازه می کنی؟؟ها؟؟آخه چرا؟؟؟
شوخی کردم!
اتفاقا در مسیری که میام سر کار داشتم فکر می کردم (از بس مسیر کوتاهه!)
بعد اومدم اینجا،دیدم بللللله!!!
خوب،یکی از دوستان گفتند حالا که همو نمشناسیم نظرات واقعی و یه جوری حرف دلمون رو بنویسیم!
آخ که چقدر دلم می خواد همه ی حرفامو بنویسم! اگر هم کسی بخونه و جوابم رو هم بده که خیلی عالی میشه!
البته اگر این تنبلی اجازه بده....
فقط بعدش باید کلا کاربری م رو از مانشت حذف کنم!
فکر کنم سعدی باشه که میگه:"هر آن کس دست از جان بشوید/هرآنچه در دل دارد بگوید":D
۱) راحت نمی تونیم (منظورم دخترا و پسرای دم بخت!) در مورد ازدواج حرف بزنیم!مخصوصا حرفهای ممنوعه!
۲) اعمال نظر خانواده ها خیلی شدیده!این مشکلی یه که خود من دارم! کسی که خانواده م می پسندن من نمی پسندم و برعکس! پس من چکار کنم؟؟؟
یه گلایه ی خیلی شدید از پسرای جامعه مون!
آخه چرا خانواده هاتون و بخصوص مادرهاتون باید براتون تصمیم بگیرن؟؟؟
تماس می گیرن،می گن اول خودم(مادر پسر) باید بیام!!! آخه چرا؟؟مگه قراره من با تو ازدواج کنم؟؟؟؟
داستان ازدواج دختر همسایه مون(کاملا واقعی!):
مادر شوهر گرامی ۴ ساااااال تمام! دنبال دختر موردنظر بودن و آقای شوهر!
این امر خطیر رو کاملا به مادر گرامی شون سپرده بودن و استدلالشون هم این بوده:خودت انتخاب کن که اگر فردا مساله ای چیزی پیش اومد نگید این انتخاب خودت بوده!!!!
نخندید! این استدلال یک مهندس تحصیلکرده،باتجربه و باسابقه است!!!
واقعا چرا؟؟؟
مورد بعدی: آقای خواستگار ۳۵ ساله هنوز مادرش باید براش تصمیم بگیره!!!
(البته یه دلیل که نظر شخصی منه و نمی دونم درسته یا نه،اینه که به دلایل مرزبندی هایی که در جامعه ما وجود داره شناخت دختر و پسر از هم خیلی کمه؛من موافق بی بندوباری نیستم،ولی دیگه اینطوری هم نه! یکی از مادرهای محترم اینطوری از پسرشون تعریف می کردن:تا حالا با هیچ دختری صحبت نکرده!فرض بگیرید صادق بودن و واقعا اون آقا همین طوری هست؛چرا این چیزا فضیلته؟؟؟؟
)
یه مدتی یه فیلمهای غیر ایرانی می بینم!
نمی دونم فیلمهاشون چقدر شبیه زندگی واقعی شون هست؟؟؟
ولی اگر فرض بگیریم به زندگی واقعی شون نزدیکه، دختر و پسر از باهم بودنشون خوشحالند!
حالا ما،بعد از گرفتن رضایت خانواده ها که چالش کم و کوچیکی هم نیست،کلی خان رو به رومونه؛حالا دیگه جونی می مونه تا وقتی باهم هستیم خوشحال باشیم؟؟؟
اصلا وقتی یاد گذشتن از اینهمه خان می افتم،تنم می لرزه!اول از همه راضی کردن پدر و مادر خودم!
بعدش(در بیشتر مواقع)دخترای جامعه بعد از ازدواج استقلالشون رو از دست می دن؛من که نمی تونم با همچین مساله ای کنار بیام؛ وقتی فکر می کنم همسرم قراره منو محدود کنه،احساس خفگی می کنم؛واقعا این احساس بهم دست میده.
اینو داشته باشید تا بعد....